دونالد ترامپ، فراتر از یک رئیسجمهور، نماد تحول در سیاست خارجی آمریکا است؛ از انزواگرایی فعال تا رقابت بیپرده با چین، از تاکتیکهای پرریسک تا بازتعریف نقش آمریکا در جهان. در این تحلیل، نگاهی داریم به پیوستگیها و تفاوتهای ترامپ ۱ و ۲ و پیامدهای آن برای ایران و نظم جهانی.
به گزارش سرمایه فردا، پس از پایان نبرد ۱۲ روزه میان ایران و اسرائیل، فعالان اقتصادی چشمانتظار تحولات سیاسیاند. چرا که تا تکلیف بازی سیاست روشن نشود، تحلیل اقتصادی ممکن نیست. با درک این واقعیت، تصمیم گرفتیم مجموعهای تازه با عنوان «زمینه» را تقدیم شما کنیم؛ برنامهای که تمرکز آن بر سیاست خارجی و روابط بینالملل است.
هدف ما شناخت بهتر آن دسته از تحولات جهانی است که اگرچه در خارج از مرزهای ایران رخ میدهند، اما تأثیر مستقیم بر زندگی روزمره ما دارند. از بررسی شخصیتهای تأثیرگذار گرفته تا تحلیل روندهای قدرت و قواعد بازی میان کشورها، تلاش میکنیم مخاطبان را با این عوامل آشنا کنیم. گاهی نیز از سیاست خارجی پلی به اقتصاد میزنیم و تلاش میکنیم ترجمهای از پیامدهای سیاسی در عرصه اقتصادی ارائه دهیم.
در این مجموعه، افتخار همراهی با دکتر آرش رئیسینژاد را داریم؛ پژوهشگر و استاد دانشگاه هاروارد، متخصص ژئوپولیتیک و چهرهای شناختهشده برای علاقهمندان این حوزه. ایشان در نیمه دوم هر برنامه به ما میپیوندند. هر قسمت از «زمینه» حول یک موضوع محوری شکل میگیرد و گفتوگوها نیز بر همان اساس پیش میرود. هدف ما ارتقای قدرت تحلیل و پیشبینی مخاطبان است تا بتوانند تصمیمات آگاهانهتری اتخاذ کنند.
دونالد ترامپ، پدیدهای فراتر از یک سیاستمدار
در نخستین قسمت، به جنجالیترین چهره سیاسی جهان میپردازیم: دونالد ترامپ، رئیسجمهور پیشین ایالات متحده آمریکا. فارغ از ویژگیهای شخصیاش، ترامپ نماد نوعی نگرش و سبک سیاستورزی است که قواعد بازی جهانی را دگرگون کرده است. برخی معتقدند نظم جهانی پس از فروپاشی شوروی و پایان جنگ سرد، با ظهور ترامپ به پایان رسیده و اکنون وارد دوران جدیدی شدهایم؛ دورانی که در آن قدرت اول سیاسی، اقتصادی و نظامی جهان به شیوهای متفاوت عمل میکند.
در مقابل، گروهی ترامپ را صرفاً یک تاجر املاک میدانند که سیاست را با تجارت اشتباه گرفته و پس از پایان دورهاش، همهچیز به روال سابق بازخواهد گشت. البته این دیدگاه در اقلیت است. برخی نیز معتقدند ترامپ مهرهای در دست روسیه است و حتی قدرتگیریاش را مدیون پوتین میدانند. گروهی دیگر، با نگاهی آخرالزمانی، بر این باورند که مسیحیان تبشیری او را برای اجرای پروژهای مذهبی به قدرت رساندهاند.
شخصیت غیرمتعارف ترامپ نیز به این روایتها دامن زده است. او برخلاف بسیاری از سیاستمداران، مستقیماً با مردم از طریق شبکههای اجتماعی ارتباط برقرار میکند و رسانههای رسمی را دور میزند. ترامپ علاقهای به زبان دیپلماتیک و رفتارهای مرسوم سیاستمداران ندارد و همین باعث سوءتفاهمهای فراوان در تفسیر سخنانش شده است. او عمداً غیرقابل پیشبینی رفتار میکند و از اینکه دیگران نتوانند نیت واقعیاش را بخوانند، لذت میبرد.
در جریان نبرد اخیر اسرائیل نیز شاهد بودیم که هر روز موضعی متفاوت اتخاذ میکرد، بهطوریکه قضاوت درباره نیت واقعیاش دشوار بود. او دوست ندارد در برابر عمل انجامشده قرار گیرد و ترجیح میدهد حرف آخر را خودش بزند. علاقهاش به شگفتزده کردن دیگران نیز بخشی از سبک رفتاری اوست. بسیاری معتقدند در مورد ترامپ، مهم نیست چه میگوید؛ بلکه باید دید چگونه عمل میکند.
روانکاوی ترامپ: نگاهی به کتاب “ترامپ روی کاناپه”
ماجرای سوءقصد نافرجام به جان ترامپ در جریان انتخابات ریاستجمهوری نیز باعث شده برخی از هوادارانش او را فردی برگزیده بدانند که مورد عنایت الهی قرار گرفته است. حتی پیش از این واقعه نیز، برای بسیاری از طرفدارانش که به نظریههای توطئه مانند کیوانان باور دارند، ترامپ نقش منجی آمریکا و جهان مسیحی غرب را ایفا میکرد.
ترامپ پیش از ورود به سیاست، امپراتوری تجاری موفقی را پایهگذاری کرده بود و بهعنوان یک تاجر موفق شناخته میشد. در رسانهها حضور فعال داشت و چندین کتاب درباره سبک مدیریتش منتشر شده بود. یکی از وکلای سابقش در کتابی خاطرهای نقل میکند که هنگام بررسی اسناد ملکی پر ایراد، تصور میکرد ترامپ از خرید آن صرفنظر خواهد کرد؛ اما ترامپ خوشحال شد، چرا که این ایرادات را بهانهای برای چانهزنی و خرید ارزانتر میدانست. این نگاه چانهزنانه، نکتهای مهم برای کسانی است که قصد مذاکره با او را دارند.
در حوزه روانشناسی سیاسی، کتابی با عنوان «ترامپ روی کاناپه» نوشته جاستین فرانک منتشر شده که تلاش کرده شخصیت ترامپ را از منظر روانکاوی تحلیل کند. این کتاب در سال ۲۰۱۹، یعنی در دوره نخست ریاستجمهوری ترامپ منتشر شد و رفتارها و باورهای او را بر اساس تجربیات کودکی و روابط خانوادگیاش بررسی کرده است. فرانک پیشتر کتابهایی مشابه درباره بوش و اوباما نیز نوشته بود.
او معتقد است رفتار ترامپ ترکیبی از آسیبهای عاطفی و سازوکارهای دفاعی روانی است که در کودکی شکل گرفتهاند. مادر ترامپ حضور عاطفی کافی در تربیت او نداشته و پدرش فردی سختگیر و مستبد بوده که همواره او را تحت فشار قرار میداده تا موفق باشد. این تربیت باعث شکلگیری خودشیفتگی و بیتفاوتی نسبت به ضعفها در ترامپ شده است. برادر بزرگترش نیز که نتوانسته بود انتظارات پدر را برآورده کند، به الکل پناه برده و در نهایت درگذشته است؛ تجربهای که تأثیر عمیقی بر ترامپ گذاشته و انگیزهای برای سرکوب ترسهایش شده است.
فرانک معتقد است ترامپ بهشدت نیازمند تأیید است و همین ویژگی، او را در برابر نفوذ خارجی آسیبپذیر میکند. او چند اختلال شخصیتی را برای ترامپ برمیشمارد: دروغگویی بهعنوان ابزار دفاعی، خودشیفتگی ناشی از کمبود محبت در کودکی، رفتارهای تخریبی بهدلیل ناتوانی در مدیریت خشم، و نژادپرستی و زنستیزی بهعنوان مکانیزم دفاعی برای تحقیر دیگران.
زبان ترامپ نیز پر از تحقیر، اغراق و سادهسازی است. او از جملات کوتاه و شعارگونه استفاده میکند تا پیامش برای طیف وسیعی از مخاطبان قابلفهم باشد، حتی اگر محتوای واقعی نداشته باشد. استفاده مکرر از برخی واژهها نیز نوعی تکنیک هیپنوتیزم جمعی تلقی میشود. تقسیم جهان به «ما» و «آنها» نیز از دیگر ویژگیهای گفتار اوست که ریشه در الگوهای روانی دوران کودکیاش دارد.
البته باید توجه داشت که تحلیلهایی مانند کتاب فرانک، صرفاً بر اساس نشانهها و نظریات روانکاوی هستند و اطلاعات دستاول از خود ترامپ ندارند. ضمن آنکه روانکاوی از سوی برخی منتقدان، علمی دقیق تلقی نمیشود. با این حال، روانشناسی ترامپ برای بسیاری از سیاستمداران و تحلیلگران جذابیت دارد.
ترامپیسم: فراتر از یک فرد، نزدیک به یک جریان فکری
ترامپ تنها یک چهره سیاسی نیست؛ بلکه نماد نوعی نگرش و رویکرد است که به آن «ترامپیسم» گفته میشود. این اصطلاح، به مجموعهای از باورها، سیاستها و سبک رفتاری اشاره دارد که در دوران ریاستجمهوری او شکل گرفت و اکنون در دوره دوم ریاستش، با شدت و وضوح بیشتری دنبال میشود.
برای تحلیل دقیقتر، میتوان ترامپ را به دو دوره تقسیم کرد: ترامپ ۱، مربوط به دوره اول ریاستجمهوریاش، و ترامپ ۲، که بهتازگی آغاز شده است. در دوره اول، ترامپ با شعارهایی چون «اول آمریکا» و «آمریکا را دوباره عظیم کنیم» (Make America Great Again – MAGA)، نوعی بازگشت به درونگرایی سیاسی را تبلیغ میکرد. او با ساختارهای مستقر در دولت آمریکا، بهویژه نهادهای فدرال و دیوانسالاری سنتی، به مخالفت برخاست و تلاش کرد نقش جهانی آمریکا را محدود کرده و تمرکز را بر منافع داخلی بگذارد.
این رویکرد، واکنشی بود به جنگهای پرهزینه خاورمیانه و سیاستهای مداخلهجویانه پیشین. ترامپ با شعارهایی چون ساخت دیوار در مرز مکزیک، اخراج مهاجران غیرقانونی، و مخالفت با تجارت آزاد، نشان داد که دیگر آمریکا نمیخواهد مسئولیت جهانی بر دوش بگیرد، بلکه اولویت را به خود اختصاص داده است.
اما طبقهبندی ترامپ در میان جریانهای سیاسی آمریکا چندان ساده نیست. برخی او را در دسته انزواگرایان قرار میدهند؛ کسانی که مخالف مداخله نظامی و تعامل گسترده با جهاناند. برخی دیگر، او را در کنار نئوکانها و جنگطلبان میگذارند؛ گروهی که به مداخله نظامی برای حل مسائل جهانی باور دارند. واقعیت این است که ترامپ در نقطهای میان این دو قرار دارد: او از استفاده از نیروی نظامی ابایی ندارد، اما به دنبال مداخله گسترده و ساختارمند مانند دوران جورج بوش نیست.
در دوره دوم ریاستجمهوریاش، ترامپ دیگر صرفاً به دنبال اصلاح ساختارهای فاسد نیست؛ بلکه نوعی انتقامجویی از کسانی را دنبال میکند که بهزعم او به آمریکا خیانت کردهاند. پایگاه رأی او نیز تغییر کرده است. در دوره اول، عمدتاً سفیدپوستان محافظهکار، ساکنان شهرهای کوچک، و مخالفان جهانیشدن از او حمایت میکردند. اما در دوره دوم، هوادارانش رادیکالتر شدهاند و گفتمان او نیز تندتر و انتقامیتر شده است.
تحولات داخلی و بینالمللی: از حمله به کنگره تا رقابت با چین
ماجرای حمله هواداران ترامپ به ساختمان کنگره، و تحولات پس از حمله روسیه به اوکراین، نشان داد که فضای سیاسی آمریکا دستخوش تغییرات عمیقی شده است. ترامپ اکنون به دنبال بازتعریف رابطه ملت و دولت آمریکاست؛ نوعی بازنگری در قرارداد اجتماعی میان مردم و حاکمیت. او از ابزارهایی چون تعرفههای اقتصادی، تهدیدات تجاری، و فشار دیپلماتیک برای پیشبرد اهدافش استفاده میکند.
در عرصه بینالمللی نیز رقابت میان آمریکا و چین بهشدت ادامه دارد. دولت ترامپ تلاش میکند نقش منجی را ایفا کند؛ حتی در بحرانهایی چون غزه یا جنگ اوکراین، رویکردی به ظاهر صلحطلبانه با کمترین هزینه را دنبال میکند. اما این سیاستها، پیچیدگیهای فراوانی دارند و تحلیل آنها نیازمند بررسی دقیقتر است.
دینامیک هواداران ترامپ: از استیو بنن تا تاکر کارلسن
در دوره اول، چهرههایی چون استیو بنن و تاکر کارلسن از حامیان سرسخت ترامپ بودند. اما در دوره دوم، شاهد نوعی فاصلهگیری از سوی برخی از این افراد هستیم. این تغییر در ترکیب هواداران و مشاوران ترامپ، نشاندهنده تحولاتی در درون جریان ترامپیسم است؛ تحولی که شاید از تندرویهای اولیه فاصله گرفته و اکنون با نگاهی متنوعتر به سیاست مینگرد.
ترامپ در بستر جامعه آمریکا: شکافهای اجتماعی و ظهور یک پدیده
در ادامه برنامه، به آنسوی آتلانتیک میرویم تا از دکتر آرش رئیسینژاد، پژوهشگر و استاد دانشگاه هاروارد، بخواهیم از منظر کسی که تحولات آمریکا را از نزدیک دنبال میکند، درباره پدیده ترامپ و تأثیرات آن بر ایران سخن بگوید.
دکتر آرش رئیسینژاد معتقد است همانطور که اشاره کردید، دونالد ترامپ یک پدیده است؛ پدیدهای که در ساختار در حال گذار نظام بینالملل، بهعنوان یک کنشگر، توانایی بینظیری در فشار آوردن بر ساختارها از خود نشان داده است. اما این پدیده را باید در بستر جامعه آمریکا تحلیل کرد. هیچ فردی، فارغ از زمینه اجتماعی، نمیتواند چنین تأثیری داشته باشد. جامعه باید مستعد پذیرش چنین فردی باشد تا او بتواند ظهور کند.
در آمریکا، شاهد دو جامعه متفاوت هستیم: جامعه بینالمللی (International) که در شمالشرق و جنوبغرب کشور، در شهرهای بزرگ مانند نیویورک، لسآنجلس و شیکاگو زندگی میکنند؛ و جامعه ملی (National) که در شهرهای کوچک، با تحصیلات پایینتر، باورهای مذهبی و خانوادگی قویتر، و نگاه منفیتر به مهاجران و تعامل جهانی حضور دارند.
ترامپ برخاسته از شکاف میان این دو جامعه است. در سال ۲۰۱۶، بسیاری تصور میکردند او یک شهاب زودگذر است؛ اما پیروزیاش نشان داد که این جریان، ریشهدار و ماندگار است. شعار «آمریکا را دوباره عظیم کنیم» نهتنها بر جامعه آمریکا، بلکه بر سراسر جهان تأثیر گذاشته است.
قدرت فریمسازی ترامپ: دشمنسازی و برجستهسازی
یکی از ویژگیهای برجسته ترامپ، توانایی او در «فریمسازی» یا چارچوببندی مسائل است. او در انتخاب، خلاصهسازی و برجستهسازی حوادث مهارت دارد. برای مثال، در حمله به ساختارهای سنتی قدرت در آمریکا، خود را بهعنوان اپوزیسیون معرفی کرد. شعارهایی چون «باتلاق واشنگتن را خشک کنیم» نماد همین رویکرد بود.
ترامپ همچنین در معرفی دشمنان آمریکا، رویکردی خاص دارد. او چین را نه بهخاطر توان نظامی، بلکه بهعنوان «کشور شغلخرابکن» معرفی میکند؛ تهدیدی که مستقیماً زندگی روزمره آمریکاییهای آسیبدیده از بحران اقتصادی را هدف میگیرد.
تحلیل اشتراکات ترامپ ۱ و ترامپ ۲: ظهور “آمریکای سوم” و چین بهعنوان تهدید اصلی
در ادامهی بحث، دکتر رئیسینژاد به سه محور اصلی اشتراک میان دوره اول و دوم ریاستجمهوری ترامپ اشاره میکند که بهنوعی نشاندهندهی یک روند پیوسته در تحول سیاست خارجی و داخلی آمریکا هستند:
ترامپ، چه در دوره اول و چه در دوره دوم، نمایندهی نوعی تحول تاریخی در سیاست آمریکا است؛ تحولی که میتوان آن را «آمریکای سوم» نامید. این تحول، در امتداد دو دوره پیشین قرار دارد:
دوره تاریخی | ویژگیها |
---|---|
آمریکای اول (۱۷۷۵–۱۸۹۸) | انزواگرایی، تمرکز بر قاره آمریکا، عدم تمایل به دخالت در اروپا، آسیا و آفریقا |
آمریکای دوم (۱۸۹۸–۲۰۰۸) | لیبرال اینترنشنالیسم، دخالت جهانی، مهار دشمنان، رهبری نهادهای بینالمللی |
آمریکای سوم (از ۲۰۱۶ به بعد) | ضد بینالمللگرایی، تمرکز بر منافع داخلی، فشار بر متحدین برای مشارکت در هزینهها، مداخله محدود و ضربهای |
ترامپ نماد این دوره سوم است؛ دورهای که در آن آمریکا دیگر نمیخواهد بار رهبری جهانی را به تنهایی به دوش بکشد، اما همچنان میخواهد فاصله قدرت خود را با رقبا حفظ کند. این رویکرد، نه انزواگرایی کلاسیک است، نه لیبرالیسم جهانیگرا؛ بلکه نوعی «انزواگرایی فعال» یا «یکجانبهگرایی گزینشی» است.
دومین اشتراک مهم میان ترامپ ۱ و ۲، نگاه او به چین است. ترامپ بهتدریج چین را نهفقط بهعنوان یک رقیب اقتصادی، بلکه بهعنوان تهدیدی بنیادین برای آینده آمریکا معرفی کرد. این نگاه، البته ریشه در گزارشهای امنیت ملی آمریکا از دهه ۹۰ میلادی دارد، اما در دوران ترامپ به اوج رسید.
در دوره اول، این تهدید بیشتر اقتصادی و تجاری بود: تعرفهها، جنگ تجاری، و هشدار درباره سرقت مالکیت فکری. اما در دوره دوم، این تهدید ابعاد ژئوپلیتیکی و نظامی نیز پیدا کرده است. ترامپ با تأکید بر بازدارندگی، تقویت زیرساختهای دفاعی، و فشار بر متحدین برای مشارکت در هزینهها، تلاش میکند چین را مهار کند بدون ورود به جنگ مستقیم.
سومین اشتراک، بازتعریف نقش آمریکا در نظم جهانی است. ترامپ، برخلاف رؤسای جمهور پیشین که آمریکا را بهعنوان رهبر اخلاقی جهان معرفی میکردند، به دنبال ایفای نقش قدرتمحور و منافعمحور است. او از مفاهیمی چون «صلح از طریق قدرت» استفاده میکند؛ مفهومی که ریشه در دوران ریگان دارد و به امپراتوری روم نیز بازمیگردد.
این استراتژی، بر چند اصل استوار است:
این رویکرد، اگرچه با انتقاداتی مواجه شده که آن را «جنگ از طریق قدرت» مینامند، اما در ذهن ترامپ، راهی برای حفظ صلح بدون هزینههای گسترده نظامی است.
روانشناسی ترامپ: بحرانمحور، تصویرمحور، و رقابتطلب
در بخش پایانی تحلیل، دکتر رئیسینژاد به ویژگیهای روانشناختی ترامپ اشاره میکند که بر استراتژیهای او تأثیر مستقیم دارد:
در بخش پایانی گفتوگو، دکتر آرش رئیسینژاد به یکی از مهمترین محورهای سیاست خارجی دولت ترامپ اشاره میکند: رقابت قدرتهای بزرگ، بهویژه میان آمریکا و چین، و تأثیرات آن بر منطقه خاورمیانه و ایران.
چرخش به سوی آسیا و پاسخ چین
در دوران ریاستجمهوری اوباما، بهویژه توسط هیلاری کلینتون، سیاست «چرخش به سوی آسیا» مطرح شد که هدف آن مهار دریایی چین بود. اما چین با طرح «کمربند و جاده» هم زمینی و هم دریایی به این سیاست پاسخ داد و عملاً ابتکار عمل را در بسیاری از مناطق جهان به دست گرفت.
ترامپ، برخلاف سنت دیرینه سیاستگذاران آمریکایی که روسیه را دشمن اصلی امنیت ملی میدانستند، تمرکز را از روسیه برداشت و چین را بهعنوان تهدید اصلی معرفی کرد. این تغییر جهت، نهفقط حاصل دیدگاه شخصی ترامپ، بلکه نتیجه اجماع تدریجی در نهادهای تصمیمساز آمریکا بود. با این حال، ترامپ نقش کاتالیزور را ایفا کرد و این تهدید را بهوضوح در سیاست رسمی آمریکا برجسته ساخت.
تاکتیکهای ترامپ: سیاست لبه پرتگاه و مرد دیوانه
یکی از ویژگیهای رفتاری ترامپ، استفاده از تاکتیکهای پرریسک و غیرمتعارف است. او بهخوبی از «سیاست لبه پرتگاه» بهره میبرد؛ یعنی ایجاد آگاهانه بحرانهایی که سطح ریسک و عدم قطعیت را بالا میبرد تا طرف مقابل را به عقبنشینی وادار کند. این روش، مشابه بازی «چیکن» است که در آن دو راننده با سرعت به سمت یکدیگر حرکت میکنند و کسی که زودتر منحرف شود، بازنده است.
ترامپ همچنین از استراتژی «مرد دیوانه» بهره میگیرد؛ روشی که نخستینبار توسط نیکسون در مذاکره با ویتنام به کار گرفته شد. هدف این است که طرف مقابل باور کند رهبر آمریکا غیرقابل پیشبینی و خطرناک است، و بنابراین باید امتیاز بدهد تا از بحران جلوگیری شود.
رقابت با چین و پیامدهای آن برای ایران
در این چارچوب، رقابت با چین به یکی از محورهای اصلی سیاست خارجی ترامپ تبدیل شده است. این رقابت، نهتنها در حوزه اقتصادی و فناوری، بلکه در حوزه ژئوپلیتیک نیز نمود یافته است؛ بهویژه در موضوع تایوان و دریای چین جنوبی.
اما این رقابت، پیامدهایی برای ایران نیز دارد. ترامپ تلاش میکند از طریق حمایت لجستیکی گسترده از اسرائیل، ایران را مهار کند، بدون آنکه مستقیماً وارد جنگ شود. این فشارها، بهویژه در منطقه ریملند جنوبی (غرب آسیا)، میتواند پیامهایی برای قدرتهای بزرگ داشته باشد.
این پیامدهای ناخواسته، که در ادبیات سیاستگذاری به آنها “intention-sequence” گفته میشود، در دوران گذار نظم جهانی بسیار پررنگتر میشوند.
آیا خاورمیانه هنوز برای آمریکا اهمیت دارد؟
در پایان گفتوگو، مجری از رئیسینژاد میپرسد که آیا خاورمیانه، بهویژه ایران، هنوز برای آمریکا اهمیت راهبردی دارد یا خیر. پاسخ دکتر رئیسینژاد روشن است:
«بله، خاورمیانه همچنان زنده است.»
با وجود تمرکز فزاینده آمریکا بر شرق آسیا و اقیانوس آرام، نباید فراموش کرد که خاورمیانه در مجاورت اقیانوس هند قرار دارد و تحولات آن میتواند مستقیماً بر چیدمان قدرت در شرق آسیا تأثیر بگذارد. بنابراین، بحرانها، دستاوردها و تحولات منطقهای همچنان در محاسبات راهبردی آمریکا نقش دارند.
جمعبندی نهایی
در این برنامه، تلاش شد تا از منظر یک تحلیلگر برجسته، تصویری دقیق و چندلایه از سیاست خارجی دولت ترامپ، رقابت قدرتهای بزرگ، و جایگاه ایران در این معادله جهانی ارائه شود. ترامپ، با همه تفاوتهایش با رؤسای جمهور پیشین، نمایندهی نوعی تغییر بنیادین در نگاه آمریکا به جهان است؛ تغییری که پیامدهای آن، از واشنگتن تا تهران از پکن تا تلآویو، قابل لمس خواهد بود.
ترامپ، چه در دوره اول و چه در دوره دوم، نمایندهی نوعی تحول در سیاست آمریکا است؛ تحولی که از دل شکافهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جامعه آمریکا بیرون آمده و اکنون در حال بازتعریف نقش این کشور در جهان است. شناخت این روند، برای کشورهایی چون ایران که در تعامل پیچیده با آمریکا قرار دارند، اهمیت حیاتی دارد.
تمام حقوق برای پایگاه خبری سرمایه فردا محفوظ می باشد کپی برداری از مطالب با ذکر منبع بلامانع می باشد.
سرمایه فردا