زیر ذره‌بین زندگی

زیر ذره‌بین زندگی

در یک مسیر ساده شهری، گفت‌وگوی راننده و مسافر به سفری ذهنی بدل می‌شود؛ از وسواس‌های روزمره تا دغدغه‌های شنود، از کتاب‌های صوتی تا تحلیل رفتارهای اجتماعی. زن مسافر، با نگاهی جامعه‌شناسانه، نشان می‌دهد که هر برخورد روزمره می‌تواند پنجره‌ای باشد به فهم عمیق‌تر از جهان اطراف.

به گزارش سرمایه فردا، گاهی یک مسیر کوتاه در شهر، به سفری بلند در ذهن تبدیل می‌شود. گفت‌وگوی میان راننده و زنی خانه‌دار با دغدغه‌های فکری، از تجربه‌های روزمره آغاز می‌شود و به تحلیل‌های اجتماعی، فرهنگی و حتی امنیتی می‌رسد. زن، با نگاهی دقیق به رفتارهای انسانی و تأثیرات فضای مجازی، از تجربه شنود تلفن تا تبلیغ لوبیاپلو در مرورگرش، تصویری از جهان امروز را ترسیم می‌کند؛ جهانی که در آن مرز میان واقعیت و رصد، روز به روز باریک‌تر می‌شود. او با علاقه به کتاب‌های صوتی و تحلیل رفتار مردم، نشان می‌دهد که جامعه‌شناسی فقط در دانشگاه نیست، بلکه در هر کوچه و خیابان جاری است. این روایت، یادآور آن است که حتی در شغل‌هایی مثل رانندگی، اگر چشم و گوش‌مان را باز نگه داریم، می‌توانیم از هر مسافر، درسی تازه بگیریم. چون همان‌طور که زن گفت: «مردم هرکدام یک کتاب نانوشته‌اند» و شاید ما هم، اگر بخوانیم‌شان، بهتر زندگی کنیم.

 

حرفه ای به مثابه یک دانشگاه

از یکی از خیابان های فرعی منتهی به اشرفی اصفهانی سوار شده و می خواهد به خیابانی در شهید عراقی برود. خانومی حدود ۳۵ ساله که دستکش یکبار مصرفی که فقط بر یک دستش دارد، نشان از وسواسش دارد. همین که در را می بندد، شروع به صحبت می کند. از تجربه اش در سوار شدن به یک ماشین اشتباهی در چند روز قبل و اینکه مجبور شده بود دوباره برگردد به مبدا و به همین دلیل هم، قرارش را از دست داده بود. می گوید: حواس آدم این روزها آنقدر پرت است که اصلا متوجه اطرافش نیست و این خطرناک است. رادیو دارد خبری در مورد امکان شنود تماس ها و مکالمات شهروندان از طریق تلفن همراه را پخش می کند. زن انگار نکته جالبی یادش آمده باشد می گوید: واقعا درست است. من خیلی وقتها حس می کنم تلفنم در حال شنود است. البته الان دنیا خیلی پیشرفت کرده است. حتی چند روز قبل مطلبی را در اینترنت خواندم که در آن نوشته بود؛ برخی از کشورها، امکان این را دارند که همه تحرکات تک تک مردم جهان را رصد کنند. به نظرم این بعید هم نبست. حتی خودم هم تجربه آن را داشته ام!

با تعجب می پرسم: چطور؟ یعنی شما را هم رصد کرده اند؟

لبخندی می زند و با سرجواب مثبت می دهد و می گوید: چند روز قبل داشتم تو آشپرخانه لوبیا پلو درست می کردم. من عادت دارم هنگام انجام کارهای خانه از طریق لی تاپ، کتاب های صوتی را گوش کنم. کتاب های مختلف. از کتاب های داستان و رمان گرفته تا کتاب های جامعه شناسی و هنری و سیاسی وتاریخی و… آن روز هم داشتم همزمان با آشپری، یک کتاب صوتی گوش می دادم. بعد از تمام شدن کارم رفتم تاسری به یک سایت در اینترنت بزنم. معمولا خیلی وقتها قبل از ورود به سایت ها تبلیغات در صفحه بالا می اید. آن روز هم همین طور شد. منتهی فکر می کنید تبلیغی که برای من پخش شد چی بود؟

ابرویی بالا می اندازم و می گویم: نمی دونم والله. در مورد همین شنود و این جور چیزها بود؟

خنده ریزی می کند و می گوید: شاید باورتان نشود اما تبلیغی که برای من گذاشته بودند در مورد درست کردن لوبیا پلو بود! اصلا خشکم زده بود. رفتم جلوی دوربین لب تاپ و انگار بخواهم با کسی  در آن سوی مونیتور صحبت کنم گفتم؛ بابا آخه از کجا فهمیدی که من دارم چکار می کنم؟ نکند دارید من را می بینید!

مکثی می کند تا واکنش من را ببیند. برای اینکه چیزی گفته باشم می گویم: ولی شاید اتفاقی بوده باشد!

زن اما حاضر نیست این پاسخ را بپذیرد چون جواب می دهد: نه آقا… تا الان چندین بار این اتفاق به شیوه های مختلف برای من تکرار شده است. دیگه مطمین هستم که زیر ذره بین هستم.

می گویم: پس حتما شاید پست و سمت حساسی دارید که رصدتان می کنند.

زن که انگار شوخ طبیعی اش گل کرده می گوید: نه بابا…. من خانه دارهستم. رشته تحصیلی ام هم جامعه شناسی است. همسرم هم وکیل ملک و املاک است. کلا کاری با کسی نداریم. ولی واقعا نمی دانم چرا باید زیر ذره بین باشیم!

رادیو دوباره خبری در مورد ضرورت اطلاع داشتن از وقایع جهان پیرامون صحبت می کرد. زن دوباره انگار سوژه ای برای صحبت کردن پیدا کرده باشد می گوید: به نظرم این موضوع واقعا درست است. آدم در هر شغل و با هر سطح سوادی باید تلاش کنه تا از حوادث و چیزهایی که در جهان اتفاق می افته با خبر باشه البته همونطور که گفتم من سعی می کنم تا با استفاده از کتاب های صوتی این کار رو بکنم. الان عصر، عصر فضای مجازیه. شما می تونید با یه دانلود ساده هر کتابی رو که می خواهید گوش کنید. اما نمی دونم چرا ما ایرانی ها سعی نمی کنیم از این قابلیت استفاده کنیم؟ من در این چند سالی که کتاب های مختلف را گوش می کنم، واقعا اطلاعاتم افزایش پیدا کرده. من عاشق مردم و تجریه و تحلیل رفتارهای اونها هستم. برای همین هم هست که جامعه شناسی خوندم. چون مردم هر کدوم یک کتاب نانوشته هستند. اگر مردم رو بشناسید، می تونید تحلیل های درستی در مورد جامعه ای که در اون زندگی می کنید داشته باشید. اون وقت نگاهتون به زندگی عوض می شه.

«همین جا پیاده می شوم…» این را زن می گوید. به پایان سفرمان رسیده ایم. موقع پیاده شدن تشکری می کند و قبل از خداحافظی می گوید: شما هم کارتان سخت است چون با مردم ارتباط مستقیم دارید. امیدوارم از این فرصت استفاده کنید. چون می تونید رفتارشناس خوبی باشید و حتی از این طریق زندگی اتون را متحول کنید!

زن که پیاده می شود به حرفهایش فکر می کنم. تاکنون به از این بعد به کارم نگاه نکرده بودم. اینکه مسافرکشی می تواند دانشگاهی باشد برای یادگیری بسیاری از درس های زندگی. اگر ببنیم واگر از کنار این برخوردها و تجارب مسافران به سادگی گذر نکنیم.

دیدگاهتان را بنویسید