با درگذشت ناصر تقوایی، سینمای ایران یکی از صبورترین و مؤلفترین صداهای خود را از دست داد؛ فیلمسازی که میان ادبیات و تصویر، پلی انسانی و شاعرانه ساخت. او نهتنها قصهگو بود، بلکه معلمی بود که با سکوتش نیز درس میداد. حالا که دیگر نیست، قابهایش هنوز حرف میزنند.
به گزارش سرمایه فردا، گاهی یک فیلمساز، فقط فیلم نمیسازد؛ جهان میسازد. ناصر تقوایی از آندست هنرمندانی بود که دوربین را نه برای ثبت تصویر، بلکه برای روایت زندگی به کار میبرد. از مستندهای مردمی تا شاهکارهایی چون «داییجان ناپلئون» و «ناخدا خورشید»، او همواره در جستوجوی حقیقتی انسانی بود که در لایههای پنهان روزمرگی جریان دارد. تقوایی، فرزند ادبیات بود و شاگرد وفادار روایت. او سینما را نه بهعنوان صنعت، بلکه بهمثابه زبان اندیشه و احساس میدید. حالا که خاموش شده، صدای او در قابهایی که ساخت، همچنان جاری است؛ صدایی که به ما یادآوری میکند سینما، اگر بخواهد، میتواند صادق، شریف و ماندگار باشد.
ناصر تقوایی از میان ما رفت؛ فیلمسازی که بسیاری او را ستون اصلی موج نو سینمای ایران میدانند. ۲۲ تیر ۱۳۲۰ در آبادان به دنیا آمد و پس از ۸۴ سال زندگی پر فراز و نشیب، روز ۲۲ مهر ۱۴۰۴، پس از سالها مبارزه با بیماری، در بیمارستان نیکان تهران درگذشت.
شروع کارش با مستندهای اجتماعی و مردمی بود؛ «تاکسیمتر»، «باد جن» و «اربعین» نمونههایی از نگاه دقیق و شاعرانهاش به جزئیات زندگی روزمره مردم بودند. او سینما را فراتر از ابزاری برای سرگرمی و در واقع، راهی برای گفتن قصههای آدمهایی میدید که معمولاً صدایشان شنیده نمیشد.
شاید «داییجان ناپلئون» مهمترین و شناختهشدهترین کارش باشد. سریالی که هنوز بعد از دههها حس و حال ایران آن زمان را زنده میکند و تبدیل به بخشی از فرهنگ جمعی ما شده است. این سریال فراتر از یک داستان بود؛ تصویری از جامعهای درگیر سنتها، عادتها و تناقضهای خود.
اما تقوایی فقط یک کارگردان تلویزیونی نبود. فیلمهایش مثل «ناخدا خورشید» و «آرامش در حضور دیگران» نشان دادند که او دنبال یک سینمای متفاوت و شخصی است. «ناخدا خورشید» که جایزه مهمی در لوکارنو گرفت، تصویری است از تنهایی و قدرت، یک داستان ملتهب و پر از نماد که هنوز بعد از سالها حرف برای گفتن دارد. او در دهههای بعد هم از فضای اجتماعی دور نشد؛ «ای ایران» با دغدغه هویت ملی و «کاغذ بیخط» با تمرکز بر بحرانهای عاطفی، نشانههایی از نگاه خاص او به دنیای پیرامونش هستند.
در سالهای آخر زندگی اما، تقوایی دور از هیاهوی سینما و رسانهها، در سکوت زندگی میکرد. شاید دلش از شرایط سینمای ایران گرفته بود، شاید هم فقط خواست دور از چشمها باشد. او هیچوقت آدم سازشپذیری نبود و همیشه در برابر جریانهای تجاری و سطحی سینما مقاومت کرد.
ناصر تقوایی به ما یاد داد که سینما میتواند یک تجربه انسانی، با همه پیچیدگیها و زیباییهایش باشد. او برای خودش و ما، پلی بود میان ادبیات و سینما. کسی که قصههای بزرگ را از دل زندگیهای کوچک بیرون کشید. حالا که او نیست، جای خالیاش در سینمای ایران حس میشود، اما این فیلمساز، نویسنده و عکاس همچنان در قابهای بیشماری که ساخت زنده است.
در تحلیل جایگاه ناصر تقوایی در سینمای ایران، نمیتوان از نسبت بنیادین میان ادبیات و فیلمسازی عبور کرد؛ نسبتی که به باور محمودی، بسیاری از فیلمسازان موثر نیمقرن اخیر از دل آن برآمدهاند:«بسیاری از فیلمسازان موفق پنجاه سال اخیر، مستقیماً از بستر ادبیات برخاستهاند. تجربه نوشتن و زیست ادبی، بنیانگذار نگاه مؤلف در سینمای آنان بوده است.»
سهیل محمودی شاعر سرشناس در گفتگویی اختصاصی با هفت صبح با اشاره به نمونههایی مانند ابراهیم گلستان، بهرام بیضایی و حتی محسن مخملباف، تاکید میکند که ناصر تقوایی نیز بیتردید بخشی از همین جریان فکری و فرهنگی است:«آغاز کار تقوایی با ادبیات بود. اولین اثرش مجموعهداستانی با عنوان عاشورا در پاییز بود که در سال ۱۳۴۸ منتشر شد. این سابقه ادبی در سراسر آثار او حضور دارد؛ بهویژه در دقت و ظرافتی که در روایت، شخصیتپردازی و توجه به جزئیات زندگی روزمره دیده میشود.»
محمودی بهطور خاص از مجموعه تلویزیونی «دایی جان ناپلئون» بهعنوان نمونهای درخشان از این رویکرد یاد میکند :«این سریال بر پایه رمانی از ایرج پزشکزاد ساخته شده، اما تقوایی با دقت در حفظ روح اثر و پرداخت بصریاش، آن را به نمونهای بیبدیل از اقتباس موفق در تاریخ تلویزیون ایران بدل کرد.»
تحلیل سهیل محمدی به فیلم «کاغذ بیخط» نیز میرسد. اثری که به گفته او، نشانهای دیگر از «تفکر ساختیافته و زیست ادبی» تقوایی است :« کاغذ بیخط با نگاهی عمیق به زندگی شهری، دغدغههای روزمره و درونیات انسان معاصر ساخته شده است. این نگاه، حاصل سالها زندگی در جهان ادبیات است.» سهیل محمودی در ادامه به تجربه شخصیاش از مواجهه با تقوایی اشاره میکند:« آنچه از نزدیک در تقوایی دیدم، تأکید همیشگیاش بر ادبیات بود. برای او ادبیات منبع الهام و افق فکری و زیست ذهنی بود. علاقهاش به ادبیات کلاسیک فارسی، از گلستان و بوستان تا کلیله و دمنه و متون حکمی و عرفانی، کاملا مشهود بود.»
از دید او، این پیوند با ادبیات، در نحوهی اقتباسهای تقوایی نیز بهخوبی آشکار است. چه در آثاری که خودش نوشته و چه در اقتباسهایی از متون دیگر، همیشه به اصالت منبع وفادار بوده و در عین حال با نگاه شخصی خود، اثری تازه و زنده خلق کرده است. محمدی توضیح میدهد:« کسانی که رمان دایی جان ناپلئون را خواندهاند، درک میکنند که سریال تقوایی صرفا ترجمهای تصویری از متن نیست. او اثر را بازآفرینی کرده، شخصیتها را جان بخشیده و فضایی خلق کرده که به متن وفادار است اما آن را ارتقا میدهد.»
او همچنین به فیلم «ناخدا خورشید» اشاره میکند؛ اقتباسی از رمان داشتن و نداشتن ارنست همینگوی که به گفته محمودی، در جنوب ایران بازآفرینی شده و با حفظ ساختار روایی اثر اصلی، به اثری بومی، ایرانی و منحصربهفرد تبدیل شده است:« این نوع اقتباس تنها از کسی برمیآید که با ادبیات زیسته باشد. کسی که درک عمیقی از روایت، فضا، زبان و شخصیتپردازی دارد.» برای سهیل محمدی، درک جایگاه ناصر تقوایی بدون توجه به ریشههای ادبی او ممکن نیست. او فیلمسازی را میستاید که نوشتن برایش مقدمهی دیدن بود، و ادبیات، راهی برای زیستن.
سهیل محمودی از وجوه کمتر دیدهشده شخصیت این فیلمساز بزرگ میگوید؛ از تقواییای که شاید بیش از آنکه در قاب سینما خلاصه شود، در منش و نگاهش زنده بود :« او انسانی بود راستگو، پاکنهاد و آرمانخواه. با ناراستی، سطحینگری و ابتذال سازگاری نداشت. شاید همین وفاداریاش به اصول انسانی بود که باعث شد در سالهای پایانی عمر هنریاش، دیگر فعالیتی نکند.»
به باور او، آخرین فیلم تقوایی، کاغذ بیخط، نقطهای بود که پس از آن، کارگردان نتوانست خود را با شرایط مسلط بر تولید فیلم در ایران وفق دهد:« فضای سینمایی آن دوران با ارزشهای شخصی او در تضاد بود. در آن فضا، ظاهر و باطن سازندگان و آثار همخوان نبود. این شکاف، برای کسی مثل تقوایی قابلتحمل نبود.» سهیل محمودی وجه مهم دیگری از شخصیت تقوایی را ویژگی معلمگونهاش میداند:« او نه فقط یک فیلمساز، بلکه آموزگاری بیادعا و موثر هم بود. دارای یک نظام فکری خاص که بر پایه اصول انسانی شکل گرفته بود و با همان اصول زندگی میکرد. در مواجهه با دیگران، دانستهها و تجربههایش را بیدریغ منتقل میکرد. انتقال دانش برایش لطف یا امتیاز نبود، بلکه یک وظیفه اخلاقی بود.»
او تأکید میکند که در فضای هنر، بزرگترین شخصیتها کسانیاند که بتوانند خود را در دیگران بازتولید کنند؛ و ناصر تقوایی، از همین دست بود:« تقریبا همه کسانی که در سینما با او همکاری کردهاند از آموزش مستقیم یا غیرمستقیمش بهره بردهاند. او انسانی جدی، دقیق و سختگیر بود. هیچچیز سطحی و نیمبند را نمیپذیرفت.» سهیل محمودی در پایان به وجه حرفهای تقوایی اشاره میکند که در تمام آثارش نیز بازتاب یافته است :« این جدیت همراه با مهربانی بخشی جداییناپذیر از شخصیت هنری او بود. اگر آثارش هنوز هم زندهاند، بهخاطر همین دقت و سختگیری در کار است.»
به روایت دیگر ناصر تقوایی؛ اگرچه امروز جسمش برای همیشه سرد شد اما آنانی که کمی اخبار سینمای ایران را دنبال می کنند میدانند که او درست در بهمن ماه ۱۳۸۰ تصمیم گرفت که بمیرد وقتی که فضا را برای ساختن و تولید فیلم مناسب ندید. درست در آیین اختتامیه جشنواره بیستم فیلم فجر وقتی که فیلم آخرش «کاغذ بیخط» از جانب هیات داوران فهم نشد و از دریافت جایزه ویژه هیات داوران جشنواره و سیمرغ بلورین این بخش چشم پوشی کرد و نوشت:«استدعا دارم از پذیرفتن تندیس بلورین سیمرغ اهدایی و همچنین حواله نوبت برای خرید پراید بنده را معذور بدارید. با شرمندگی از یک به یک داوران عادلی که بهترین نیات خیرشان نصیب کار من شد به اطلاع میرسانم که در جیب من نه برای خرید اتومبیل پولی هست و نه در خانه تنگ و کوچک من جای مناسبی برای نگهداری بهترین و بزرگترین جایزهها؛ مخصوصا اگر ویژه هم باشند.»
او درست همان روزی مرد که دیگر نتوانست فیلم بسازد دو فیلم نیمه تمام «چای تلخ» و«رومی و زنگی» سندی است بر این ادعا که میخواست فیلم بسازد و نشد که در فیلمسازی ادامه حیات بدهد و مرد. او بعدها تا همین امروز سه شنبه ۲۲ مهرماه ۱۴۰۴ دیگر همین مقدار هم تلاش نکرد و جسم کم جانش دچار مرگ شد. وقتی فیلمسازی توانمند و عاشق سینما امکان فیلمسازی نداشته باشد یا میمیرد یا از خانه آبا و اجدادیاش کوچ میکند و به غریبستانی میرود که شاید ادامه حیات دهد. کاری که استاد بهرام بیضایی کرد و کاری که استاد ناصر تقوایی نکرد و مرگ خود خواستهای را در آغوش گرفت وقتی که دیگر نتوانست فیلم بسازد و او همان روزهای بهمن در اختتامیه جشنواره بیستم فیلم فجر تصمیم گرفت که بمیرد وقتی که ایمان داشت که دیگر نخواهد توانست فیلم بسازد.
شاید کمال گرایی و سخت گیری او را در فیلمسازی علت عدم این امر بیان کنند. چنان که ابراهیم حاتمی اشاره کرد:«استاد بیضایی کم فیلم ساخت و همه آن هم به خاطر ممیزی نبود. کسانی مثل بیضایی و تقوایی فیلمهای سنگین میسازند و سخت میسازند. بنابراین تهیهکننده هم به سختی به سمت آنها میرود.» اما حقیقت ماجرا این است که همیشه برای «فیلمهای سنگین» که حاتمی کیا اشاره کرده است سرمایه هست اما اعتماد نیست که خودی و ناخودی همیشه رخ نشان میدهد و این حقیقتی تلخ است. ناصر تقوایی، فیلمساز کمالگرا، امروز رفت، اما آثارش، همان قابهای زنده، هنوز سخن میگویند و یاد او، به اندازه فیلمهای نیمهتمامی که نشد بسازد، جاودان خواهد ماند.
تمام حقوق برای پایگاه خبری سرمایه فردا محفوظ می باشد کپی برداری از مطالب با ذکر منبع بلامانع می باشد.
سرمایه فردا