ادبیات در عصر اینفلوئنسرها

ادبیات در عصر اینفلوئنسرها

ورود بلاگرها و اینفلوئنسرها به عرصه معرفی کتاب، مرجعیت سنتی ادبیات را با چالش‌های تازه‌ای روبه‌رو کرده است. حالا نه منتقدان حرفه‌ای، بلکه پست‌های وایرال و سلیقه‌های لحظه‌ای تعیین می‌کنند که کدام کتاب خواندنی است و کدام نویسنده «ارزش» دارد. این تغییر، هم فرصت‌هایی برای ترویج کتابخوانی ایجاد کرده و هم تهدیدی برای عمق و کیفیت ادبیات شده است.

به گزارش سرمایه فردا،از قدیم نقد ادبی و معرفی کتاب در اختیار نویسندگان، منتقدان و اهل قلم بود؛ کسانی که با دانش و تجربه، مسیر مطالعه را برای مخاطبان روشن می‌کردند. اما امروز، با گسترش شبکه‌های اجتماعی، این مرجعیت به بلاگرها و اینفلوئنسرهایی واگذار شده که گاه حتی نام نویسندگان بزرگ را اشتباه تلفظ می‌کنند. وقتی جمله‌ای مثل «داستایفسکی نویسنده نیست» در فضای مجازی دست‌به‌دست می‌شود، دیگر نمی‌توان این تغییر را صرفاً یک شوخی دانست. این تحول، نشانه‌ای از جابه‌جایی قدرت نرم فرهنگی است؛ جایی که شهرت جای تخصص را گرفته و ترند شدن، معیار ارزش‌گذاری آثار ادبی شده است. این گزارش، نگاهی دارد به پیامدهای این تغییر و ضرورت بازتعریف مرجعیت ادبی در عصر دیجیتال.

گزاره‌ «داستایفسکی که نویسنده نیست» دیگر یک شوخی نیست؛ تلنگری است به تغییر ماهیت مرجعیت ادبی در عصر شبکه‌های اجتماعی. امروز، ویترین کتاب و نقد و معرفی آن از دست منتقدان ادبی و اهل قلم خارج شده و به میدان‌داری بلاگرها و اینفلوئنسرها افتاده است. فعالان این حوزه، تنها با وایرال شدن یک پست، می‌توانند ذائقه‌ ادبی مخاطب را تغییر دهند و حکم صادر کنند که کدام کتاب ارزش خواندن دارد یا ندارد، حتی اگر صحبت از نویسنده‌ بزرگی چون داستایفسکی در میان باشد. این حضور پررنگ، عرصه‌ نشر و نقد کتاب را با چالش‌ها و فرصت‌هایی جدید روبرو کرده است. اینجاست که پرسشی گریزناپذیر مطرح می‌شود؛ آیا ادبیات، همان چیزی است که اینفلوئنسرهای مجازی به خورد ما می‌دهند؟

برای بررسی همین مسائل، با عباس کریمی عباسی، نویسنده، مترجم ادبی و کارشناس حوزه‌ رسانه و هنر به گفت‌وگو نشستیم. کریمی عباسی که رئیس امور فرهنگی و اهل قلم خانه کتاب و ادبیات ایران، عضو شورای شعر تهران و مشاور رسانه و فرهنگ مرکز ملی فضای مجازی است، تا به حال تالیف و ترجمه‌ی بیش از ۴۰ و ویراستاری بیش از ۷۰ عنوان کتاب در زمینه‌ی ادبیات، سینما، فناوری و رسانه را به ثمر رسانده است.

 

  ورود بلاگرها و اینفلوئنسرها به عرصه‌ی معرفی و نقد کتاب، چه تغییرات ساختاری و فرهنگی در اکوسیستم سنتی نشر و معرفی کتاب ایجاد کرده است؟ آیا این تحول را بیشتر یک فرصت برای دسترسی گسترده‌تر به مخاطب و ترویج کتابخوانی می‌دانید یا تهدیدی برای معیارهای کیفی و عمق‌بخشی به ادبیات؟

باید توجه داشته باشیم که کتاب قدیمی‌ترین و معتبرترین رسانه‌ جهان است و برای تبلیغ و ترویج آن ناگریز باید از شبکه‌های اجتماعی، به‌ویژه اینستاگرام استفاده کرد. با وجود برخی تهدیدها، این رسانه‌های نوین فرصت مناسب و خوبی برای ترویج کتابخوانی به وجود آورده‌اند؛ مشروط به اینکه این معرفی و نقد به شکل درستش انجام شود. به‌‌طور کلی، ما اینفلوئنسرهایی داریم که تنها به خاطر عنصر شهرت، برای ترویج و تبلیغ یک محصول اقبال پیدا می‌کنند. مثلا یک فوتبالیست که ممکن است اصلا کتابخوان نباشد، کتابی در دستش می‌گیرد و به واسطه‌ اینکه چند میلیون فالوور دارد، به تبلیغ و معرفی آن می‌پردازد. در واقع، در این نوع تبلیغ از عنصر شهرت آن فرد استفاده می‌شود، نه دانش ادبی او. اما از طرفی دیگر، اینفلوئنسرهایی داریم که ادعای سواد ادبی و تحلیلش را دارند و متاسفانه بسیار ویترینی هستند. با وجود اینکه حتی برخی از این افراد از مشاهیر فرهنگی ما هستند، متاسفانه به اشتباه، کتاب‌های زرد را معرفی می‌کنند؛ مانند بسیاری از کتاب‌های موفقیت و روان‌شناسی عامه‌پسند که اغلب مبنای علمی ندارند. این افراد یا به واسطه‌ تحلیل نادرست، این آثار را ترویج می‌دهند یا به واسطه‌ دوستی‌ها، ارتباطات و موارد مالی دست به این کار می‌زنند. مخاطبان هم به دلیل اعتمادی که به این افراد دارند، این کتاب‌ها را خریداری می‌کنند و ممکن است انتظاراتشان برآورده نشود یا اصلا کتابخوانی را کنار بگذارند.

  تا چه حد می‌توان از بلاگرهای کتاب انتظار داشت که در کنار معرفی آثار وایرال و زرد، به مسئولیت اجتماعی خود در قبال ترویج ادبیات فاخر و معرفی نویسندگان مستعد اما کمتر شناخته‌شده عمل کنند؟

این موضوع سلیقه‌ای ا‌ست. یعنی ممکن است من از نویسنده‌ای مثل آلبر کامو خوشم بیاید و از نویسنده‌ای مثل ویکتور هوگو خوشم نیاید. طبیعتاً من به عنوان بلاگر باید الگویی که ترویج می‌دهم را دوست داشته باشم. البته اگر بلاگری به عنوان شغل باشد، این موضوع منتفی است. چراکه این دسته از بلاگرها تنها به خاطر پول به معرفی کتاب می‌پردازند. یعنی شغلشان بلاگری است و برای درآمدزایی، هر کتابی که ناشر بدهد را معرفی می‌کنند. اما بلاگری که دغدغه دارد و می‌خواهد مسئولیت اجتماعی خودش را هم ایفا کند طبیعتاً دچار این سلیقه می‌شود. البته خود ادبیات حوزه‌ی بسیار گسترده‌ای است و عملا بلاگری که به تمام شاخه‌ها و حوزه‌های آن مسلط باشد نداریم. هوش مصنوعی هم همیشه نمی‌تواند راه‌گشا باشد.

  در شرایطی که هر فردی با چند فالوور می‌تواند خود را شاعر یا منتقد ادبی بنامد، چه سازوکاری باید برای تمایز بلاگرهای واقعی از بلاگرهای سطحی و بی‌سواد ایجاد شود؟

بزرگترین ضربه در حوزه‌ فرهنگ از طرف آدم‌هایی‌ست که سواد و تخصص لازم را ندارند. ممکن است این افراد شور و شوق خوبی برای ترویج موارد فرهنگی داشته باشند اما همین که که علم آن حوزه را ندارند، نیت خوبشان به عملکرد بد تبدیل می‌شود. این اتفاق به‌ویژه در جهان شعر، سینما و روان‌شناسی رخ داده. در ادبیات هم چون تعریف خاصی از نقد ادبی نداریم، همه شاعر و منتقد و نویسنده شده‌اند. در واقع، خیلی از بزرگان این حوزه به دلایل مختلف کنار رفته‌اند و یک سری منتقدنما و نویسنده‌نما جای آنها را گرفته است. به همین دلیل باید آموزشی عمومی وجود داشته باشد تا مردم بتوانند بلاگرهای واقعی و باسواد را از بلاگرنماها تشخیص دهند. این آموزش هر چند دیر باشد، تنها راه تشخیص سره از ناسره است.

  بلاگرها تا چه حد با معرفی آثار ترند و زرد، در مهندسی سلیقه‌ ادبی جامعه نقش‌ دارند و آیا این نقش، الزاماً در خدمت ارتقای ادبیات است؟

با توجه به محبوبیت رسانه‌های جذابی مثل اینستاگرام یا یوتیوب و حضور بلاگرها در چنین فضاهایی و همچنین کاهش میزان کتابخوانی، نقش بلاگرها در مهندسی سلیقه‌ی مخاطبان بسیار پررنگ شده. البته به ‌همین اندازه که نقش مثبت دارند و مردم را به کتاب خواندن دعوت می‌کنند، می‌توانند نقش منفی هم داشته باشند. هیجان کاذب کتاب‌های ترند شده و زرد هم به همین موضوع برمی‌گردد. متاسفانه برخی از ناشران ما اهداف فرهنگی ندارند و صرفاً به دنبال فروش هستند. در واقع، این ناشران صرفاً به این خاطر که کتابی مثلا در آمریکا پرفروش شده‌، آن را در ایران چاپ می‌کنند و روی کتاب درشت می‌نویسند؛ پرفروش در آمریکا. مخاطب هم بر این اساس آن را خریداری می‌کند. اما اکثر این کتاب‌ها، جذابیت‌ها و هیجانات کاذب دارند. خوانندگان خارجی این کتاب‌ها هم معمولا زنان خانه‌داری هستند که تنها برای گذراندن وقت کتاب می‌خوانند. ناشران ما هم این کتاب‌ها را چاپ می‌کنند و مخاطب ما هم بدون اینکه مطلع باشد که چه کتاب‌های بهتری وجود دارد، این آثار را می‌خواند و ذائقه‌اش بر اساس همین کتاب‌ها شکل می‌گیرد و بعد از آن هم تماماً به دنبال همین آثار می‌گردد. بنابراین، ریشه‌ی اصلی این مشکل از ناشران است، نه حتی مترجمین ما.

  با توجه به نقش تاریخی ادبیات در شکل‌دهی افکار و تحولات اجتماعی، آیا بلاگرهای کتاب را می‌توان بخشی از قدرت نرم فرهنگی دانست که ذهن و سلیقه‌ جامعه را هدایت می‌کند؟

ادبیات در همه‌ جوامع، در شکل‌دهی جامعه و راهبری اذهان عمومی تاثیرگذار بوده. مثلا جورج اورول با نوشتن رمان ۱۹۸۴ انقلابی به پا کرد یا مثلا ویکتور هوگو نقش مهمی در انقلاب کبیر فرانسه داشت. بنابراین آن چیزی که بلاگرها می‌گویند، ذهن مردم را نشانه می‌رود و روی سلیقه و افکار آنها تاثیر می‌گذارد. حالا اینکه این تاثیرگذاری مثبت یا منفی باشد مسئله‌ی دیگری‎ست و به انتخاب‌ها و علم بلاگر برمی‌گردد.

  چرا برخی از بلاگرها به جای ارائه‌ی تحلیل عمیق، بر تجربه‌ی شخصی و احساسات آنی خود از خواندن کتاب تمرکز می‌کنند؟ این رویکرد چه تأثیری بر سوگیری در قضاوت مخاطب دارد؟

به دلیل این است که این افراد، بلاگر واقعی نیستند؛ افراد مشتاقی‌ هستند که به دلایل مختلف، به‌ویژه انگیزه‌های مالی، وارد فضای مجازی شده‌اند و چون کار دیگری بلد نیستند، احساس کرده‌اند که هر چه درباره‌ ادبیات بگویند، کسی نیست که درست و غلطِ حرفشان را تشخیص دهد. البته بلاگرهای باسواد هم داریم، ولی به دلیل اینکه در میان انبوه بلاگرنماها گرفتار شده‌اند، آن چنان که باید راه به جایی نمی‌برند و اغلب به خاطر اینکه در نقد انصاف دارند و مثلا در کنار ضعف‌های یک کتاب، نکات مثبت آن را هم می‌گویند، از طرف مردم ترد می‌شوند.

  آیا درحال‌حاضر ملاک پرفروش شدن یک کتاب تنها ترند شدن آن در شبکه‌های اجتماعی به‌ویژه اینستاگرام است؟ و مهم‌تر از آن، آیا ما به سمتی حرکت کرده‌ایم که پرفروش بودن را به عنوان تعریف نهایی برای یک کتاب خوب بپذیریم؟

امروزه جنجال و ترند شدن در شبکه‌های اجتماعی، به‌ویژه اینستاگرام، نقش زیادی در پرفروش شدن کتاب‌ها دارد؛ اما این فروش همیشه نشانه‌ی ارزشمند بودن یا خوانده شدن آنها نیست. بسیاری از کتاب‌ها فقط خریداری می‌شوند تا به کتابخانه‌ها بروند و خیلی از آنها اصلا خوانده نمی‌شوند. اما در کنار تبلیغات مجازی، هنوز تبلیغ دهان‌به‌دهان میان مخاطبان وجود دارد که می‌تواند بر فروش اثر تاثیر بگذارد. به همین دلیل، بعضی آثار بی‌ارزش به تیراژ بالا می‌رسند، در حالی‌که کتاب‌های فاخر و ماندگاری مانند مثنوی معنوی نیز در میان پرفروش‌ترین‌ها قرار دارند. پس پرفروش بودن همیشه برابر با ارزشمند بودن یا خوانده شدن نیست، هرچند گاهی هر دو ویژگی در یک اثر جمع می‌شوند.

در خیلی از موارد شاهد این هستیم که بلاگری کتاب به نوعی آفت تبدیل می‌شود. سوای اینکه برخی‌ها اصلا حوصله‌ی خواندن کتابی که می‌خواهند درباره‌اش نظر بدهند را ندارند، خیلی‌ها حتی نام نویسندگان بزرگ ادبیات جهان را هم اشتباه تلفظ می‌کنند. تحلیل شما از این وضعیت چیست و اصلا چطور می‌توان با چنین موضوعاتی کنار آمد؟

مشکل از جایی شروع می‌شود که در کشور ما نظارت موثری بر فضای مجازی وجود ندارد. ما چیزی به نام آموزش بلاگری نداریم و هر آدمی با هر سطحی از سواد می‌تواند بلاگر باشد. خیلی از بلاگرهایی که می‌بینیم، بیشتر از ۵۰ درصدشان سواد تبلیغ و ترویج کتاب را ندارند و به همین دلیل است که حتی نام یک نویسنده‌ معروف را اشتباه تلفظ می‌کنند. بلاگری کتاب، سواد و مطالعه‌ی زیادی را می‌طلبد. بلاگر کتاب باید بر فن بیان و زبان بدن مسلط باشد. باید اجرا و سواد خوبی داشته باشد تا بتوانیم به او بگوییم بلاگر. وقتی آموزش و تخصص نباشد می‌بینیم که یک بلاگر ۱۶ ساله جلوی دوربین می‌آید و می‌گوید که داستایفسکی اصلا نویسنده نیست!

google is broken

دیدگاهتان را بنویسید