در حالی که کمتر از سه ماه از حمله نظامی ایالات متحده به ایران گذشته، نماینده رسمی ایران برای اسکار ۲۰۲۶ معرفی شد: «علت مرگ: نامعلوم». این انتخاب، نهتنها در میانه جنگ با کشوری که میزبان مراسم است، بلکه در دل منازعات سیاسی و صنفی داخلی نیز صورت گرفت. گزارش «سرمایه فردا» نشان میدهد که هیچیک از جریانهای فکری در سینمای ایران از این تصمیم رضایت کامل ندارند و حضور در اسکار، بهجای اجماع ملی، به صحنهای برای منفعتطلبی فرقهای و بازتولید شکافهای سیاسی بدل شده است. در چنین شرایطی، پرسش بنیادین این است: آیا سینمای ایران نماینده مردم است یا گروه واتساپی دوستان؟
به گزارش سرمایه فردا،در آخرین روزهای تابستان ۱۴۰۴ پس از مدتی کشمکش، بالاخره نماینده ایران برای شرکت در مراسم اسکار ۲۰۲۶ اعلام شد؛ «علت مرگ: نامعلوم» به کارگردانی علی زرنگار و تهیهکنندگی مجید برزگر.
بحثهای مستوفایی سر اینکه کدام مرجع باید نماینده ایران برای شرکت در مراسم اسکار را انتخاب کند، در گرفت و پس از آن بحثهایی جدی در گرفت که کدام فیلم انتخاب شود. کسی اما درباره بنیادینترین مسائل حرف نزد؛ درباره چیزهایی که هم به قرار داشتن ایران در میانه یک جنگ خونین با کشوری که به آن فیلم میفرستد مربوط است و هم به منفعت کل سینمای ایران، نه بخشی بخصوص از آن و هم سهم مردم ایران از این انتخابها. یعنی مردمی که هرقدر هم از نمایش بعضی از تصاویر درباره خودشان در جهان ناراضی باشند، هیچ اجازه و قدرتی برای جلوگیری از آن و ایستادن در برابر منفعتطلبی یک گروه خاص ندارند.
در ادامه، ضمن بررسی نوع کلی حضور ایران در چنین رویدادهایی و صفبندیهای فکری، سیاسی و اجتماعی در این زمینه، به این پرداخته شده که «علت مرگ: نامعلوم» چه نوع فیلمی است و اگر به اسکار برود، اولاً چه تصویری از ما، یعنی مردمی که غربیها با صرف میلیاردها دلار سعی در نمایش جهرهای مخدوش ازشان داشتهاند نشان میدهد و ثانیاً با ادامهخ این مسیر چه آیندهای را می توان برای کارگردان جوان این فیلم متصور شد.
اعلام نام «علت مرگ: نامعلوم» برای ارسال به مراسم اسکار، انتخابی بود که عدهای اصرار داشتند بگویند بابت آن میبایست تمام طرفین دعوا در ایران راضی باشند. یعنی همین که فلان فیلمها انتخاب نشدند، باید باعث رضایت یک طیف باشد و اینکه فیلمی به تهیهکنندگی مجید برزگر به اسکار رفته است، باعث رضایت طیف دیگر. حقیقت اما این است که هیچکدام از طرفین ماجرا کاملاً راضی نیستند. در یکسو کسانی هستند که حتی نفس حضور در مراسم اسکار و جشنها و جشنوارههای دیگر را فریضه نمیدانند و برای چنین کنشی هر بار و تحت هر شرایط بهخصوصی باید دلایل قانعکنندهای مقابلشان قرار بگیرد و در سوی دیگر کسانی هستند که نه تنها با ارسال «علت مرگ: نامعلوم» به مراسم اسکار راضی و قانع نمیشوند، بلکه طی سالهای گذشته نشان دادهاند توقفگاهی برای افزایش سطح توقعاتشان وجود ندارد. طبیعتاً کمتر از سه ماه پس از تجاوز نظامی ایالات متحده به ایران، نفس حضور نماینده رسمی حاکمیت ایران در مهمترین مراسم سینمایی آمریکاست که نیاز به توجیه عقلی و منطقی دارد و عدم حضور در چنین رویدادی تحت چنین شرایطی یک پیشفرض بدیهی به نظر میرسد.
در این وضعیت اینکه کسی حتی حرفی از رفتن به اسکار بزند، باید دست و پای گوینده را بلرزاند و او را به تکاپوی فراهم کردن توجیهاتی بسیار قوی بیندازد؛ اما به شکلی حیرتانگیز، نه تنها ما امسال هم به اسکار رفتیم، بلکه حتی حرفی درباره اینکه نرویم، به طور جدی مطرح نشد. کسانی که این وضعیت را رقم زدهاند، به همین قانع نخواهند شد. آنها کسانی هستند که در چنین مورد بهخصوصی به هیچ خط قرمزی اعتقاد ندارند جز اینکه هر سخنی راجعبه عدم حضور ایران در اسکار و سایر جشنها و جشنوارههای سینمایی غرب ممنوع است. این موضوع را در مجالی جداگانه میتوان بیشتر باز کرد و محل بحث قرار داد و نقداً میشود به این اشاره داشت که وقتی یکی از پیشکسوتان این جریان که فرد موثری هم در روندهای سینمایی ایران است میگوید ای کاش اجازه میدادند فیلم جعفر پناهی را به اسکار بفرستیم، یعنی فیلمی که به طور زیرزمینی در ایران ساخته شده، باید برایمان مشخص شود که سطح توقعات این گروه موثر در روندهای سینمایی ایران تمامی ندارد.
او در باره فیلمی چنین حرفی را زده که پس از جایزه گرفتنش در کن به رغم ضعفهای آشکار فنی و روایی، وزیر خارجه فرانسه توییت کرد که: «در اقدامی نمادین از مقاومت در برابر سرکوب رژیم ایران، جعفر پناهی نخل طلا را به دست آورد که بارقهای از امید برای همه مبارزان آزادی در سراسر جهان است.» پس از اینکه پناهی یا فیلم فوقالعاده ضعیفش نخل طلا گرفت و ژان نوئل بارو، وزیر خارجه فرانسه هم چنین توییتی نوشت، خیلیها تصور میکردند که حجت تمام شده و دیگر دهان همه آنهایی که سیاسی بودن این جشنها و جشنوارهها را انکار میکردند بسته خواهد شد؛ اما تجربه نشان داده که هرگز چنین نیست و آنها قدمی پا پس نمیکشند و ذرهای از مواضعشان کوتاه نمیآیند.
به عبارت سرراستتر این طیف فکری را نه تنها اجازه ارسال فیلم ایرانی به اسکار در سالی که آمریکا به ایران حمله کرده قانع و راضی نمیکند، بلکه حتی اگر موردی واضحتر از عداوت جعفر پناهی با منافع ملی جلوی رویشان بود هم با صراحت میگفتند میبایست همین مسیر را ادامه داد. به هر روی ما «علت مرگ: نامعلوم» را به اسکار فرستادیم بیاینکه هیچ یک از طرفین ماجرا راضی باشند و در چنین شرایطی است که باید در آینده نه چندان دور منتظر سرریز کردن خشمهای فروخفته و رویارویی یا غلبه یکی از این جریانها و گفتمانها بر دیگری باشیم. تا وضع به همین منوال است، هر قدر جشنها و جشنوارههای سینمایی غرب رویکرد سیاسیشان را در قبال ایران علنیتر و خصمانهتر کنند، باز هم عدهای هستند که ذرهای در مواضعشان تغییر ایجاد نمیشود و به عنوان سخنگو یا افراد عامل در نهادهای رسمی یا صنفی، از تعامل و معامله با این رویدادها حرف میزنند.
پای منفعتهای یک فرقه در میان است
سوای از مسائلی که تا بحال طرح شد، بحث اصلی جدیتر از این است که در ۲۰۲۶ به اسکار برویم یا نه و حتی اگر آمریکا به ایران حمله نکرده بود و حتی اگر روابط سیاسی ایران و ایالات متحده هیچ مشکلی نداشت، درباره اینکه نفس حضور ایران در این نوع رویدادها منفعتی برای کل سینمای ایران دارد یا نه، میشد تشکیکاتی جدی کرد. ما پس از اینکه برای اولین بار برنده جایزه اسکار شدیم، دوره افول سینمایمان را هم آغاز کردیم و از سوی دیگر اگر بحث انعکاس پیدا کردن تصویر ایران در جهان باشد، اینکه رویدادهایی از این دست در چنین موردی تاثیر قابل توجهی داشته باشند، محل تردید است. شاید به مذاق خیلیها خوش نیاید اگر بگوییم سریال «یوسف پیامبر» نسبت به «جدایی نادر از سیمین» مخاطبان جهانی خیلی بیشتری داشت و احتمالاً این گزاره هم باعث خشمگین شدن عدهای میشود اگر بگوییم مخاطبان خارجی «مختارنامه» دهها برابر بیشتر از فیلم «فروشنده» بوده است.
اما اتفاقاً یکی از چیزهایی که باعث شد ما در آن مقطع زمانی به جای بازتولید الگوهایی در ردیف همان سریالهای موفق، دچار موج پسافرهادی شویم و کیفیت سینمایمان افت محسوسی کند، همان جوایز اسکار بود. اینکه اسکار و به طور کل جشنها و جشنوارههای غربی منفعتی برای سینمای ما داشتهاند یا نه به طور جدی محل تردید است اما مسئله اینجاست که بخشی از بدنه سینمای ایران از برقرار ماندن این رابطه نفع میبرد و همان بخش است که تا به حال اجازه نداده این رابطه به هم بخورد؛ حتی در شرایطی که برگزارکنندگان یک رویداد سینمایی، کمتر از سه ماه قبل از نهایی شدن نماینده ایران برای ارسال به اسکار، به ایران تجاوز نظامی کرده بودند. در یک شرایط نرمال نباید به این افراد اجازه داده میشد کاری کنند که ما سنگرهای خط مقدم را فرسنگها عقبتر ببریم و به جای اینکه بگوییم حتی در عادیترین شرایط هم تا وقتی منفعت مشخص حضور در چنین رویدادهایی برای تمام مردم ایران مشخص شده، نباید به آنجا برویم، بگوییم لااقل همین امسال که به ما حمله نظامی شده، به جشن کشوری که حمله کرده نرویم و حتی از آن هم عقبتر برویم و بگوییم حالا که قرار است به اسکار برویم، لااقل فلان فیلمها را نفرستید؛ چون تصویر مخدوشی از ما نشان میدهند.
بخشی از جامعه نخبگانی و هنری کشور که باید در برابر این منفعتطلبیهای فرقهای بایستد، دچار سردرگمی در مارپیچ سکوتی شده که همین فرقهها به راه انداختهاند. عدهای هم تصور میکنند ممکن است خودبهخود با عملکرد واضح سیاسی از جانب این جشنها و جشنوارهها، تمام عوامل داخلی سینما و مخاطبانش از آنها رویگردان شوند؛ حال آنکه چنین اتفاقی در شکل حداکثریاش رخ داده و کسانی که تا به حال تغییری در مواضعشان رخ نداده است، از این ببعد هم محل امیدواری چندانی نیستند.
آنها صرفاً به دلیل درک متفاوتشان از شرایط نیست که چنین مواضعی پیدا کردهاند که اگر چنین بود، پس از این همه کنش سیاسی واضح از جانب رویدادهای سینمایی غرب، این درک میتوانست عوض شود. در بعضی موارد ممکن است علاقه و گرایش عاطفی به غرب عامل موثری باشد که حتی یک فرد را تا پای سرسختانهترین لجبازیها پیش ببرد اما اینجا با تاثیرگذاری تعیینکننده از جانب چنین موردی هم مواجه نیستیم. مسئله این است که عدهای از افراد بسیار با نفوذ و تأثیرگذار در ساختار سینمای ایران که از دهه ۶۰ وارد عرصههای مدیریت دولتی یا صنفی شدند، منافعشان با حضور و ارتباط با این رویدادها و اسپانسرهایشان که عموماً دولتهای غربی هستند گره خورده و با تمام توان پشت این ماجرا ایستادهاند. تا وقتی تمرکز اصلی روی این گروه و دلایل اصلیشان برای چنین رویکردی نباشد، تا ابد درگیر سفسطههای بیپایان در توجیه اینکه باید به جشنوارهها برویم و باید با سینمای دنیا کار کنیم خواهیم بود.
به لحاظ فنی میتوان نظرات و سلیقههای مختلفی درباره فیلمی مثل «علت مرگ: نامعلوم» داشت؛ اما چند نکته مستدلتر درباره آن مورد اشاره قرار خواهند گرفت، به کیفیت ایده کار برمیگردند. این یک فیلم اول مرتب و نیمهاستاندارد است که سعی شده در آن نمای غلط یا بازی خیلی بد وجود نداشته باشد، اما اینکه عدهای در یک خودروی ون جمع شوند و هر کدام نماینده یک گروه اجتماعی باشند و به سفری بیابانی بروند که از همان ابتدای مسیرش با یک جنازه و پس از مدتی با ۱۰۰ هزار دلار پول مواجه شوند و بینشان بحث و چالش در بگیرد، ابداً ایده جدیدی نیست. دستچین کردن این افراد از گروههای مختلف اجتماعی و سیاسی هم با فیگور رئالیستی کار تضاد دارد. مرحوم عباس کیارستمی که رئالیسم را تا مرز بیرون رفتن از دایره قصهگویی امتداد داده بود، در تمام دنیا یکی از شناختهشدهترین فیلمسازانی است که به فضای داخل خودرو علاقه نشان داده است. اتفاقا در فیلمهای او از «طعم گیلاس» تا «ده»، با اینکه افراد مختلفی به خودرو میآیند و پیاده میشوند، بهشدت سعی شده اینها نماد طبقه اجتماعی، طیف فکری یا گروه سیاسی خاصی نباشند؛ چون مواجهه یکجا و یکروزه با این همه آدم متفاوت که هر کدام سمبل هستند، واقعگرایانه نیست.
در حالت واقعی ممکن است در یک مسیر بهخصوص رانندگی، طی دو ماه به چیزی جز افرادی از یک گروه اجتماعی خاص بر نخوریم و برای همین وقتی در یک خودروی ون، از یک فراری سیاسی تا فردی مرخصی گرفته از زندان، همه جور آدمی داشته باشید، این کاملاً میتواند دستکاری راوی در واقعیت را به چشم بیاورد. حالا این راوی با چیدن این شرایط چه میخواسته بگوید و چه حسی منتقل کند؟ پسری که یک دانشجوی فراری سیاسی است به همراه نامزدش در این خودرو قرار دارد. آیا این عادی است؟ در واقعیت هم میتواند چنین اتفاقی بیفتد اما وقتی یک خودروی ون، درون قابی که دور جامعه گرفتهاید و بریدهای از معمولیترین شرایط واقعی اجتماعی بهحساب میآید قرار بگیرد، یعنی این قضیه کاملاً عادی است و ما هر روز در هر خودروی عمومی، امکان دارد به این چیزها بربخوریم.
همانطور که یک تاکسی گردشی در سطح شهر، اگر یک روز کامل به هیچ مسافر زنی که سوار خودرویش شود بر نخورد یا بالعکس، یک روز کامل هیچ مردی سوار خودرویش نشود، به شک میافتد که چرا همه چیز طبیعی نیست، با درجهای کمتر ما هم اگر سوار یک فن بینشهری بودیم، باید طبیعتاً منتظر این باشیم که لااقل یکی از مسافران زندانی سیاسی یا فراری سیاسی و از این قبیل باشد. آیا به واقع چنین است؟ «یک تصادف ساده» جعفر پناهی هم دقیقاً در همین نقطه از واقعیت فاصله میگیرد و تا قرائت یک جانبهترین بیانیههای سیاسی پیش میرود. یعنی ادامه دادن این مسیر نهایتا میتواند سر از چنین جاهایی در بیاورد. وقتی وفاداری به واقعیت فدای عادینمایی یک وضعیت استثنایی و بحرانی در سیاست میشود، این ماجرا میتواند در آینده تا ناکجا پیش برود. علی زرنگار با نبوغ خاصی پا به سینمای بلند داستانی نگذاشت و حرف جدیدی با خودش نیاورد که با ذهن باقی افراد چالش کند؛ بلکه سادهترین جورچین از آدمهای سمبولیک را ویرنگ کارش قرار داد و به لحاظ طعنههای سیاسی و اجتماعی هم از حد گروههای واتساپی پیشروتر نبود. یکی از مسافران ون میگوید که یک اسکناس ۱۰۰ دلاری حقوق یک ماه من است؛ یعنی او بنا به نرخ اخیر دلار بین ۸ تا ۱۰ میلیون تومان حقوق میگیرد؟ در جای دیگر او میگوید که یک ۱۰۰ دلاری خرج دو ماه درمان همسر مریضش است که مخارج درمان او کمرش را شکسته.
این هم به شدت طعنهای کودکانهای به حکومت است؛ چرا که اگر در جایی از دنیا خرج درمان یک بیمار سخت، ماهی ۴ تا ۵ میلیون تومان باشد، باید آن حکومت را ستود و مشکل از هر جا باشد از حاکمیت نیست. فیلم در سال ۱۴۰۰ ساخته شده اما گوشیهای هوشمند کمترین تاثیری در روند واقعیت روایت ندارند تا راوی بتواند هرجور که دلش میخواهد و اهدافش ایجاب میکند، صحنه را بچیند و پیش ببرد و همین اتفاق هم افتاد؛ حتی اگر با طبیعت زیستی و اجتماعی جامعه ایران همخوان نباشد. اگر بخواهیم از خودمان بپرسیم که این فیلم چه تصویری از ایرانیها در مقابل دیدگان باقی مردم دنیا خواهد گذاشت، احتمالاً به این پاسخ میرسیم که بیشتر از مردم ایران، آنچه با نمایش «علت مرگ: نامعلوم» صدمه میخورد، تصویر سینمای ایران است. کارگردان میخواهد به سقوط و بیارزش شدن پول ملی طعنه بزند اما هزینههای بهداشت و درمان را در ایران تا حدی پایین نشان میدهد که اگر توسط مخاطبان خارجی باور شود، خواهد توانست اینجا را به مقصد مهاجرتی بسیاری از مردم سوئیس و اسکاندیناوی تبدیل کند. این که فرد فوت شده هم افغانستانی معرفی میشود و روی همین حساب افراد داخل ون به سمت تصمیم برای برداشتن پولهایش میروند اما وقتی معلوم شد یک ایرانی بلوچ است، نشانههایی از پشیمانی در آنها ظاهر شود هم نسبت دادن موضعی فاشیستی به مردم ایران است و هم یک موضعگیری فاشیستی نرم از جانب فیلمساز.
علی زرنگار در ابتدای مسیری است که جعفر پناهی در انتهای آن قرار گرفته است. وقتی متوجه شویم که سقف استعداد هنری ما در حد معینی است که به دامنه نوابغ هم نمیرسد، شرافتمندانهاش این است که کنار بایستیم و نوابغ را تحسین کنیم، نه اینکه از دوپینگهای سیاسی استفاده کنیم تا همان جایگاه را بدون استحقاق واقعی به دست بیاوریم. باید امیدوار بود که زرنگار این مسیر را تا انتها نرود و گم شدن نامش در تاریخ سینما را به سبب استعداد متوسطی که دارد بپذیرد؛ نه اینکه مثل پناهی سعی کند هر طور شده در حد کیارستمی تحسینش کنند؛ بیاینکه خودش در حد کیارستمی باشد.
تمام حقوق برای پایگاه خبری سرمایه فردا محفوظ می باشد کپی برداری از مطالب با ذکر منبع بلامانع می باشد.
سرمایه فردا