این نوع انعکاسهای رسانهای، بهویژه در شرایطی که بازار در وضعیت شکنندهای قرار دارد، نهتنها کمکی به ثبات نمیکند، بلکه خود بهعنوان محرک نوسانات کوتاهمدت عمل میکند. تجربه نشان داده که در مواقعی که دست سیاستگذار خالی است و ابزارهای واقعی برای مدیریت بازار در اختیار ندارد، انتشار چنین اخبار غیرمستندی بهعنوان تاکتیکی برای کنترل هیجانات بهکار گرفته میشود. اما این تاکتیک، اگرچه ممکن است واکنشهای لحظهای در بازار ارز و طلا ایجاد کند، در نهایت با آشکار شدن بیپایه بودن خبر، منجر به واکنشهای شدیدتر و منفیتر خواهد شد.
در این میان، انتصاب آقای لاریجانی به دبیری شورای عالی امنیت ملی نیز از سوی برخی بهعنوان نشانهای از چرخش در سیاست خارجی تعبیر شده است. اما واقعیت این است که ساختار تصمیمگیری در سیاست خارجی کشور، بهگونهای طراحی شده که تغییرات فردی در رأس نهادها، الزاماً به تغییر در راهبردهای کلان منجر نمیشود. سیاست خارجی ایران، بهویژه در حوزه پرونده هستهای، با مجموعهای از خطوط قرمز و ملاحظات امنیتی گره خورده که مذاکره صرف، بدون تغییر در این چارچوبها، نمیتواند راهگشا باشد.
از سوی دیگر، طرفهای مقابل نیز با مجموعهای از خواستهها وارد میدان میشوند که عملاً امکان تحقق آنها در شرایط فعلی وجود ندارد. از توقف کامل غنیسازی گرفته تا محدودسازی توان موشکی و حتی تغییر در مواضع منطقهای—همگی خواستههایی هستند که در تضاد با اصول بنیادین سیاست خارجی ایران قرار دارند. در چنین فضایی، مذاکره نه بهعنوان راهحل، بلکه بهعنوان تاکتیکی برای خرید زمان یا مدیریت فشارها مطرح میشود.
محرکی برای خروج از رکود
در سطح اقتصادی، برخی کارشناسان معتقدند که افزایش نرخ ارز میتواند بهعنوان محرکی برای خروج از رکود عمل کند. اما این تحلیل، در شرایط فعلی، چندان واقعگرایانه نیست. جنس افزایش نرخ ارز در این دوره، نه از نوع محرک رشد، بلکه از نوع بحرانزا و تورمافزا است. این افزایش، نهتنها به تحریک تولید منجر نمیشود، بلکه با افزایش هزینههای واردات و کاهش قدرت خرید، رکود را تعمیق میکند.
در صورت فعال شدن مکانیزم ماشه، تبعات اقتصادی بسیار فراتر از تحریمهای فعلی خواهد بود. کاهش شدید درآمدهای نفتی، محدود شدن تبادلات مالی با چین، و انسداد مسیرهای غیررسمی ورود ارز به کشور، همگی میتوانند اقتصاد را به آستانه فروپاشی نزدیک کنند. در این میان، چین نیز با بهرهگیری از شرایط، تخفیفهای نفتی را افزایش داده و عملاً از بحران بهعنوان فرصتی برای تقویت موقعیت خود استفاده میکند.
بازار داخلی نیز بهطور کامل در اختیار محصولات چینی قرار گرفته است. از مواد اولیه تولید گرفته تا کالاهای مصرفی، وابستگی به چین بهحدی رسیده که عملاً اقتصاد ایران در بسیاری از حوزهها بهصورت غیررسمی تحت سلطه این کشور قرار دارد. نمونهی اخیر، ماجرای قطع تلویزیونهای متصل به اینترنت از سوی کارخانهی چینی، نشان داد که حتی در حوزهی فناوری مصرفی نیز کنترل از خارج اعمال میشود.
در ادامه، باید به این پرسش پاسخ داد که این وضعیت تا چه زمانی ادامه خواهد یافت؟ آیا کشور توان عبور از این بحران را دارد؟ و آیا تصمیمگیرندگان حاضرند برای جلوگیری از فروپاشی اقتصادی، مسیرهای جدیدی را در سیاست خارجی و ساختار اقتصادی کشور بگشایند؟ اینها پرسشهایی هستند که پاسخشان، نه در سطح تاکتیک، بلکه در سطح راهبرد و ارادهی حاکمیتی معنا پیدا میکند.