قهرمانهای جدید ایران از جنگ تا مقاومت همه حول محور ملی گرای میچرخد که اجازه ندادهاند دشمن به خاک کشور دستاندازی کند.
به گزارش سرمایه فردا، از ابتدای آغاز حمله متجاوزانه اسرائیل به خاک ایران تا این لحظه، تنها ۵ روز گذشته است اما در همین پنج روز قهرمانهای تازهای از میانه مردم عادی ایران سر برآوردهاند که خودشان هم احتمالاً تا پیش از این فکر نمیکردند اینقدر دلاور و شیردل باشد. از خلبان آن هواپیمای ۵۰ ساله که یک جنگنده f16 را سرنگون کرد تا پلیسی که تکنفره، سوار بر یک موتور هوندای ۱۲۵ به دنبال وانت حامل ریزپرندهها در خلاف جهت خیابان حرکت میکرد و یک دست روی فرمان و با دست دیگر به سمت آن وانت تیر میانداخت، چقدر قهرمانهای تازه از راه رسیده و شاهکار در همین چند روز پیدا کردیم. حمله رژیم صهیونیستی به صداوسیمای ایران غیر از اینکه توحش این رژیم را برای هزارمین بار نشان داد، دستمایهای برای سر برآوردن قهرمانهای جدید ایران که بیشترشان از بین بانوان بودند.
خانم سحر امامی که هنگام اجرای برنامهاش در شبکه خبر موشکهای رژیم صهیونیستی به ساختمان شیشهای برخورد کرد، معروفترین چهره از میان آنهاست و مجری رادیو آوا و مجری یکی از برنامههای کودکانه شاد در یکی دیگر شبکههای تلویزیون، نمونههای دیگرند که به آنها هم از جانب مردم توجه شده است. چطور ممکن است ایرانیها در شرایط سخت ناگهان شروع به تولید قهرمانهای بزرگ و سترگ از میان آدمهای معمولی بکنند؟ چه چیزی باعث میشود که این جامعه در شرایط منقبض و وقتی تحت فشار قرار میگیرد، متغیرهای متفاوتی با توقعات معمولی از خودش نشان دهد؟ چرا این آدمها وقتی خطر میبینند به جای اینکه بترسند، شجاعتر میشوند؟ این اتفاقی نیست که یکروزه رخ داده باشد. تاریخ ایران پر است از قیامهای رنگ به رنگ در مقاطع مختلف که خیلیهاشان به شکست انجامیدند، خیلیهاشان از مردم حمایت لازم را به دست نیاوردند و یا حتی بسیاریشان با خنجری که خائنین از پشت سر فرود آوردند، به خاک افتادند.
اینها همه روی هم تلمبار شده و نسل به نسل به ناخودآگاه جمعی ملت ما رسوخ کرده تا فرهنگ مقاومت را در زیر لایههای ذهنیشان پدید آورده است. اینطور نیست که مردم یک کشور یک شبه اهل مقاومت شوند اینطور نیست که از قبل تمرین کنند تا اگر یک روز هنگام اجرای برنامه تلویزیونی یا رادیویی زنده، دشمنی متجاوز با موشک به محل اجرای آنها حمله کرد، ژست قهرمانانه بگیرند و از مرگ نترسند. هیچکس از قبل تمرین نکرده که نفس خود را پرورش بدهد و وقتی یک وانت حامل پهباد را دید، اینطور تکنفره برای متوقف کردنش پشت سر او بیفتد و خطر کند. اصلاً نترسیدن از مرگ چیزی نیست که کسی بتواند از قبل برایش تمرین کند تا وقتی یک روز غافلگیرکننده مثل روزهایی که حالا از سر گذراندهایم پیش آمد، بتواند قهرمان شود. اصلا او قهرمان شدن را میخواهد چکار؟
آیا نامآوری به ترک زندگی میارزد؟ اصلاً آیا کسی میداند اسم آن خلبان ایرانی یا آن پلیس موتورسوار چیست؟ غیر از سحر امامی اسم چند نفر از کسانی که در همین چهار-پنج روز قهرمان شدند را میدانیم؟ چه میشود که این آدمهای معمولی در این صحنههای شگفت انگیز هولناک ناگهان این چنین حتی از مرگ قویتر ظاهر میشوند؟
آن ناخودآگاه جمعی ایرانی که به آن اشاره شد و طی سالها با از سر گذراندن شکستها یا پیروزیهای نیمهکاره تکامل یافت، همان چیزی است که در این لحظههای حساس سر بر میآورد و باعث میشود آدمی را که کاملاً معمولی است در قامت یک قهرمان ببینیم. بیایید این تاریخ را تا آنجا که میتوانیم مرور کنیم و جزئیاتش را با شرایط امروزمان تطبیق بدهیم تا بفهمیم که ریشه مقاومت از کجا آمده است.
در این فراز از روایت، مقاومت مردم بوشهر و تنگستان را مرور کنیم که ستاره آنها رئیسعلی دلواری بود اما خود او هم وارث جنبشهایی از مقاومت مردم جنوب بود که اکثرا به خاک و خون کشیده شدند اما این فرهنگ را پدید آوردند.
«امروز روزیست که هر کس ادعای شرف و اسلامیت و وطنپرستی دارد، باید امتحان داده و از بوتهی امتحان، بیغل و غش بیرون آید»
وقتی آیتالله شیخ محمدحسین برازجانی فتوای جهاد علیه انگلیسیها را داد، مردی که قبلاً از بوشهر به تهران رفته بود و مقابل روسها که مجلس مشروطه را به توپ بسته بودند ایستاد، اینبار برای کوتاه کردن دست رقبای آن استعمارگر شمالی، با سپاهی از ساحلنشینهای آبهای گرم، به این دعوت جهاد لبیک گفت و به جنگ استعمارگر جنوبی رفت. سردار بوشهری به قدری از این دعوت سر ذوق آمد که در ابتدای نامهاش به حضرت آیتالله نوشت:
«قربان حضور باهرالنورت گردم. ای به فدای همت و غیرت و شجاعتت گردم…»
فتاوای علما از چپ و راست میرسید و حکم همه، جهاد بود. بعد از آیتالله برازجانی، سیدمرتضی علمالهدی اهرمی، سید عبدالله بلادی، سیدعبدالحسین لاری، شیخ محمدجعفر محلاتی و سید علینقی دشتی هم فتوای جهاد دادند.
این سومین بار بود که دشتستانیها جلوی لشگر دریایی انگلیس بلند میشدند و ستاره این فصل از تاریخ جنوب کسی بود که سوای از هر نتیجهای روی زمین و روی دریا، برگ مهمی از دفتر فرهنگ مقاومت را رقم زد.
شاید از خودمان گاهی پرسیده باشیم که بوی غرور و شورش و انتظار چرا از بعضی از نغمههای سوزناک دشتی بلند میشود؟ این نغمهها در حقیقت صدای بالهای پرندهی تاریخ دشتستاناند و همه چیزشان در پرترهی مردی که خیانت دید و از پشت سر با گلوله خودیها به خاک افتاد، خلاصه شده. ماجرای عجیبی است.
برای ما که به قرن بیستم نزدیکتریم و خیلیهایمان در بخشی از آن دوره زندگی کردیم، عبارت جنگ سرد، یک اصطلاح آشناست؛ یک درگیری چند دههای نفسگیر بین دو ابرقدرت شرق و غرب، یعنی آمریکا و شوروی. اما قبل از آن تقریباً در تمام طول قرن نوزدهم، یک رقابت استعماری دیگر بین دو بلوک جهانی وجود داشت که روی دو لبهی الاکلنگش به جای شوروی، سلطنت تزازی روسیه نشسته بود و به جای آمریکا، پادشاهی متحد بریتانیا. اسم این دورهی نسبتا طولانی را دورهی «بازی بزرگ» یا «مسابقهی سایهها» گذاشته بودند. مثل همیشه، هر رقابت و تنشی که بین ابرقدرتها درمیگرفت، دامن ایران را هم به عنوان شاهراه مبادلات جهانی، میگرفت.
اولین بار وقتی در ۱۸۳۷ میلادی محمدشاه قاجار خواست حاکم سرکش و بیگانهپرست هرات را سر جایش بنشاند و این شهر را دهماه محاصره کرد، درست چند لحظه قبل از پیروزی نهایی، انگلیسیها به جنوب ایران لشکر کشیدند و با اشغال جزیره خارک از توابع بوشهر، یک گروکشی غافلگیرانه کردند. شاه قاجار هم مجبور به عقبنشینی از هرات شد. مردم دشتستان در آن دوره مقاومت جانانهای کردند اما عِده و عُده و نظم ساختاری سپاهشان کمتر از آنی بود که بتوانند موفق شوند. بار دوم در سال ۱۸۵۶ میلادی، این ناصرالدینشاه بود که تصمیم گرفت هرات را پس بگیرد و انگلیسیها هم از همان ترفند قبلی استفاده کردند؛ منتها اینبار در مقیاسی خیلی بزرگتر. آنها خارک، بوشهر، برازجان، خرمشهر و اهواز را اشغال کردند و آقاخان نوری، صدراعظم رژیم قاجار که به وضوح طرفدار انگلستان بود، کارشکنیهایی کرد و مانع پیروزی ایران شد.
در این نبرد باقرخان تنگستانی و پسرانش احمدخان و حسنخان و شیخ حسینخان چاهکوتاهی معروف به شیخالوزیر، علم قیام بلند کردند. آنها با ۴۰۰ رزمنده که تفنگهای سادهی فیتیلهای داشتند، مقابل لشکر مجهز انگلیسی و توپ و ترقههای درجهبالایشان ایستادند. احمدخان ۷۴۰ انگلیسی را کشت و نهایتاً در قلعهی ریشهر به خاک افتاد و شهید شد. آن ترانهی سوزناک دشتی که سینه به سینه تا امروز هم رسیده، در رثای دلیری و دلاوری احمدخان تنگستانی سروده شده است.
خبر اومد که تنگستون بهاره // زمین از خون احمد لاله زاره…
شرزهشیرهای ساحل جنوب با اینکه در نبرد دوم نتوانستند روی کاغذ کاملاً موفق شوند، از لحاظ همت رزمی و بلاغت شمشیر، پیشرفتهای زیادی کردند. در ضمن، یک بغض سنگین زیر گلوی آنها بود که چندین دهه همراهیشان کرد و نهایتاً به جنگ بینالملل اول رسید.
سال ۱۹۱۵، وسط جنگ جهانی اول، با اینکه ایران اعلام بیطرفی کرده بود، انگلیسیها به خاکش تجاوز کردند و سواحل جنوب اشغال شد. تصنیف عامیانهای سر زبان بچههای جنوبی افتاد که میگفت:
بـآلون اومده، بالون جنگی // صدتا توپ توشن، صدتا فرنگی
ارتش روسیه از شمال ایران وارد شد و تا دروازههای تهران رسید. البته روسها از ساقط کردن حکومت ایران منصرف شدند اما بعد از آن نوبت انگلیس بود که از جنوب وارد شود و اینجا بود که علما، فتوای جهاد دادند. از نجف و قم و حتی شهرهای بزرگ و کوچک گوشه و کنار، حکم حرب با کفار متجاوز رسید. عدهای از قم به اصفهان و اراک و بعد به کرمانشاه رفتند و دولت در تبعید درست کردند. در فارس، ناصردیوان کازرونی سپاه مقاومت تشکیل داد و در خوزستان هم مردم عرب به فتوای علما با شمشیر مقابل اسلحههای گرم انگلیسی صف کشیدند؛ صفآرایی خونینی که به «نبرد جهاد» معروف شد. اما یک جبهه دیگر در جنوب مربوط میشد به مردم تنگستان. نوهی شیخالوزیر چاهکوتاهی که از شهدای قلعه ریشهر بود، با همان اسم شیخ حسینخان و با لقب سالار اسلام یکی از این دشتستانیها بود. امیرالاسلام زائر خضر خان تنگستانی و محمدخان غضنفرالسلطنه برازجانی هم دست به اسلحه بردند؛ اما سالار و سردار این سپاه نامتقارن مردی بود که قبلاً، برای دفاع از مشروطه مقابل روسها در تهران هم جنگیده بود. نیمه مردادماه داغ جنوب و بیست و ششم ماه رمضان سال ۱۲۹۴ شمسی بود که رئیسعلی دلواری؛
نگاهش خدنگی شد و پر گرفت // ز بدخواه ایرانزمین سر گرفت
وقتی رئیسعلی پرچم مبارزه را بلند کرد، شور و حال عجیبی در فضای جنوب ایران به وجود آمد. تمام طول مبارزه این مرد که بعدها به «تاج سر کرانه» معروف شد، به کمتر از یک ماه میرسید؛ از ۱۵ مرداد سال ۱۲۹۴ تا ۱۲ شهریور همان سال. گوستاو نیلستروم، افسر سوئدی در خاطراتش از جنگ بینالملل اول نوشته:
«امروز شیراز در سیلاب نام رئیسعلی دلواری غرق بود. شاید بیشتر پسرهایی را که امروز به دنیا آمدهاند رئیسعلی بنامند.
خبرها حاکی از تلفات سنگین انگلیسیهاست. میگویند در روز اول برخورد دلواری و انگلیسیها یکصد نفر انگلیسی مردهاند و در روز دوم سیصد نفر. خموشی شکل گرفته پس از فاجعهی دوازدهم ژوئیه از شیراز رخت بربسته. انگار همه سر قیام دارند. رئیسعلی دوباره مردم را زنده کرده است»
اما به یک ماه نکشید که این همه نیرو و ایمان و انگیزه و اراده، با گلوله یک خودی خائن که از پشت سر شلیک شد به خاک افتاد.
اینجا بود که حماسه، در غلاف تراژدی فرو رفت تا دوباره یک روزی از نیام بیرون بیاید و معرکه را به لرزه بندازد. قهرمان مُرد، اما اسطوره متولد شد. رئیسعلی از اینجا به بعد تبدیل شد به سرچشمهی الهام برای هر ایستادنی و هر مبارزهای که به معادلات برد و باخت کاری ندارد و به قول خودش از وطنپرستی و شرف و اسلامیت وام میگیرد. سوز نواهای دشتی و دشتستانی که در رثای رئیسعلی دلواری زمزمه شدند از همین جا میآید. این مرد امتداد چند نسل مبارزه ساحلنشینهای جنوب ایران بود و به نمادی از قهرمانهای گذشته تبدیل شد و الگویی برای نسلهای آینده.
این زمزمهها بین مردم با لحن و لهجه محلی شکل میگرفت و سینه به سینه میگشت یا موقع ماهیگیری روی لنج زمزمه بچههای دریا بود تا اینکه بالاخره دستگاههای ضبط و پخش صدا پیشرفت بیشتری کردند و همهگیر شدند. اسماعیل عاشوری، خواننده پیشکسوت موسیقی محلی بوشهر، در اواخر دهه ۴۰ یکی از این ترانهها را فرستاد. به سال ۵۰ که رسید، همایون شهنواز ساخت سریالی را شروع کرد به اسم «دلیران تنگستان»؛ تنها اثر تصویری و نمایشی ایران که تا حالا درباره رئیسعلی دلواری ساخته شده است. فیلمبرداری این سریال دو سال طول کشید و بعد، از سال ۵۳ روی آنتن رفت. موسیقی متن و موزیک تیتراژ این سریال را احمد پژمان و علی رهبری ساختند که دو نفر از اسمیترین موزیسینهای آن زمان ایران بهحساب میآمدند و هنوز هم هستند. در ضمن، جهانبخش کردیزاده، همان نوحهخوان نامی بوشهری که به بخشو معروف است، در سریال «دلیران تنگستان» جنگنامهخوانی کرد و این اجرا در تیتراژ قسمتهای اول و دوم سریال پخش شد.
بعدتر، در سال ۵۷ در مستند «گذری به تنگستان» که کیومرث پوراحمد کارگردانی کرده بود هم اشارههایی به رئیسعلی دلواری و زمزمههایی که بین مردم محلی دربارهاش میشد وجود داشت و حتی بعضی از نواها و جنگنامههای محلی در این فیلم ثبت و ضبط شدند.
به نیمههای دهه ۶۰ که رسید، گروه سرود آباده؛ یکی از معروفترین گروههای سرود آن دوران که اجراهای خاطرهسازی مثل «آلاله» و «قصه بابا» را داشتند، اولین کارشان را با ترانهای درباره رئیسعلی دلواری شروع کردند؛
نمی دونم چرا دل بی قراره / هوای دشت تنگستونو داره
گمونم مرز دریا پر خطر شد / که میل رفتن دلوارو داره
بازخوانی ترانههایی با نام و یاد رئیسعلی دلواری در دهه ۷۰ هم ادامه پیدا کرد و هر چقدر به هشتادمین سالگرد شهادتش در ۱۳۷۴ نزدیکتر شد، تعداد این اجراها بالاتر رفت. گروههای محلی و گروههای سرود مدارس بوشهر خیلی از زمزمههای قدیمی را بازخوانی کردند و سال ۷۴، مرحوم محمود جهان، خواننده مشهور موزیکهای بندری که بیشتر به خاطر ترانههای شادش شناخته میشد، در آلبوم «پسین بندر» قطعهای به اسم «علی علی» اجرا کرد که آن هم بازخوانی یکی از زمزمههای قدیمی محلی بود.
این جریان در دهه ۸۰ هم ادامه پیدا کرد و مثلاً «نسل دلیرون» از رحیم پوردرخش و «دشمن شکارون» از غلامرضا وزان که بعداً کسان دیگری هم اجرا کردند را میتوان مثال زد. در دهه ۹۰ تعداد موزیکهایی که درباره رئیسعلی ساخته میشد یا بازخوانیشان میکردند باز هم بیشتر شد و از میان چند کار شاخص و معروفترش میتوان مثلاً «جاشوی بیپروا» با صدای ساسان نوذری یا ترانهای که عبدالله مقاتلی در آلبوم «دیگه ناشم» خواند را به یاد آورد.
تمام حقوق برای پایگاه خبری سرمایه فردا محفوظ می باشد کپی برداری از مطالب با ذکر منبع بلامانع می باشد.
سرمایه فردا