نقد فیلم زندگی چاک

نقد فیلم زندگی چاک

فیلم تازه‌اکران «زندگی چاک» برخلاف انتظاراتی که از نام استیون کینگ و شباهت‌های ظاهری‌اش با آثار شاخصی چون «فارست گامپ» یا «نمایش ترومن» برمی‌خیزد، نه در قصه‌پردازی موفق است، نه در خلق شخصیت، و نه حتی در انتقال پیام. آنچه بر پرده می‌بینیم، بیشتر شبیه مونتاژی از موعظه‌های تصویری است تا یک اثر سینمایی با منطق روایی منسجم.

بهراد رشوند: در نخستین مواجهه با فیلم «زندگی چاک»، ذهن مخاطب ناخودآگاه به سمت آثار شاخصی چون «درخشش ابدی یک ذهن پاک»، «مورد عجیب بنجامین باتن» یا «فارست گامپ» می‌رود؛ فیلم‌هایی که با قصه‌گویی هوشمندانه، پیام‌های انسانی را در دل روایت‌هایی جذاب و شخصیت‌محور جای داده‌اند. اما «زندگی چاک» برخلاف این پیش‌فرض‌ها، نه قصه‌ای منسجم دارد، نه شخصیت‌هایی قابل همدلی، و نه حتی لحنی سینمایی. در این فیلم، هر دیالوگ و هر صحنه به خدمت انتقال مستقیم پیام درآمده؛ آن‌هم با زبانی گل‌درشت، میزانسن‌های ساده و نریشن‌هایی که بیشتر یادآور کلیپ‌های انگیزشی‌اند تا سینما. نتیجه، اثری است که نه سرگرم می‌کند، نه تأثیر می‌گذارد، و نه حتی به تأملی جدی دعوت می‌کند.

۱- شاید در برخورد اول با نام فیلم، «زندگی چاک» یادآور «مورد عجیب بنجامین باتن»، «نمایش ترومن» و «درخشش ابدی یک ذهن پاک» باشد و یا شاید از دیدن شباهت تصادفی یا تعمدی پوستر فیلم با پوستر معروف «فارست گامپ»، تصور کنیم با جهانی از همان جنس روایت همراه هستیم.

۲- در سه فیلم اول با نوعی قصه‌گویی سر و کار داریم که ضمن گسترش ابعاد روایی، پیام‌هایی را در دل خود جا داده‌اند که فارغ از اینکه با آنها موافق باشیم یا نه، آنقدر ظریف و هوشمندانه به روایت پشت این پیام‌ها پرداخته شده که جذب‌مان می‌کند تا درگیر قصه ‌شویم، سرنوشت شخصیت‌‌هایش برای‌مان مهم باشد، دوست داشته باشیم بدانیم آخر همه این اتفاقات، داستان به کجا ختم می‌شود و آن‌وقت بعد از به پایان رسیدن فیلم، به صحنه‌ها، دیالوگ‌ها، موقعیت‌ها و شخصیت‌های شگفت‌انگیزی که برای‌مان ساخته بود، رجوع کنیم و ببینیم که همه آنها به شکل مهندسی‌ شده‌ای به پیام اصلی قصه مرتبط بودند تا حالا کمی بیشتر به آن فکر کنیم.

پرتره‌ای از زندگی یک کاراکتر

۳- در «فارست گامپ» هم با پرتره‌ای از زندگی یک کاراکتر مواجه هستیم که با آنکه بیشتر تمرکز روی خود این کاراکتر است تا پیامی خاص، اما همچنان می‌شود علاوه بر لذت بردن از لحن قصه‌گویی گرم و چینش سنجیده آنها در نمایش، برداشت‌هایی شخصی از هر دیالوگ یا موقعیت در صحنه‌ای از فیلم داشت و به حرف و پیامی قابل تأمل رسید.

۴- اما در «زندگی چاک» ماجرا فرق دارد. ما نه با پیش‌برد منظم قصه، همگام با درون‌مایه آن مواجهیم و نه مثل «فارست گامپ» کاراکتری را می‌بینیم که بیش از هر نکته‌ای، این داستان زندگی خودش باشد که اهمیت دارد نه چیز دیگری. در «زندگی چاک» اما هر صحنه، هر مکث، هر دیالوگ و هر کاراکتر قربانی پیامی می‌شوند که بیش از آنکه قابل تأمل باشد، رنگ شعار می‌گیرد. کارگردان بارها با زوم‌های تدریجی و آهسته روی صورت هر شخصیت که دیالوگ می‌گوید و هر شخصیتی که شنونده آن دیالوگ‌هاست، می‌خواهد بگوید باید شیر فهم شوی، باید به این نکته دقت کنی، این حرف‌ها مهم است، این لحظه معنا دارد و نباید از این صحنه غافل شوی.

۵- وقتی فیلمساز بیش از تمرکز به روی داستان، بسط دادن منطق دیالوگ‌ها، خلق درست موقعیت‌ها و پرداختن دقیق به شخصیت‌ها، درگیر انتقال پیام می‌شود، نتیجه اینگونه است که با ریتمی کند، موسیقی ملیح و میزانسن‌های ساده تنها می‌خواهد از طریق گوینده نریشن حرف بزند؛ آن‌وقت به جای آنکه فیلمی سینمایی بسازد، نمایشی صد و ده دقیقه‌ای دارد از گسترش کلیپ‌های انگیزشی، مونتاژ ویدیوهای تبلیغاتی و اشاعه شعارهایی زرد که حالا می‌تواند آن را با اسم اثر هنری در ژانر فانتزی و با اشاره به نام استیون کینگ، به مخاطب غالب کند.

 

۶- برای بیننده‌ای که سه فیلم اول را دیده و «فارست گامپ» را به خوبی فهمیده، «زندگی چاک» یک نمایش طولانی از موعظه‌هایی است که نه تمام می‌شوند، نه بداعت سبکی دارند و نه توانایی خاصی در قصه‌پردازی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *