نظریه جبرگرای اقتصادی

نظریه جبرگرای اقتصادی

نظریه پردازان مدعی اند که از نظریه جبرگرای اقتصادی مارکس با اندیشه دیالکتیک پیروی می کنند. اما اختلاف هایی میان آنها وجود دارد.

به گزارش سرمایه فردا، زهرا نجاتی: اگرچه نظریه جبرگرای اقتصادی مارکس با اندیشه دیالکتیک اما همان روابط و تاثیر متقابل و دائمی میان بخش های گوناگون جامعه است. اقتصاد سیاسی را تعیین کننده ی همه بخش های جامعه نظیر سیاست، دین،نظام های فکری و …‌ می داند.
اکثر مارکسیست های سنتی هم به پیروی از مارکس تحت عنوان جبرگراهای اقتصادی شناخته می شوند.‌زیرا این عوامل هم چنان که تحت تاثیر اقتصادند، بر عوامل اقتصادی نیز اثر گذارند.
نظریه جبرگرای اقتصادی در دومین دوره انترناسیونال کمونیستی میان سال‌های ۱۸۸۹ و ۱۹۱۴ ، به عنوان تفسیر نظریه مارکسیستی است که اوج سرمایه‌داری بازار اولیه است.
مارکسیست ها معتقد به نظریه جبرگرای اقتصادی بر این باور بودند که یک تحلیل گر باید ساختارهای سرمایه‌داری، به ویژه ساختارهای اقتصادی را بررسی کند و کشف فراگردهای موجود در این ساختارها که سقوط سرمایه‌داری را سبب می شوند، بر عهده جبرگرای اقتصادی است.
کائوتسکی درباره سقوط گریز ناپذیر سرمایه‌داری معتقد است: این گریز ناپذیر است که کارگران ساعت کمتر و دستمزد بیش تر را هدفشان قرار می دهند و با سازمان دهی خود با طبقه سرمایه‌داری و دولت می جنگند.
فتح قدرت سیاسی و سرنگونی فرمانروایی سرمایه‌داری در برنامه ی کاری شان می باشد.

انعقاد به نظریه جبرگرای اقتصادی

سوسیالیسم گریز ناپذیر است ،زیرا نبرد طبقاتی و پیروزی پرولتاریا اجتناب‌ناپذیر است.انتقادهای که به این نظریه جبرگرای اقتصادی وارد می شود ،در حقیقت این است که با بی اهمیت جلوه دادن اندیشه و کنش فردی ،دیالکتیک نادیده گرفته شده است.
برای جبرگرای اقتصادی، ساختارهای اقتصادی سرمایه‌داری به عنوان تعیین کننده اندیشه و کنش فردی منجر به سکوت گرایی سیاسی می شود ‌‌که با تفسیر مارکس سازگاری ندارد ،چون مارکس علاقمند به تلفیق نظریه با عمل است که برای کنش اهمیت خاصی قائل است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *