ملیگراییای که با ترکیب پارانویای دائمی و خودبزرگبینی تاریخی، هر نقدی به نمادهای ملی را تهدیدی وجودی میبیند و با اسطورهسازی از فردوسی و روایتهای گزینشی تاریخ، هویتی بسته و برتریطلب میسازد. نویسنده این جریان را نه نشانه اقتدار، بلکه بیماری فکری میداند که گفتوگو و نقد را سرکوب کرده و جامعه را در چرخهای از ترس، خودستایی و تحریف تاریخی گرفتار میکند.
به گزارش سرمایه فردا، در سالهای اخیر، بحث درباره ماهیت و کارکرد ملیگرایی در ایران، از محافل دانشگاهی فراتر رفته و به یکی از محورهای جدی گفتوگوهای عمومی و رسانهای بدل شده است. آنچه این گفتوگوها را حساستر میکند، نه صرفاً اختلافنظر بر سر تاریخ یا نمادهای ملی، بلکه شکلگیری نوعی ذهنیت بسته و واکنشی است که هر نقد یا پرسش را تهدیدی علیه «هویت ملی» تلقی میکند. این ذهنیت، که نویسنده آن را ترکیبی از پارانویای دائمی و خودبزرگبینی تاریخی میداند، در واکنشهای افراطی به نقد فردوسی و شاهنامه بهخوبی آشکار میشود. در این گزارش، با نگاهی تحلیلی و تاریخی، به ریشهها، سازوکارها و پیامدهای این ملیگرایی کاذب پرداخته میشود؛ ملیگراییای که به جای تقویت اعتمادبهنفس جمعی، جامعه را در حصاری از ترس، اسطورهسازی و تحریف تاریخی گرفتار میسازد.
این جریان، صرفاً یک احساساتگرایی زودگذر یا واکنش هیجانی نیست، بلکه ساختاری ذهنی و پایدار است که از ترکیب دو مؤلفه شکل میگیرد: پارانویای دائمی و خودبزرگبینی تاریخی. در چنین ذهنیتی، کوچکترین نقد یا هجو نسبت به نمادهای ملی ــ از جمله شاهنامه و فردوسی ــ نه بهعنوان پرسشگری یا تحلیل، بلکه بهمثابه حملهای وجودی به هویت ملی تلقی میشود. هر نقدی فوراً به «توطئه دشمنان خارجی» یا «خیانت داخلی» نسبت داده میشود و هیچ رخداد یا سخنی تصادفی فرض نمیگردد.
همزمان، خودبزرگبینی تاریخی این ذهنیت را تقویت میکند: ایران یا «محور جهان» است یا «قربانی جاوید تاریخ». این ترکیب، ملیگرای ایرانی را به این باور میرساند که همه علیه او توطئه میکنند، چون او بیهمتاست و ارزشش فراتر از نقد عادی است. پیامد چنین رویکردی، بستهشدن فضای گفتوگو، تولید خشونت نمادین، حذف خودانتقادی و شکلگیری هویتی شکننده است که تاب مواجهه با نقد را ندارد.
واکنشهای افراطی در برابر نقد فردوسی، بیش از آنکه از جایگاه ادبی و اسطوره ای او را تخریب کند، ریشه در یک باستانگرایی عربستیز و ایدئولوژیک دارد. این نوع ملیگرایی، هویت ایرانی را به یک دوره تاریخی محدود ــ از هخامنشیان تا پیش از اسلام ــ فرو میکاهد و با روایتهای گزینشی، اسطوره و قهرمانپرستی را جایگزین تحلیل تاریخی میکند.
در این روایت، فردوسی نه فقط شاعر، بلکه «نجاتدهنده ایران» معرفی میشود؛ کسی که مانع «عرب شدن» زبان و هویت ایرانی شد. این تصویر، بر دوگانه سادهانگارانه «عرب/عجم» بنا شده و نوعی زخم تاریخی ذهنی ایجاد کرده است که پیوسته در حالت سوگواری برای «تهاجم عرب» باقی میماند. نویسنده با طرح پرسشهایی بنیادین ــ از جمله امکان تعامل فرهنگی عرب و عجم، یا بومیشدن اسلام در ایران ــ نشان میدهد که این روایت بیش از آنکه بر شواهد تاریخی استوار باشد، بر افسانهسازی و احساسات هویتطلبانه بنا شده است.
ریشههای این ذهنیت را میتوان در دوران مشروطه و آثار برخی روشنفکران جستوجو کرد؛ آثاری که با وجود نقدهای تاریخی جدید، همچنان در ناخودآگاه جمعی ملیگرایان کاذب حضور دارند. نتیجه این رویکرد، شکلگیری هویتی برتریطلب و بسته است که گفتوگو و نقد را سرکوب میکند و جامعه را در چرخهای از ترس، خودستایی و تحریف تاریخی گرفتار میسازد.
این نوع ملیگرایی ــ چه در قالب پارانویای هویتی و چه در شکل اسطورهسازی از گذشته ــ نه تنها به بازسازی و پویایی فرهنگی کمکی نمیکند، بلکه بزرگترین مانع تفکر خلاق، نقد مستقل و توسعه فرهنگی در ایران معاصر است.
با این حال، ریشههای چنین ذهنیتی را نمیتوان صرفاً در واکنشهای امروز جستوجو کرد. این الگو، در طول بیش از یک قرن، در لایههای مختلف فرهنگ عمومی و آموزش رسمی رسوب کرده است. از کتابهای درسی که تاریخ را با قهرمانان بینقص و دشمنان مطلق روایت میکنند، تا رسانههایی که هر نقد را «توطئه» میخوانند، یک دستگاه بازتولید هویت شکل گرفته که کارکرد اصلیاش تثبیت یک تصویر یکدست و بیچالش از «ایران» است.
در این فضا، اسطورهها نه فقط میراث فرهنگی، بلکه ابزار مشروعیتبخشی به برداشتهای خاص از هویت ملی میشوند. فردوسی، کوروش، یا هر نماد دیگری، بهجای آنکه موضوع مطالعه و گفتوگو باشند، به «تابو» بدل میشوند؛ تابوهایی که شکستنشان هزینه اجتماعی و حتی امنیتی دارد. این روند، بهتدریج مرز میان تاریخ و حافظه جمعی را محو میکند و آنچه باقی میماند، بیشتر شبیه یک «روایت آیینی» است تا یک بازخوانی علمی از گذشته.
از منظر جامعهشناسی سیاسی، چنین هویتی بیش از آنکه بر اعتمادبهنفس جمعی استوار باشد، بر «هراس از دست دادن» بنا شده است. هراسی که خود را در قالب حساسیت افراطی به نقد، دشمنپنداری مداوم و نیاز به قهرمانان نجاتبخش نشان میدهد. این هراس، بهجای آنکه جامعه را به بازاندیشی و بازسازی وادارد، آن را در یک مدار بسته از دفاع و واکنش نگاه میدارد.
در نهایت، اگرچه این نوع ملیگرایی در ظاهر مدافع «ایران» است، اما در عمل، ظرفیتهای فرهنگی و فکری آن را محدود میکند. جامعهای که نتواند با گذشتهاش گفتوگویی آزاد و چندصدایی داشته باشد، محکوم است گذشته را نه بهعنوان سرمایه، بلکه بهعنوان زنجیری بر پای خود حمل کند.
تمام حقوق برای پایگاه خبری سرمایه فردا محفوظ می باشد کپی برداری از مطالب با ذکر منبع بلامانع می باشد.
سرمایه فردا