مستند متعهد تا ملودرام‌

کارنامه سینمایی محمدحسین مهدویان، یکی از پدیده‌های دهه نود، تصویری از فراز و فرودهای یک فیلم‌ساز جوان را ترسیم می‌کند؛ کسی که با «ایستاده در غبار» به‌عنوان چهره‌ای متفکر و آرمان‌گرا شناخته شد، اما در ادامه مسیر، میان روایت‌های رسمی، بازار نمایش خانگی و تلاش برای تنوع ژانری، هویت سینمایی‌اش را گم کرد.

به گزارش سرمایه فردا، فردی که با زبان مستند و نگاه ایدئولوژیک وارد سینمای ایران شد و نویدبخش نسلی تازه از فیلم‌سازان بود که می‌توانستند تاریخ را با فرم روایت کنند. اما این نوید، خیلی زود در هیاهوی گیشه، سریال‌های پرزرق‌وبرق و تجربه‌های ژانری بی‌ریشه رنگ باخت. از «ماجرای نیمروز» تا «زخم کاری»، از «درخت گردو» تا «شیشلیک»، مهدویان در هر اثر بخشی از هویت خود را از دست داد. حالا با پروژه جدید «کلاغ» و فیلم تاریخی «ماجرای نیمه‌شب»، او در آستانه بازگشت یا تکرار ایستاده است. پرسش این است: آیا هنوز می‌توان به بازسازی خویش امیدوار بود؟

در میانه‌ی دهه‌ی نود، نام محمدحسین مهدویان با سرعتی چشمگیر در محافل سینمایی پیچید. جوانی از نسل تازه‌ فیلم‌سازان که با «ایستاده در غبار» پا به میدان گذاشت و به‌ظاهر قرار بود چهره‌ تازه‌ای از سینمای ایران باشد؛ کارگردانی با شمایلی متفکر، آرمان‌خواه و مسلط به روایت مستندنما. اما همان‌قدر که ظهورش خیره‌کننده بود، مسیر بعدی‌اش پر از چرخش، نوسان و عقب‌گرد شد؛ از سینمای ایدئولوژیک تا آثار عامه‌پسند، از مستندگرایی تا ملودرام‌های پرهیاهو.

آغاز با ایدئولوژی

«ایستاده در غبار» بیش از آنکه یک فیلم باشد، بیانیه‌ای بود در ستایش تاریخ رسمی جنگ. مهدویان با تلفیق فرم مستند و روایت دراماتیک، تلاش کرد تصویری تازه از احمد متوسلیان ارائه کند؛ نه آن قهرمان کلیشه‌ای که در پوسترها دیده می‌شود، مردی در میانه‌ی واقعیت و افسانه. با وجود این تلاش، فیلم در نهایت بیش از آنکه بازخوانی تاریخی باشد، بازتولید همان نگاه یک‌سویه به قهرمانی و ایثار بود.

مهدویان در نخستین تجربه‌اش به‌درستی نشان داد به قواعد زبان سینمایی مسلط است، اما همین تسلط در خدمت روایتی قرار گرفت که استقلال هنری چندانی نداشت. مخاطب با اثری مواجه بود که از نظر فنی چشمگیر بود، اما از نظر فکری، امتداد مستقیم همان روایت‌های ایدئولوژیک دهه شصت محسوب می‌شد.

 

ماجرای نیمروز؛ تکرار موفقیت، تشدید تکرار

سال بعد، با «ماجرای نیمروز»، مهدویان دوباره سراغ تاریخ رفت؛ این بار دهه‌ی شصت و ماجرای درگیری‌های سیاسی. فیلم در ظاهر جذاب و پرتعلیق بود، اما در عمق، تکرار همان منطق تقسیم جهان به خیر و شر را دنبال می‌کرد.

او با مهارتی چشمگیر در دکوپاژ، زمان و مکان را بازسازی کرد و به تماشاگر حس سند تاریخی داد، اما نتیجه، بیش از آنکه پرسش‌گر باشد، تأییدگر بود.

فیلم دوم مهدویان تثبیت جایگاهش را رقم زد، ولی همزمان نشان داد که او تمایل ندارد از محدوده‌ی امن روایت رسمی فاصله بگیرد. «ماجرای نیمروز: رد خون» نیز همین مسیر را ادامه داد و با وجود قدرت تکنیکی، از منظر اندیشه، گامی به جلو برنداشت.

در این دوره، بسیاری تصور می‌کردند مهدویان فیلم‌سازی است با جهان‌بینی منسجم. اما در واقع او فیلم‌سازی بود که جهانش را از دل ساختارهای ازپیش‌تعیین‌شده می‌گرفت. در آثارش نشانی از نگاه شخصی به تاریخ دیده نمی‌شد؛ تاریخ برای او صحنه‌ای آماده بود تا صرفاً روایت‌های رسمی را بازآرایی کند.

 

جست‌وجوی سوژه‌ی انسانی، گم شدن در فرم

با «لاتاری» و «درخت گردو»، مهدویان ظاهراً کوشید از گذشته فاصله بگیرد و به مسائل انسانی‌تر و امروزی‌تر نزدیک شود. در «لاتاری»، مسئله‌ی مهاجرت و غیرت ملی دستمایه‌ای برای ساخت ملودرامی پرشور شد، اما روایت بیش از حد مستقیم و پیام‌محور، اثر را به شعار نزدیک کرد..

در «درخت گردو»، نگاه عاطفی و انسانی‌تری به فاجعه بمباران شیمیایی سردشت دیده می‌شد، اما باز هم فیلم در میانه‌ احساسات و نمایش درجا زد. دوربین با ظرافت حرکت می‌کرد، بازی‌ها کنترل‌شده بودند اما عمق معنایی در حد همان تصویر باقی ماند.

در این مرحله، مهدویان دیگر از محدوده‌ی ایدئولوژی فاصله گرفته بود، اما هنوز نتوانسته بود صدای مستقل خود را پیدا کند. سینمایش میان وفاداری به گذشته و میل به روز بودن، بلاتکلیف ماند.

 

زخم کاری؛ سقوط از دقت به اغراق

ورود مهدویان به نمایش خانگی با «زخم کاری» امید تازه‌ای ایجاد کرد. فصل نخست، درامی پرتعلیق با بازی‌های حساب‌شده بود و برخی آن را نشانه‌ی بلوغ او می‌دانستند. اما در فصل‌های بعدی، همه‌چیز رنگ باخت. روایت پیچیده شد بی‌آنکه عمق پیدا کند، شخصیت‌ها از منطق تهی شدند و اثر به مجموعه‌ای از صحنه‌های پرهیجان و بی‌پایه بدل گشت.

در «زخم کاری»، مهدویان به‌جای تحلیل جامعه، صرفاً بازتابی از هیجان بازار نمایش خانگی ارائه داد. زبان بصری مستندنمای او جای خود را به نماهای پرزرق‌وبرق داد و تعلیق جای تفکر را گرفت. فصل دوم و سوم به نوعی نقطه‌ی انفصال او از ریشه‌های جریان اصیل فیلمسازی‌اش بودند. سریالی که می‌توانست تجربه‌ای متفاوت باشد، در نهایت به الگویی از مصرف سریع و فراموشی زودرس تبدیل شد.

 

شیشلیک؛ تلاش برای تنوع، نتیجه‌ی سردرگمی

«شیشلیک» تلاشی بود برای ورود به قلمروی کمدی اجتماعی. مهدویان ظاهراً می‌خواست فاصله‌ای از فضای جدی و تاریخی آثار قبلی بگیرد، اما نتیجه به اظهار بسیاری از منتقدان که آن را در جشنواره دیده‌بودند چیزی نبود جز فیلمی آشفته و بی‌انسجام بود. طنز در سطح شوخی‌های دم‌دستی باقی ماند و نقد اجتماعی به هجو بدل شد.

دوربین او که زمانی با دقت و نظم حرکت می‌کرد، حالا بی‌هدف از صحنه‌ای به صحنه‌ی دیگر می‌رفت. فیلم به جای بازتاب فقر و تبعیض، به نوعی نمایش اغراق‌آمیز از هر دو تبدیل شد؛ بی‌آنکه مخاطب را به درک تازه‌ای برساند.

«شیشلیک» بیش از هر اثر دیگر نشان داد که مهدویان در پی یافتن مسیر تازه‌ای است، اما بدون پشتوانه‌ی فکری و بدون شناخت دقیق از ژانر، هر تجربه‌ای به لغزش تبدیل می‌شود. اما با این وجود امیدواریم شیشلیک از پستوی ارشاد خارج شود و به پرده اکران راه پیدا کند.

 

محکوم؛ نامی که معنا ندارد

در همکاری تازه‌اش با مجموعه‌ی تلویزیونی «محکوم»، ردپای حضور مهدویان فقط در ظاهر دیده می‌شود. ساختار این سریال، شتاب‌زده و بی‌انسجام است. شخصیت‌ها بدون منطق رفتاری تعریف می‌شوند و موقعیت‌های دراماتیک در حد تیتر روزنامه باقی می‌مانند.

این پروژه، بیش از هر چیز، نمادی از خستگی ذهنی مهدویان است؛ کارگردانی که زمانی با وسواس فریم‌ها را می‌چید، حالا در پروژه‌هایی حضور دارد که حتی استانداردهای ساده‌ی روایی را رعایت نمی‌کنند. در «محکوم»، دیگر نه از نگاه مؤلف خبری است و نه از امضای بصری او.

بحران هویت در میانه‌ی راه

مرور کارنامه‌ی مهدویان تصویری روشن از سیر یک فیلم‌ساز معاصر ارائه می‌دهد: آغاز با ایدئولوژی، عبور از مستند، رسیدن به درام اجتماعی و در نهایت افتادن در دام بازار. او در هر مرحله بخشی از هویت سینمایی‌اش را از دست داده است.

در «ایستاده در غبار» کارگردانی دقیق و کنترل‌شده بود، در «ماجرای نیمروز» سیاست‌ورز، در «درخت گردو» احساساتی و در «زخم کاری» بازاری. این تغییر چهره‌ها نه نشانه‌ی تنوع، که علامت بی‌ثباتی است.

مهدویان هیچ‌گاه موفق نشد به طور دقیق میان ایده و اجرا تعادلی برقرار کند. فیلم‌هایش از نظر فنی اغلب قابل‌قبول‌اند، اما از منظر فکری، از پراکندگی رنج می‌برند. تماشاگر جدی امروز دیگر نمی‌داند با کدام مهدویان طرف است: مستندساز متعهد یا کارگردان پرفروش پلتفرم‌ها.

 

در آستانه‌ی آزمونی تازه با «کلاغ»

در تازه‌ترین گام، مهدویان با پروژه‌ی جدیدش در شبکه‌ی نمایش خانگی با عنوان «کلاغ»، بار دیگر در آستانه‌ی آزمونی تازه قرار گرفته است. سریالی که در اخبار درگوشی گفته می‌شود داستانی عاشقانه و سیاسی در دهه‌ی پنجاه را روایت می‌کند و از حیث فضا و لحن، یادآور آثار نوستالژیک این سال‌های شبکه نمایش خانگی است. حضور دوباره‌ی هادی حجازی‌فر در نقش اصلی و همراهی محمدرضا تخت‌کشیان به‌عنوان تهیه‌کننده، این تصور را تقویت کرده که مهدویان می‌خواهد به ریشه‌های همکاری‌های موفق گذشته بازگردد. با این حال، پرسش اصلی همچنان پابرجاست: آیا او می‌تواند در «کلاغ» میان علاقه‌اش به تاریخ و میلش به بازار تعادلی برقرار کند، یا این بار نیز در بازسازی گذشته، همان چرخه‌ی تکرار را ادامه خواهد داد؟

امید آن است که مهدویان، با تمام تجربه‌ها و خطاهایش، در چرخ بسته‌ی گیشه و فرمول‌های مصرفی شبکه‌ی خانگی گرفتار نشود و دوباره به همان فیلم‌سازی تبدیل گردد که روزی نوید حضور جوان تازه نگاهی به سینمای ایران می‌داد.

 

بازگشت به خویش؟

با وجود این نشیب‌ها، هنوز بخشی از استعداد اولیه‌ی مهدویان در حافظه‌ی سینمای ایران باقی مانده است. او به لحاظ تکنیکی توانمند است و به زبان تصویر آگاهی دارد. اگر بتواند بار دیگر از سطح هیاهوی بازار فاصله بگیرد و به دغدغه‌ی درونی خود بازگردد، شاید هنوز بتواند فیلم‌سازی با خط فکری باشد.

همچنین اقدام او برای ساخت فیلم «ماجرای نیمه شب» در این اواخر با محوریت «جنگ ۱۲روزه غزه»؛ پروژه‌ای که گفته می‌شود در ادامه‌ی مسیر فیلم‌های تاریخی او شکل گرفته و احتمالاً در جشنواره‌ی فجر پیش‌رو رونمایی خواهد شد. اگر این فیلم بتواند میان واقعیت سیاسی و نگاه انسانی تعادل برقرار کند، شاید نشانه‌ای از بازگشت او به ریل فکری گذشته باشد.

پلان آخر

محمدحسین مهدویان از معدود فیلم‌سازانی بود که در آغاز دهه نود نوید نوعی سینمای متفکر و منسجم را می‌داد، اما در کمتر از یک دهه، از همان مسیر فاصله گرفت. او از دل تعهد بیرون آمد، در میانه‌ی راه به تکنیک پناه برد و در پایان، در هیاهوی بازار گم شد.

آنچه از او باقی مانده، ترکیبی است از مهارت در اجرا و ضعف در جهت‌گیری. مهدویان امروز دیگر صدایی مستقل در سینمای ایران نیست، او به بخشی از چرخه‌ تولید آثار پرفروش و زودفراموش بدل شده است.

امید می‌رود در فیلم جدیدش درباره‌ی جنگ ۱۲روزه، بتواند بار دیگر به ریشه‌های فکری خود بازگردد؛ همان‌جایی که تاریخ برایش صرفاً روایت گذشته نبود، میدان بازتاب دغدغه‌های امروز انسان بود. شاید هنوز فرصتی برای بازسازی خود باقی مانده باشد، اگر به جای تکرار، دوباره جست‌وجو کند.

دیدگاهتان را بنویسید