دختران در سایه دود

دختران در سایه دود

از پارک گوهردشت تا زیر پل شاه‌عباسی، کرج این روزها میزبان نسل نوجوانی‌ست که در سکوت شب، با سیگار، «گل» و خنده‌هایی خاموش، به حاشیه رانده شده‌اند. اعتیاد دیگر مردانه نیست؛ دختران جوان، دانش‌آموزان و مادران خسته، در پاتوق‌هایی بی‌پناه، با مواد مخدر به پناهگاهی شکننده پناه برده‌اند. این گزارش، روایتی است از شهری که نه فقط نظارت، بلکه امید را هم گم کرده است.

به گزارش سرمایه فردا، ساعت از هشت شب گذشته و پارک سه‌باندی گوهردشت، برخلاف سکوتی که باید در شب بر آن حاکم باشد، پر است از نوجوانان و جوانانی که گروه‌گروه در گوشه‌وکنار جمع شده‌اند؛ هرکدام در دنیای خود، بی‌نیاز از نگاه‌های بیرونی. برخی با نخ سیگار و فندک، برخی با نگاهی خسته‌تر از سن‌شان، و برخی دیگر با خنده‌هایی که زود خاموش می‌شوند.

از گوشه‌ای صدای خنده چند دختر نوجوان بلند می‌شود. نزدیک‌تر که می‌شوم، خنده‌ها قطع می‌شوند، اما بوی سیگارشان چیز دیگری می‌گوید؛ بویی که به افیون شباهت دارد. برای شکستن فاصله، شوخی می‌کنم: «بابا دم شما گرم، به ما هم از این سیگارها می‌دید؟» رویا، دختری ۱۶ ساله با خنده‌ای هیستریک پاسخ می‌دهد: «اینو باش… سیگار می‌خواد! خانم، سیگارهای ما خیلی گرونه. اگه می‌خوای، خودت باید بری بخری.»

می‌پرسم از کجا؟ و او بی‌درنگ به سمت شمال پارک اشاره می‌کند؛ جایی که پسری جوان با شلوار شش‌جیب و کلاه لبه‌دار، به دیوار تکیه داده و سیگار می‌کشد. همین که اشاره رویا را می‌بیند، مسیرش را کج می‌کند و از پارک بیرون می‌زند. رویا با لحنی مطمئن ادامه می‌دهد: «همین بود. هر وقت خواستی برو پیشش، بگو من فرستادم. کارت رو راه می‌اندازه. قیمت‌هاش هم خوبه!»

برای نزدیک‌تر شدن، می‌گویم: «ما که ازمون گذشته، ولی شما خیلی جوونید!» اما این جمله به مذاقش خوش نمی‌آید. با اشاره‌ای به دوستانش، جمع را ترک می‌کند و در حال دور شدن، با خنده‌ای تلخ می‌گوید: «دلت خوشه خانم… وقتی مواد این‌قدر راحت و ارزون بین ما پخش میشه، یه نوجوون هم می‌گه بزنم ببینم چی میشه! ما که فعلاً داریم حال می‌کنیم! گور پدر بعد!»

دوستش، هم‌سن‌وسال رویا، برای تأیید حرف او اضافه می‌کند: «ما سیگار می‌کشیم چون بقیه می‌کشن. اگه نکشی، می‌گن بی‌کلاسی. تازه بعضی خانواده‌ها خودشون قلیون رو بین بچه‌ها دست‌به‌دست می‌کنن.»

سپیده، یکی از دختران جمع، اما صادق‌تر به نظر می‌رسد. شاید تازه‌وارد است، شاید هم هنوز درگیر عذاب وجدان. با لحنی معترض می‌گوید: «ایراد از ما نیست، از اوناییه که فقط حرف می‌زنن. اگه مواد این‌قدر زیاده، از کجا میاد؟ از آسمون که نمی‌باره!»

در همین لحظه، صدای فریاد و گریه دختری از دل تاریکی پارک بلند می‌شود. لباسش پاره است، چهره‌اش سفید از ترس. دخترها به سرعت به سمتش می‌روند. سپیده، در حالی که نگاهش را برمی‌گرداند، می‌گوید: «اینجا پره از این ماجراها. دختری نئشه که برای گرفتن مواد، توسط فروشنده به جای خلوتی کشیده می‌شه و بعد… حیثیتش رو از دست می‌ده.»

با ناباوری می‌پرسم: «یعنی به همین راحتی؟ مگه می‌شه؟» رویا پاسخ می‌دهد: «چرا نمی‌شه؟ کی می‌خواد شکایت کنه؟ بره بگه من معتادم؟ بگه برای مواد اومدم پارک؟ همه رو لو بده تا بایکوتش کنن و دیگه کسی بهش جنس نفروشه؟ خانم دلت خوشه… اینجا ته خطه. نه ماموری میاد، نه کسی براش مهمه که اینجا چه اتفاقی می‌افته.»

پارک دوباره در سکوت فرو می‌رود؛ سکوتی سنگین‌تر از دود.

زیر پل شاه‌عباسی؛ کاروانی از فراموش‌شدگان

اما گوهردشت تنها نقطه آلوده کرج نیست. زیر پل تاریخی شاه‌عباسی، حالا بزرگ‌ترین کلونی تجمع معتادان این کلان‌شهر است. دختران نوجوان، دانشجویان، و حتی کودکانی که در کنار مادران خمارشان نشسته‌اند، دیگر نشانی از زندگی در چهره ندارند. پل تاریخی، که روزگاری ایستگاه کاروان‌ها بود، حالا سایه‌ای سیاه بر پاتوقی انداخته که نامش «خانه» نیست، اما برای بسیاری تنها پناه است.

در حاشیه میدان شاه‌عباسی و محلات کم‌برخوردار اطراف، وضعیت بهتر نیست. هوا گرگ‌ومیش است. صدای ماشین‌ها از روی پل قدیمی رد می‌شود، اما پایین‌تر، جهانی دیگر جریان دارد. بوی نم، دود و پلاستیک سوخته در هوا پیچیده. طاق‌های سنگی پل، سایه‌هایی خمیده بر چهره آدم‌هایی انداخته که سال‌هاست سهمی از روشنایی خیابان بالا ندارند.

دخترکی نحیف با موهای ژولیده، کنار پایه سیمانی پل نشسته. پتو را دور خودش پیچیده و سیگار نصفه‌ای در انگشت دارد. نگاهش سنگین است. «چیه؟ آدم ندیدی؟ اینجا خونه‌مونه. نکنه ماموری؟» دوباره سیگارش را پُک می‌زند، دود را آرام بیرون می‌دهد و ادامه می‌دهد: «از سر ناچاری اینجا می‌خوابیم. هر شب می‌ترسیم جمعمون کنن. ولی مگه کجا بریم؟ نه جا داریم، نه آدمی مونده که بخوادمون.»

می‌پرسم چند سالت است؟ با خنده‌ای تلخ می‌گوید: «اسمم پریساس. قشنگه نه؟ بیست‌و‌دو سالمه… بودم، شاید هم کمتر. دو سال پیش دانشجوی روان‌شناسی بودم. فکر می‌کردم اومدم دنبال زندگی. ولی خب، زندگی هم دنبال من نیومد. از خونواده فرار کردم که نفس بکشم، حالا اینجام که فقط دود نفس می‌کشم.»

پل شاه‌عباسی بالای سرشان قد برافراشته؛ نمادی از گذشته باشکوه شهری که روزگاری محل عبور کاروان‌ها بود. حالا اما زیر همین پل، کاروان دیگری زندگی می‌کند؛ کاروانی از بی‌خانمان‌ها، از فرزندان فراموش‌شده شهر. شهری که سایه‌هایش سنگین‌تر از دیوارهایش شده‌اند.

 

وقتی «گل» بهانه‌ی فراموشی می‌شود

راه‌ام را از زیر پل به سمت بالا کج می‌کنم. بوی نم و دود هنوز در مشامم مانده، اما حالا چیزی سنگین‌تر بر تنم نشسته؛ ترکیبی از ترس و غم، تهوعی که از دیدن واقعیتی بی‌پرده در دل شهر به جانم افتاده. به این فکر می‌کنم که اعتیاد دیگر مردانه نیست. مرزهای جنسیتی‌اش فرو ریخته‌اند و حالا دختران نوجوان، حتی دانش‌آموزان، سیگار و «گل» را نه نشانه‌ی انحراف، بلکه راهی برای تفریح، فرار، و گاهی فقط برای بودن در جمع می‌دانند.

از قلیان‌های خانوادگی تا سیگارهای ژست‌دار، مسیر کوتاهی است تا خمار شدن در خلوت پارک‌ها. کارشناسان اجتماعی هشدار می‌دهند که اعتیاد دختران در کرج، مانند تهران و دیگر کلان‌شهرها، به مرز بحران رسیده است. دلایلش هم کم نیست: نبود امکانات تفریحی و فرهنگی، فشارهای اقتصادی، طلاق، فقر شهری، بی‌توجهی خانواده‌ها و نهادهای آموزشی، و البته دست‌هایی پنهان که مواد را ارزان و در دسترس نگه می‌دارند.

اما آنچه اعتیاد زنان را از دیگران متمایز می‌کند، چهره‌ی پنهان و دردناک آن است. نگاه منفی جامعه، آنان را به سکوت و خوددرمانی سوق می‌دهد؛ به چرخه‌ای از وابستگی، افسردگی و انزوا. چرخه‌ای که نه‌تنها فرد را می‌بلعد، بلکه خانواده را نیز از درون تهی می‌کند.

از تفریح تا تکیه‌گاه

امروز گرایش زنان، به‌ویژه دختران جوان کرجی، به استعمال سیگار، قلیان و مواد مخدر به حدی رسیده که بسیاری از جامعه‌شناسان آن را یکی از چالش‌های اجتماعی جدی استان البرز می‌دانند. حمیدرضا عسکری، پژوهشگر و کارشناس آسیب‌های اجتماعی، در گفت‌وگو با «هفت صبح» می‌گوید: «استان البرز به‌دلیل تنوع بالای قومی و موج مهاجرت، با نوعی تأخر فرهنگی مواجه است؛ شکافی میان تحولات سریع اجتماعی و سازوکارهای فرهنگی که مانع شکل‌گیری انسجام اجتماعی پایدار شده است.»

او معتقد است که این وضعیت، زمینه‌ساز اختلال در نظم و کنترل اجتماعی شده و آسیب‌هایی چون گرایش دختران به مصرف مواد را تشدید کرده است. به گفته‌ی عسکری، این پدیده حاصل درهم‌تنیدگی متغیرهای اقتصادی، فرهنگی و روانی است؛ نه صرفاً یک انتخاب فردی یا الگوبرداری از همتایان تهرانی.

در پاسخ به این دیدگاه رایج که دختران کرجی از دختران تهرانی الگو می‌گیرند، عسکری می‌گوید: «این تحلیل، پشتوانه‌ی علمی ندارد. وقتی جوانان امکان ازدواج، اشتغال و تأمین معیشت را ندارند، برای فرار از فشار روانی ناشی از ناکامی‌ها، به گریزگاه‌های کاذب پناه می‌برند؛ گریزگاه‌هایی که نه‌تنها مشکل را حل نمی‌کنند، بلکه آن را تشدید می‌کنند.»

او همچنین تأکید می‌کند که البرز با وجود وسعت جغرافیایی اندک، از نظر انسانی بسیار متراکم و متنوع است. رشد سالانه‌ی جمعیت، نبود برنامه‌های جامع برای آشنایی جوانان با خطرات مصرف مواد، و فقدان الگوهای فرهنگی مؤثر، باعث شده تا آسیب‌ها به‌طور مداوم بازتولید شوند.

عسکری دوره‌ی جوانی را «مرز میان شور و شعور» می‌داند و می‌گوید: «دختران در جست‌وجوی استقلال و دیده‌شدن‌اند. اگر مسیرهای سالم برای این نیازها فراهم نشود، ناخواسته به راه‌هایی پناه می‌برند که در ظاهر تفریح‌اند، اما در باطن تکیه‌گاه‌هایی شکننده. خطرناک‌ترین نقطه، جایی است که مخدر از وسیله‌ای برای سرگرمی، به پناهگاهی ذهنی بدل می‌شود؛ پناهگاهی که نه می‌سازد، بلکه می‌فرساید.»

جامعه‌ای در سراشیبی بی‌تفاوتی

دکتر مهراب رجبی، دیگر پژوهشگر حوزه اجتماعی، نیز نسبت به شیوع اعتیاد در میان دختران کرجی هشدار می‌دهد. او می‌گوید: «سیگار، که مادر اعتیاد است، این روزها آشکارا در میان بانوان و دخترکان دیده می‌شود. نابرابری‌های اقتصادی، بی‌اعتمادی، طلاق، فقر و فروپاشی ارتباطات خانوادگی، بذر این پدیده را پاشیده‌اند.»

رجبی معتقد است که نگاه طردکننده‌ی جامعه به زنان معتاد، مرز میان «جرم» و «بیماری» را از میان برده است. او می‌گوید: «وقتی جامعه گفت‌وگو را از دست بدهد، مواد مخدر به زبان جایگزین تبدیل می‌شود. آموزش، امید و گفت‌وگو، مؤثرترین ابزارهای نجات‌اند؛ و این‌ها دقیقاً همان چیزهایی‌اند که از زندگی دختران حذف شده‌اند.»

به گفته‌ی رجبی، اعتیاد چرخه‌ای است که از مادر به فرزند منتقل می‌شود. بیش از نیمی از کودکان معتاد، وابستگی خود را از مادر گرفته‌اند. وقتی مادر آلوده می‌شود، خانه فرو می‌ریزد. زنان و دختران معتاد از خانواده و شغل طرد می‌شوند، به افسردگی می‌رسند و گاه به حاشیه‌نشینی تن می‌دهند. پنهان‌کاری این بحران از سوی متولیان، تنها زخم را عمیق‌تر می‌کند. اعتیاد را باید دید، باید گفت، و برایش چاره ساخت.

دختران کرجی در دام گل ناخوشبوی جامعه

اعتیاد زنان، از جمله دختران کرجی، نه صرفاً یک معضل فردی، بلکه هشداری برای بنیان خانواده و سلامت اجتماعی است. پیشگیری باید از خانه آغاز شود؛ از گفت‌وگوهای ساده والدین با فرزندان، از آموزش در مدارس، و از نقش جدی رسانه‌ها. «گل» این روزها دیگر بوی خوشی ندارد؛ بوی خاموشی می‌دهد. اگر امروز نجنبیم، فردا گلستانی برای نجات نخواهد ماند.

دیدگاهتان را بنویسید