مشکل ایران تعامل است، نه تاریخ و جغرافیا

استاد تمام دانشگاه شهید بهشتی، در سخنرانی خود با نگاهی انتقادی به ساختارهای فکری و رفتاری جامعه ایرانی، تأکید کرد که ریشه بسیاری از مشکلات کشور نه در تاریخ، دین یا قومیت، بلکه در ناتوانی در تعامل و فقدان آداب تفاهم است. وی با تحلیل تفاوت عملکرد مغز احساسی و مغز منطقی، خواستار بازنگری در شیوه‌های تصمیم‌گیری، مذاکره و حکمرانی شد و بر ضرورت شناخت فرآیندهای انسانی و روانی در سیاست‌گذاری تأکید کرد.

به گزارش سرمایه فردا، محمود سریع‌القلم، استاد تمام دانشگاه شهید بهشتی، گفت: «در علوم انسانی، هیچ واژه‌ای به اندازه “فرآیند” مقدس نیست. ما در ایران، به‌جای تمرکز بر فرآیندهای تصمیم‌گیری، بیشتر به نتایج فوری و سطحی توجه می‌کنیم. ببینید، زوج‌هایی هستند که نیم قرن با هم زندگی کرده‌اند؛ نه به‌خاطر شانس، بلکه چون فرآیندی را طی کرده‌اند که در آن جزئیات شخصیت، روح و روان یکدیگر را کشف کرده‌اند. این یعنی حوصله، یعنی شناخت، یعنی تعامل.»

وی با اشاره به نقشه جهانی ارتباطات، گفت: «در سال ۱۸۸۰، دولت و بخش خصوصی انگلستان شروع به کشیدن کابل‌های تلگراف کردند و تا ۱۹۱۳، تمام اقیانوس‌های جهان را به هم وصل کردند. این فقط مهندسی نبود؛ این روحیه‌ای بود که می‌خواست برتری اطلاعاتی، امنیتی و اقتصادی خود را در جهان تثبیت کند. این نوع نگاه به زندگی، چیزی فراتر از تکنولوژی است.»

سریع‌القلم با نقد نگاه سطحی به دموکراسی در ایران، اظهار داشت: «یکی از آفات بزرگ تفکر ایرانی در ۱۵۰ سال گذشته این بوده که تصور کرده‌ایم دموکراسی یعنی سخنرانی، ترجمه کتاب یا تظاهرات. در حالی که دموکراسی نتیجه یک اقتصاد آزاد است؛ اقتصادی که ۸۰ درصد آن در اختیار بخش خصوصی باشد. هیچ کشور دموکراتیکی را نمی‌شناسید که اقتصادش دولتی باشد. آیزایا برلین می‌گوید تا زمانی که قدرت اقتصادی از قدرت سیاسی جدا نشود، آزادی متولد نمی‌شود.»

شناخت فرآیندهای تصمیم‌گیری

وی با اشاره به ساختار اقتصادی امارات، افزود: «امارات کشور دموکراتیکی نیست، اما ساختاری ایجاد کرده که سرمایه‌گذار احساس امنیت می‌کند. این یعنی شناخت فرآیندهای تصمیم‌گیری، یعنی فهم روان‌شناسی سیاست.»

سریع‌القلم با تحلیل رفتار دونالد ترامپ، گفت: «اگر ما ترامپ اول را می‌شناختیم، در ترامپ دوم اشتباه نمی‌کردیم. ترامپ کتاب نمی‌خواند، جلسات طولانی ندارد، با آیفونش تصمیم می‌گیرد. این واقعیت آمریکاست. اگر شناخت داشتیم، باید غنی‌سازی صفر درصد را می‌پذیرفتیم و آن را به سرمایه‌گذاری آمریکا در صنعت نفت و گاز ایران گره می‌زدیم. مذاکره جای بحث‌های آکادمیک نیست؛ باید قفل‌گذاری کرد تا موفق شد.»

وی با تأکید بر اهمیت هوش هیجانی (EQ)، گفت: «ما در ایران، آمریکا‌شناس نداریم. اگر داشتیم، اشتباهات امروز را نمی‌کردیم. EQ یعنی توانایی انطباق با فشارهای محیطی، یعنی آداب تعامل. اینکه وقتی ماشین‌مان با ماشین دیگری برخورد می‌کند، اول سلام کنیم، نه اینکه با جک از ماشین پیاده شویم.»

سریع‌القلم با اشاره به تاریخ تعامل در ایران، اظهار داشت: «اگر محمدرضا شاه و دکتر مصدق با هم کنار می‌آمدند، سرنوشت ایران جور دیگری رقم می‌خورد. اما هر دو گفتند من صدم، شما صفر. تعامل شکل نگرفت. این الگو در فرهنگ ما تکرار شده است. مشکل ما نه تخت جمشید است، نه دین، نه قومیت؛ مشکل ما ناتوانی در تعامل با یکدیگر است.»

وی با تحلیل عملکرد مغز انسان، گفت: «مغز انسان دو بخش دارد: کورتکس که منطقی و استدلالی است، و لیمبیک که احساسی و واکنشی است. مغز احساسی سریع‌تر واکنش نشان می‌دهد، تداعی‌گر است، و آنچه را تجربه می‌کند، حقیقت می‌پندارد. به همین دلیل است که هنر، رمان، فیلم و شعر در ذهن ما ماندگار می‌شوند.»

نقش مغز احساسی در رفتارهای اجتماعی

سریع‌القلم در پایان خاطرنشان کرد: «برای رسیدن به اجماع، باید آداب تفاهم را یاد بگیریم. باید بدانیم چگونه با مخالف خود تعامل کنیم. این مهارت‌ها نه در مهندسی مکانیک است، نه در پزشکی قلب؛ بلکه در خانواده، در آموزش مدنی، در تربیت اجتماعی شکل می‌گیرد. اگر این را نیاموزیم، نه مذاکره موفقی خواهیم داشت، نه حکمرانی مؤثری.»

«ما در ایران، به‌جای اینکه فرآیندهای ذهنی و رفتاری را آموزش بدهیم، بیشتر به نتیجه‌گرایی سطحی دل‌خوش کرده‌ایم. در حالی که مغز انسان، برای تصمیم‌گیری‌های پیچیده، نیاز به تمرین دارد؛ تمرینی که از کودکی باید آغاز شود. شما اگر بخواهید در سطح ملی به اجماع برسید، باید از سطح خانواده شروع کنید. تعامل، مهارت است؛ مهارتی که نه در دانشگاه تدریس می‌شود، نه در رسانه‌ها تمرین می‌شود، و نه در سیاست‌گذاری‌ها دیده می‌شود.»

وی با تأکید بر نقش مغز احساسی در رفتارهای اجتماعی، افزود: «مغز احساسی، سریع‌تر از مغز منطقی واکنش نشان می‌دهد. این مغز است که باعث می‌شود ما از یک جمله، یک نگاه، یا حتی یک سکوت، برداشت احساسی کنیم. به همین دلیل است که در مذاکرات، در سیاست، و در حکمرانی، اگر فقط به منطق تکیه کنیم، شکست می‌خوریم. چون طرف مقابل، با مغز احساسی تصمیم می‌گیرد، نه با مغز منطقی.»

سریع‌القلم با اشاره به ضعف در آموزش مدنی، گفت: «در خانواده‌های ایرانی، کمتر دیده می‌شود که پدر یا مادر، با فرزند نوجوان خود قدم بزند و درباره یک جمله‌ای که دیروز گفته، گفت‌وگو کند. نه برای سرزنش، بلکه برای اصلاح. این یعنی آموزش مدنی. این یعنی تمرین تعامل. ما این آموزش‌ها را نداریم، برای همین هم در سطح ملی، در سطح نخبگان، در سطح حکومت، تعامل شکل نمی‌گیرد.»

وی با نقد رفتار ایرانیان در خارج از کشور، اظهار داشت: «حتی ایرانیانی که سال‌ها در خارج زندگی کرده‌اند، هنوز در تعامل با یکدیگر مشکل دارند. استاد برجسته‌ای که ۱۵ پتنت دارد، وقتی با یک نظر متفاوت مواجه می‌شود، به‌جای گفت‌وگو، می‌گوید: “شما نمی‌فهمید.” در حالی که باید بگوید: “اجازه بدهید از زاویه‌ای دیگر به موضوع نگاه کنیم.” این یعنی آداب تفاهم. این یعنی بلوغ اجتماعی.»

سریع‌القلم  خاطرنشان کرد: «هیچ ملتی در دنیا، به اندازه انگلیسی‌ها در تعامل توانمند نیست. بعد از آن، چینی‌ها هستند. این‌ها هنر تعامل را آموخته‌اند. ما در ایران، هنوز درگیر حذف هستیم. اگر کسی مخالف است، یا باید حذف شود، یا خانه‌نشین. این فرهنگ، اجازه اجماع نمی‌دهد. و بدون اجماع، حکمرانی پایدار شکل نمی‌گیرد.»

جذاب‌ترین مفاهیم در حوزه هوش هیجانی

«یکی از جذاب‌ترین مفاهیم در حوزه هوش هیجانی، “احاطه بر خود” یا emotional unity است. یعنی من به نقطه‌ای از خودآگاهی برسم که وقتی کسی به من حمله می‌کند، واکنشم را به تأخیر بیندازم. این تمرین‌پذیر است. من سال‌ها روی خودم کار کردم تا وقتی کسی صندلی را سر جایش نمی‌گذارد، نه عصبانی شوم، نه پشت سرش حرف بزنم، نه بگویم “آداب بلد نیست”. بلکه با حوصله، آرام‌آرام آموزش بدهم. این دستاورد زندگی من است؛ هشت سال تمرین کردم.»

وی با اشاره به یکی از آسیب‌های رایج در جامعه ایرانی، گفت: «ما یکی از عصبانی‌ترین جوامع جهان هستیم. سیاستمداران ما پشت تریبون داد می‌زنند. بعد همه می‌گویند منظورش فلانی بود. شما تا حالا دیده‌اید صدراعظم آلمان حرفی بزند و همه بگویند منظورش وزیر خزانه‌داری بود؟ این یعنی فقدان emotional unity. یعنی ناتوانی در مدیریت لحظه، کلمه، موقعیت.»

سریع‌القلم با نقد فرهنگ فردمحور در ایران، افزود: «ما هنوز از فرد بیرون نیامده‌ایم. ابهت فردی، شوکت فردی، تبعیت از فرد، همه‌چیز حول محور فرد می‌چرخد. در ژاپن، وقتی من را به دیدار رئیس شرکت پاناسونیک بردند، انتظار داشتم در طبقه ششم، اتاقی مجلل ببینم. اما رئیس شرکت در یک پارتیشن ساده در طبقه سوم نشسته بود، خودش چای درست کرد، کنار من گذاشت و گفت‌وگو کرد. این یعنی EQ بالا. یعنی فروتنی، یعنی حضور در کنار دیگران.»

وی با تأکید بر تمرین‌پذیری هوش هیجانی، اظهار داشت: «EQ مثل دندان‌پزشکی نیست که یک‌بار یاد بگیری و تا آخر عمر اجرا کنی. باید مرتب تمرین شود. باید خودآگاهی داشته باشی، تکانه‌های خودت را مدیریت کنی، دیگران را بفهمی. من به دانشجویان دکترا می‌گفتم: اگر توانستید ۵۰ صفحه درباره همسرتان بنویسید، EQ شما بالاست. یعنی شناخت، یعنی فهم، یعنی کشف جزئیات روحی و روانی.»

اهمیت رمزگشایی از رفتارهای غیرکلامی

سریع‌القلم با اشاره به اهمیت رمزگشایی از رفتارهای غیرکلامی، گفت: «EQ یعنی اینکه من بفهمم طرف مقابل ناراحت است، غمگین است، اعتراض دارد، خوشحال است. یعنی درک محیط واقعی. یعنی روشن‌فکری در رفتار، نه فقط در اندیشه. ما حس‌مان قوی‌تر از مغزمان است. اگر بخواهیم سیاست خارجی ایران را با یک واژه توصیف کنیم، باید بگوییم: عصبانیت.»

وی با نقد رفتارهای رایج در تعاملات اجتماعی، افزود: «در یک مهمانی، کسی می‌خواست از دیگری تعریف کند، گفت: “شما انسان خوبی هستی، لاابالی نیستی.” این یعنی EQ ضعیف. چون جمله‌اش بار منفی دارد، هرچند نیتش مثبت بوده. EQ در ابراز صورت، در انتخاب واژه، در لحن، در نگاه، در سکوت، خودش را نشان می‌دهد.»

سریع‌القلم در ادامه، به مؤلفه‌های اصلی هوش هیجانی اشاره کرد: «EQ چهار بخش دارد: خودآگاهی، مدیریت خود، آگاهی اجتماعی، و مدیریت روابط اجتماعی. مدیر خوب کسی است که به احساسات دیگران توجه می‌کند. مدیریت، عمدتاً کار روحی و احساسی است. انسان‌ها دوست دارند دیده شوند، مشارکت کنند، فهمیده شوند.»

وی در جمع‌بندی سخنان خود خاطرنشان کرد: «EQ پروژه‌ای مادام‌العمر است. نمی‌شود با یک ورکشاپ یک‌روزه آن را آموخت. باید دفترچه‌ای داشت، احساسات را نوشت، نمره داد، تمرین کرد. ترس، نفرت، حسرت، دل‌شکستگی، خشم، اندوه، خصومت، تردید، پرخاش، تنهایی، ناامیدی… همه این‌ها مدیریت می‌خواهد. و این مدیریت، یعنی بلوغ انسانی، یعنی هارمونی مغز و قلب.»

محمود سریع‌القلمبا همان لحن تحلیلی، نقل‌قولی و ساختارمند:«ما در ایران، به جای اینکه روی مهارت‌های احساسی و اجتماعی تمرکز کنیم، همچنان درگیر فرمول‌های مدیریتی و ساختارهای خشک هستیم. در حالی که مدیریت، بیش از آنکه فنی باشد، احساسی است. شما اگر بخواهید سازمانی را اداره کنید، باید بدانید افراد آن سازمان چه احساسی دارند، چه دغدغه‌ای دارند، چه چیزی آن‌ها را نگران می‌کند. این‌ها را نمی‌شود با اکسل و پاورپوینت فهمید؛ باید با انسان‌ها زندگی کرد، باید آن‌ها را دید، شنید، لمس کرد.»

نقد رفتارهای رایج در سیاست‌ورزی ایرانی

وی با تأکید بر اهمیت دیده‌شدن در روابط انسانی، گفت: «انسان‌ها دوست دارند دیده شوند. دوست دارند احساس کنند که حضورشان معنا دارد. مدیر خوب کسی است که این معنا را به افراد سازمانش منتقل کند. نه با شعار، بلکه با رفتار. با توجه، با احترام، با مشارکت دادن. این‌هاست که سازمان را زنده نگه می‌دارد.»

سریع‌القلم با اشاره به تفاوت میان IQ و EQ، افزود: «IQ یعنی توانایی حل مسائل منطقی؛ EQ یعنی توانایی فهم انسان‌ها. شما می‌توانید نابغه ریاضی باشید، اما اگر نتوانید احساسات دیگران را درک کنید، در مدیریت شکست می‌خورید. EQ یعنی اینکه وقتی کسی به شما حمله کرد، بتوانید واکنش‌تان را مدیریت کنید. نه اینکه بلافاصله پاسخ دهید، بلکه تأمل کنید، تحلیل کنید، و بعد تصمیم بگیرید.»

وی با نقد رفتارهای رایج در سیاست‌ورزی ایرانی، اظهار داشت: «ما در سیاست خارجی، بیشتر از آنکه سیستم بسازیم، واکنش نشان می‌دهیم. و این واکنش‌ها، اغلب از سر عصبانیت است. اگر بخواهیم یک واژه برای سیاست خارجی ایران انتخاب کنیم، باید بگوییم: خشم. در حالی که سیاست خارجی باید محصول عقلانیت، تحلیل، و درک پیچیدگی‌های محیط باشد.»

سریع‌القلم با اشاره به ضرورت خودآگاهی، گفت: «EQ یعنی اینکه من بدانم درونم چه می‌گذرد. بدانم چه چیزی مرا ناراحت می‌کند، چه چیزی مرا خوشحال می‌کند، چه چیزی مرا تحریک می‌کند. این خودآگاهی، پایه مدیریت احساسات است. اگر من ندانم چرا عصبانی می‌شوم، نمی‌توانم آن را کنترل کنم.»

وی در ادامه، به مهارت‌های غیرکلامی اشاره کرد: «بسیاری از ارتباطات انسانی، غیرکلامی است. نگاه، لحن، حالت چهره، سکوت، همه این‌ها پیام دارند. کسی که EQ بالایی دارد، این پیام‌ها را می‌فهمد، رمزگشایی می‌کند، و براساس آن رفتار می‌کند. این یعنی بلوغ اجتماعی، یعنی توانایی تعامل مؤثر.»

سریع‌القلم در جمع‌بندی سخنان خود خاطرنشان کرد: «EQ پروژه‌ای است برای تمام عمر. باید دفترچه‌ای داشت، احساسات را نوشت، تحلیل کرد، نمره داد، تمرین کرد. ترس، نفرت، حسرت، دل‌شکستگی، خشم، اندوه، خصومت، تردید، پرخاش، تنهایی، ناامیدی… همه این‌ها مدیریت می‌خواهد. و این مدیریت، یعنی بلوغ انسانی، یعنی هارمونی مغز و قلب. کسانی موفق‌اند که بتوانند این هارمونی را بسازند، حفظ کنند، و در تعامل با دیگران به کار بگیرند.»

دیدگاهتان را بنویسید