ادینگتون دوئل بی‌تفنگی که قربانی پیام شد

ادینگتون دوئل بی‌تفنگی که قربانی پیام شد

فیلم «ادینگتون» با شروعی پرکشش و روایتی مدرن از تقابل شخصیت‌ها، نوید یک نئو-وسترن خلاق را می‌دهد؛ اما در میانه راه، با تغییر ناگهانی لحن و تمرکز بر نقدهای اجتماعی و سیاسی، از مسیر قصه‌گویی‌اش منحرف می‌شود. آری استور، با وجود شناخت دقیق از عناصر سینما، در تلاش برای انتقال مفاهیم پیچیده، ساختار دراماتیک اثر را قربانی می‌کند و فیلمی را که می‌توانست یکی از آثار شاخص سال باشد، به تجربه‌ای چندپاره و ناتمام بدل می‌سازد.

به گزارش سرمایه فردا، ادینگتون در یک ساعت اول، درباره تقابل و دوئل میان شخصیت‌هاست، دوئل میان کلانتر و شهردار، کلانتر و همسرش، همسر کلانتر و مادرش، شهردار و پسرش، پسر شهردار با پسری دیگر و… در وانفسای این اختلافات و درگیری‌هاست که موتور قصه گرم می‌شود تا تعریف تازه‌ای از تقابل ارائه دهد و جست‌وخیز کاراکترها نه با تعقیب‌وگریز، نه با تیر هوا کردن و گلوله‌بازی، بلکه در عصر مدرن، با تلفن همراه، جنگ میان رسانه‌ها و با دیالوگ‌های پینگ پنگی همراه است. این نکته به واسطه حرکت هماهنگ دوربین‌، خلاقیت در میزانسن، گره‌افکنی و گره‌گشایی در فیلم‌نامه و با بازی‌های روان بازیگران (با یک واکین فینیکس درخشان)، قوام می‌یابد.

اما دقیقا همانجایی که مخاطب خیال می‌کند با یک اثر شسته‌رفته و قصه‌ای بدیع و پویا سر و کار دارد، همانجاست که فیلمساز، لحن روایتش را تغییر می‌دهد. حالا نه دیگر آن دوئل‌ها مهم است و نه دیگر فعل‌ و انفعلات هیچکدام از آن کاراکترها به فرم قصه کمک می‌کند. درست همان زمان که داستان مشغول پررنگ کردن نقد جناح‌های سیاسی، مرکز داده، اینترنت، فناوری، تاثیر مخرب رسانه، انتقاد از نژادپرستی، طعنه به کمپین‌های ضدنژادپرستی، جریان‌های اعتراضی، آزارگری‌های جنسی و‌ انشقاق میان گروه‌های اجتماعی می‌شود، همان لحظه است که سقوط فیلم رقم می‌خورد.

نمونه نزدیک به دنیای «ادینگتون» را در «جایی برای پیرمردها نیست» می‌بینیم. در آنجا با سر و شکلی از روایت همراه بودیم، که تعریف تازه‌ای از ژانر وسترن ارائه می‌داد. از کاراکترها و الگوهای سنتی، دستمایه‌ای می‌ساخت برای خلق لحنی مدرن در انتقال مفهومی که در بیانش موفق بود. کوئن‌ها قواعد بازی را می‌دانستند. با آنکه ضرباهنگ قصه بارها کند می‌شد اما با جنس تعلیق و دلهره‌ای همخوانی داشت که رگ‌خواب بیننده را نشانه می‌رفت، به راحتی به همه رو دست می‌زد و آن‌وقت کشتن کاراکتر اصلی به‌مانند یک کاراکتر فرعی، معنا داشت. شنیدن پیام آخر مهم بود و پس از پایان فیلم، ذهن مخاطب درگیر می‌شد.

ملعبه دست قوانین و ضوابط

اما «ادینگتون» به‌رغم همه ویژگی‌های خوبش، در میانه راه چندپاره می‌شود. حرف کارگردان این است که همه جناح‌ها، چه چپ افراطی، چه راست متعصب، چه هالوترین‌ آدم‌ها و معمولی‌ترین انسان‌ها، ملعبه دست قوانین و ضوابطی هستند که از پیش توسط رهبران سیاسی وضع شده. مشخص است که طرح این موضوع در بستر فیلمی که مسیر قصه‌گویی دیگری را در بخش ابتدایی‌اش دنبال می‌کند، کار پرریسکی است که در اینجا هم ناموفق عمل کرده و به‌جای آنکه با ادغام خلاقانه فرم داستان با مفهومش مواجه شویم، بیشتر شاهد تخریب ساختار دراماتیکی هستیم که دیگر هیچ تناسب مقبولی با پیامش ندارد. بنابراین فیلم از ضرباهنگی که پیش گرفته، باز می‌ماند تا با تمپویی حلزونی به ایده جالبش (دوئل بدون تفنگ)، پشت کند و از کاراکترها و موقعیت‌های داستانش، ابزاری بسازد برای شرح نظر خودش. فیلم به همین شکل از یک نئو-وسترن سرزنده، از یک دارک کمدی خوش لحن، از یک درام مبتنی بر دوئل با نشانه‌های رئالیستی، به ناتورالیسمی می‌رسد که با فضای داستانش نسبتی ندارد و طوری به ژانر وحشت سرک می‌کشد که انگار با سرعت ضعیف اینترنت و قطع شدن‌های مکرر ویدیو، نشسته‌ایم به تماشای یک بازی شوتر کامپیوتری در یوتیوب: کلانتر مسلسل به دست در دل تاریکی قصد مقابله با فردی را دارد که از افراد گروه‌های چپ افراطی است و می‌خواهد کلانتر را به سزای اعمالش برساند. نبردی که نهایتا با ۵ دقیقه فراز و فرود حداکثری به پایان می‌رسید، با یک موش و گربه بازی طولانی و کسل‌کننده همراه می‌شود.

آری استور، کارگردان اثر، فردی است که عناصر قصه‌پردازی را می‌شناسد، سینما را می‌فهمد و البته که می‌تواند فیلمی با کیفیت خوب بسازد اما همه این سرمایه‌ها فدای مضمونی شد که به ساختمان روایتش آسیب وارد کرده است و تنها نقش انتحار برای فیلمی را داشت که می‌توانست از تماشایی‌ترین فیلم‌های سال باشد.

google is broken

دیدگاهتان را بنویسید