کارگر در نظام سرمایه داری و کونیستی
کارگر در نظام سرمایه داری و کونیستی

تفاوت کارگر با برده چیست؟ برده، یک بار برای همیشه فروخته می‌شود. اما کارگر باید خود را در نظام سرمایه داری ساعت به ساعت و روز به روز بفروشد.

به گزارش سرمایه فردا، فردریک انگلس: کمونیستها معمولا در تبیین ترمها تمایزات را محو میکنند و نگرشی اسطوره ایی بر می سازند. در آن بین برده داری کهن و کارمزدی در نظام سرمایه داری جدید تفاوتی وجود ندارد.
اسطوره در ضدیت با تعاریف معمول علمی وجه پر رنگی از آرای کمونیستی را در بر می گیرد. اما عجیب اینکه اینرا در پوشش علمی بودن عرضه کرده اند. به نحوی که مخالفت با جزمیات کمونیسم را مساوی با مخالفت با علم جا می زنند.
وقتی تعریف برده چنین با مغلطه تحریف شود و عیوب کار بزرگنمایی گردند تز در ادامۀ منطقی خود به ورطه احکام غلطتری سقوط می کند: وقتی شما در مقابل چنین فروکاستی از تعبیر برده بشورید و آن را نپذیرید و بدانید که اگر شرایط نظام سرمایه داری و مراحل نخست انقلاب صنعتی در قرن ۱۹ بد بوده که بوده. چیزی غیر قابل اصلاح و حاصل ذات نظام سرمایه داری نبوده بلکه عَرَرضی بوده و رفرم پذیر.چون فضای جامعه باز است برای تشکلات صنفی و بهبود و اصلاح زخم ها.
برده مزدی نمی گیرد و اختیاری از خود ندارد آنچه بدهند می خورد و می پوشد و هرجا باشد می خوابد.این سلب اختیار در نهایت به زدودن اکثر آزادی ها و تولید مفهوم برده می انجامد.
اما در کمونیسم با غلو و گزافه تعریف دستکاری می شود و کارگر مزدی برده و کارفرما که برای او شغل و کار آفریده برده دار معرفی می‌شود.
کمونیسم همواره تمایل دارد با ساده سازی پیچیدگی مافوق تصور جامعه مدرن آن را در یک دوگانه خیر/شَر ساده سازی کند و اذهان ساده پسند را جلب کند.

نظام سرمایه داری

کمونیسم همواره اصرار دارد چیزی نااندیشیدنی چون کلِ سیر تاریخ بشر را اندیشه شده بنماید. چیزی که از توهم علمگرایی شایع در قرن ۱۹ مایه دارد. سویۀ تاریک این مغلطه به اینجا منجر می شود که تز انقلاب از درونش سر بر خواهد کشید.
چرا که نظام برده داری چیزی است که قابلیت اصلاح ندارد. بلکه به کل ضد انسانی و باید از میان بر داشته میشد تا آزادی و کرامت تحقق یابد.
حال با این سو استفاده کمونیستها از مفهوم غلط برده داری راه هموار می شود تا امکان اصلاح رد و رفرمیست نظام سرمایه داری در بهبود شرایط انسانی ناممکن قلمداد شود و افکار به سمت انقلاب سوق پیدا کند.
شعور تحقیق و پژوهش و شناخت و اصلاحگری به کل کنار گذاشته شود بیشعوری جزمِ انقلابیگریِ ناگزیر جانشین گردد. اما تاریخ غرب خود به تمامی نشان داد رفرم درون جامعه کاملا مقدور بوده و اصولا فضای زیست به روی نقد و اصلاح گشوده بود و اصلاح هم شد. این چیزی بود که مارکس و انگلس درون افق اندیشگی محدود خود آن را در خواب هم نمی دیدند.