خودشناسی با ارزش‌های معنوی دنیا و دین
خودشناسی با ارزش‌های معنوی دنیا و دین

به گزارش سرمایه فردا، در حال حاضر الگوی زندگی ایرانی ها به معنویات حفظ نزدیکتر است زیرا در تاریخ فرهنگی بیگانه را هضم و جذب کرده‌اند. اما در عرفان غزالی زهد و عرفان با خدا غنیمت است.

تصوف زهد عکس العملی بود در مقابل دنیاطلبی مدعیان دین که بر اساس دوگانه دنیا و دین، تنعم از نعمت های مادی را مساوی و متناسب با فاصله گرفتن از ارزش های معنوی دین می دانست. دنیا دارالغرور است و “حب دنیا راس کل خطیئه” شمرده می شد و پرداختن به دنیا مساوی فراموش کردن خداست. شخصیت شاخص این تفکر امام محمد غزالی بود.

تصوف عشق هم عکس العملی در مقابل افراط های تصوف زهد و خوف بود که در خدا به مثابه پادشاهی خوف انگیز و جبار می نگریست که از خوف عذابش باید دائما در خشیت و خوف از او به سر برد. تفکری که با نصوص دینی ما که فراموش نکردن برخورداری از دنیا را تذکر می دهند، هم سازگاری کاملی ندارد

در عمل هم این رویکرد در وجه افراطی اش کار را به توهمات، وسوسه ها و بیم های بیمارگونه می کشاند. تصوف عشق خدا را به چشم معشوق می دید و شادی و عشق را جای حزن و خوف می نهاد اما کماکان – هرچند به وجهی رقیق تر- به دوگانه دنیا/دین باور داشت. شمس و مولانا که نماد این رویکردند: گاه دنیا و دین را به مثابه دو هووی رقیب تلقی می کنند و گاهی هم دنیا را مقدمه و مزرعه آخرت به حساب می آورند.

اما تصوف جمال پرستانه با زهد – چه در معنای ریایی و چه با زهد حقیقی- کنار نمی آید. عشق زمینی را به عشق آسمانی پیوند می زند و تنعم از نعم الهی را عین شکر نعمت می داند. تفکر تنعم طلبانه در قالب تئوری غنیمت شمردن دم، از فردوسی شروع می شود. با خیام به اوج می رسد و در مکتب رندی حافظ تئوریزه می شود و به کمال می رسد.


مهمترین مرزبندی حافظ با زهد است. مانند خیام دم را غنیمت می شمرد ولی عبوسی و تلخی خیام، نزد حافظ جایش را به خوشباشی و شادخواری عاشقانه می دهد و حکمت خیامی هم جایش را به رندی می دهد. رند در یک کلام انسان زیرکی است که کلاه متولیان و مدعیان دین و تصوف سرش نمی رود و بلکه آن هایی را هم -که دگراندیشی او را تاب نمی آورند- بازی می دهد و سر کار می گذارد.

هر چند حافظ با تصوف میانه خوشی ندارد اما عشق و عرفان را از سنت متصوفه بر می گیرد و از آسمان به زمین می آورد و در هیات یک “زوربای یونانی” به یک عارف زمینی شاد و متنعم و خندان تبدیل می شود. اولین بار در اندیشه حافظی است که دوگانه دین/ دنیا ویران می شود و شرط متنعم شدن از حوران بهشتی، گَزیدن سیب زَنَخدان  زیبایان این جهانی دانسته می شود.

اما این که می گویند حافظ، حافظه فرهنگی ایرانیان است، سخنی مهم و در خور تامل است. ایرانیان به لحاظ غنای تاریخی فرهنگ و تمدنشان، به مدارای فرهنگی و هضم و جذب و استحاله عناصر فرهنگی بیگانه و حتی دشمن و مهاجم مشهورند و این کار نوعی رندی تاریخی به شمار می رود که در حافظ مَثَل اعلای خود را یافته است.

دنیا و دین از غزالی تا حافظ

در عمل هم زندگی ما به اندیشه حافظی نزدیک تر است تا به شیوه زندگی غزالی و مولوی. غزالی و مولوی بزرگ اند و شایسته و دوست داشتنی و در قله و در آسمان. ولی الگویی که برای زیستن پیش می نهند به سادگی قابل پیروی نیست. به قول خود مولوی “یافت می نشود.” جستجوی انسان کامل و سودای کمال نوعی از رفتن پیِ نخود سیاه است.

اما ما آدم هایی زمینی هستیم که در یک سفر زمینی، “حالی اسیر جوانان مهوشیم” . الگوی حافظ برای ما آشناتر، واقعی تر و در دسترس تر و عملی تر است. حافظ به ما – به عنوان انسان های واقعی و نه انسان کامل- شبیه تر است. الگوی حافظی هم عاشقانه است و هم عاقلانه و هم متنعمانه. ذهن را از دور باطل و تقابل شایع و ساختگیِ “خدا/ خرما” نجات می دهد. به هر دو جهان نظر دارد و خرما را فدای خدا و خدا را فدای خرما نمی کند و مهم تر از همه در جهان معاصر هم قابل اجراست بدون آن که معنویت را فدای مادیت و دین را فدای دنیا کند.


بنابراین به نظر می رسد گذار از غزالی و خیام و مولانا به حافظ، حرکت به جلو و به مقتضای روحیات فرهنگی ما ایرانیان باشد که در ادغام و اختلاط بهترین عناصر فرهنگی، از نوعی کارآمدی تاریخی برخوردار شده است.

در حال حاضر الگوی زندگی ایرانی ها به معنویات حفظ نزدیکتر است زیرا در تاریخ فرهنگی بیگانه را هضم و جذب کرده‌اند. اما در عرفان غزالی زهد و عرفان با خدا غنیمت است.