در جهانی که قدرتطلبی جای قانون را گرفته و سازوکارهای بینالمللی به ابزار فشار بدل شدهاند، جبهه مقاومت برای ایران نهتنها یک آرمان منطقهای، بلکه یک سپر امنیتی و بازدارنده حیاتی است. اظهارات اخیر حسن روحانی درباره اولویت منافع ملی، اگر بهدرستی فهم نشود، میتواند به تضعیف این سپر و تقویت روایتهای معاند منجر شود. این یادداشت با تحلیل شرایط منطقهای و افکار عمومی، نشان میدهد چرا قدرتسازی منطقهای ایران، عین منافع ملی است، نه در تقابل با آن
به گزارش سرمایه فردا، حسن روحانی در جدیدترین اظهارنظر خود گفته است دلسوزی برای ملتهای منطقه نباید منجر به خانمانسوزی در ایران شود. منظور روحانی این است که ایران در سیاستگذاری خود در منطقه باید منافع ملی را در اولویت قرار دهد.
خب این یک موضوع بدیهی است. و قاعدتا ایران در راستای منافع ملی خود سیاستهایش را در منطقه تنظیم و اجرایی کرده و میکند. اما اگر این اظهارنظر روحانی، نوعی انتقاد و گلایه باشد و تلویحا نظام را متهم به عدم رعایت این اصل بدیهی کرده باشد؛ این یک ادعای غلط و البته خسارتبار است چراکه هم موجب ایجاد ذهنیتهای نادرست در قبال سیاستهای منطقه ای نظام میشود؛ و هم باعث هم افزایی با ضدانقلاب و معاندین میشود که پس از جنگ ۱۲ روزه با ادعاهای کذب و شیطنتهای خبیثانه دوگانه غیر واقعی امت – ملت را مطرح کردهاند؛ خواهد شد. ضمن اینکه در شرایط فعلی کشور که احتمال حمله مجدد رژیم صهیونیستی همچنان بالاست و کشور در شرایط بسیار حساسی به سر میبرد؛ بیان این قبیل مواضع از سوی رییسجمهور اسبق کشور، معنادار و هزینه ساز خواهد بود.
بویژه اینکه چنین دوگانهسازیهایی درباره سیاست خارجی و خاصه سیاست منطقهای ایران، و اتهام بی توجهی به منافع ملی در این سیاستها بی اساس و کذب محض است.
حسن روحانی ۸ سال رییسجمهور و رئیس شورای عالی امنیت ملی ایران بوده است و قبل از آن نیز سالها دبیر شورای عالی امنیت ملی بوده است. قطعا او از معدود افرادی است که به خوبی از ماهیت سیاستهای منطقهای ایران و کارکرد جبهه مقاومت برای منافع ملی ایران باخبر است. بنابراین او خودش به خوبی میداند فلسفه شکلگیری جبهه مقاومت، در کنار اینکه موجب یک هم افزایی ویژه در راستای تحقق آرمان مشترک همه اضلاع میپوشد! نه فقط برای ایران، بلکه برای همه اضلاع، یک توان بازدارنده اثرگذار نیز به حساب میآید.
در خلال جنگ تحمیلی ۱۲ روزه رژیم صهیونیستی و آمریکا علیه ایران، کارکرد جبهه مقاومت در توان بازدارندگی و امنیت ملی ایران، برای عموم مردم ملموس شد. به عنوان نمونه جامعه ایرانی با این واقعیت روبرو شد که حمله رژیم صهیونیستی به ایران آن هم با این شکل، در سقوط نظام بشار اسد در سوریه بوده است. یعنی اگر حکومت اسد همچنان در سوریه حاکم بود؛ قطعا رژیم صهیونیستی نمیتوانست به این شکل به ایران حمله کند. دست کم به ۲ دلیل:
۱: در جنگ ۱۲ روزه، آسمان سوریه تبدیل به ترمینال جنگندهها و هواپیماهای سوخترسان اسراییلی و آمریکایی شده بود. این اقدام در پی بی ثباتی در سوریه و فقدان حکومت مقتدر و قانونی مرکزی رخ داد. در صورتی که اسد همچنان حاکم سوریه بود؛ قطعا ارتش این کشور از طریق سامانه های پدافندی که در اختیار داشت؛ مانع حضور گسترده جنگندهها و بخصوص هواپیماهای سوخترسان در آسمان خود میشد. و به ایران دقیقتر، آسمان سوریه برای این اقدام رژیم صهیونیستی کاملا ناامن میشد و رژیم نمیتوانست به این شکل، به ایران حمله کند.
۲: در صورت تداوم حکومت بشار اسد در سوریه، بواسطه حضور مستشاران و همینطور یگانهای موشکی ایران در خاک سوریه، رژیم صهیونیستی به شدت از ناحیه این حضور ایران در سوریه احساس خطر میکرد چراکه ایران میتوانست از فاصله بسیار نزدیک و در مرز سرزمینهای اشغالی، مراکز و تاسیسات مهم رژیم صهیونیستی را مرود هدف قرار دهد. ضمن اینکه این حضور ایران و حزبالله و دیگر اضلاع مقاومت در سوریه باعث جدیشدن سناریوهایی مانند ورود زمینی رزمندگان مقاومت به سرزمینهای اشغالی میشد. بر همین اساس است که به اعتقاد کارشناسان، در صورت بقای حکومت اسد در سوریه، رژیم صهیونیستی بواسطه حضور ایران و جبهه مقاومت در خاک سوریه نمیتوانست به ایران حمله کند یا دست کم حمله به ایران به صورت بسیار محدودتری نسبت به جنگ ۱۲ روزه رخ میداد.
این واقعیات در خلال جنگ تحمیلی ۱۲ روزه علیه ایران، برای افکار عمومی ایران کاملا محسوس و ملموس شد.
از سوی دیگر، به اعتقاد اکثر کارشناسان و صاحبنظران، یکی از عواملی که باعث توقف جنگ و ناچاری نتانیاهو و ترامپ برای اعلام آتشبس شد؛ آشکار شدن برخی نشانهها درباره امکان فعال شدن اضلاع جبهه مقاومت برای ورود به جنگ به نفع ایران بود.
ضمن اینکه اساسا وجود جبهه مقاومت مهمترین عامل در جلوگیری از اجرایی شدن همه ابعاد جنگ تحمیلی علیه ایران بوده است.
بنابراین یکی از کارکردهای مثبت جنگ تحمیلی ۱۲ روزه رژیم صهیونیستی و آمریکا علیه ایران، این بود که واقعیتهای سیاستهای منطقهای ایران و جبهه مقاومت در تقویت توان بازدارندگی و امنیت ملی ایران به وضوح قابل مشاهده شد.
بنابراین برآوردهای عمومی در شرایط فعلی، مطلقا زمینه را برای طرح دوگانههای کاذبی مثل امت – ملت یا دلسوزی برای کردم فلسطین و خانمانسوزی برای ایران، فراهم نمیکند.
افکار عمومی در ایران حالا بهتر و بیشتر از قبل متوجه شدهاند شعارهایی مانند «نه غزه نه لبنان» یا «سوریه را رها کن، فکری به حال ما کن» دقیقا در راستای تضعیف منافع ملی ایران و همچنین تقویت منافع رژیم صهیونیستی مطرح شده بودند.
در چنین شرایطی، اظهارنظرهایی مانند گفته حسن روحانی، در راستای همان شعارهای نه غزه، نه لبنان تفسیر میشود. و خوشبختانه اکنون فضای فکری حاکم بر افکار عمومی، غلط بودن ماهیت این قبیل شعارها و نگرشها و دیدگاههایی که این قبیل شعارها برساخته آن دیدگاهها است را به خوبی درک میکنند.
اما اکنون این سوال مهم مطرح میشود که هدف و انگیزه حسن روحانی و همفکران او از طرح چنین مباحثی چیست؟
قبل از اینکه به این سوال پاسخ بدهیم؛ باید یک واقعیت تلخ را یادآوری کنیم.
همبستگی و انسجام ملی شکل گرفته در جریان حمله اخیر به ایران و تداوم آن تا اکنون، باعث شده برخی جریانهای سیاسی بخصوص غربگراها به شدت احساس خطر کنند چرا که این همبستگی ملی که عموما حول نگرشهای واقعبینانه در قبال امنیت ملی ایران شکل گرفته، مبانی فکری ایدههای جریانهای غربگرا در ایران، بویژه در قبال نحوه تعامل با غرب و هضم شدن در نظام آمریکایی را به چالش می کشاند.
حمله به ایران در خلال مذاکرات هستهای. خرداد و معلوم شد دولت آمریکا، مذاکرات را به عنوان پوششی برای غافلگیری ایران دنبال میکرد. این واقعیت هم ضریب بیاعتمادی به دولت آمریکا را در افکار عمومی ایران افزایش داد؛ هم باعث بی اعتباری بیشتر آمریکا در ذهن جامعه ایرانی شد و هم افکار عمومی در ایران نگرش واقعبینانهای نسبت به مذاکره با غرب پیدا کنند.
در پی چنین باور و برآوردی در افکار عمومی، یک شناخت واقعبینانه از نظام غربی حاکم بر دنیا و سازوکارهای بینالمللی بوجود آمد. اکثریت جامعه ایرانی هم متوجه شدند که نظام و سازوکارهای فعلی حاکم بر دنیا ناعادلانه و مبتنی بر ظلم و زوگویی مبتنی و متکی بر نظامیگری و قدرت سخت است؛ و هم اینکه دانستند حاکمان فعلی دنیا جنایتکارانه خوشپوش هستند که وقتی پای منافع خودشان وسط باشد؛ کوچکترین اعتنایی به هنجارها و ارزشهای ادعایی نظام لیبرال دموکراسی نمیکنند. به تعبیری بخش زیادی از جامعه ایران متوجه شدند آنچه تحت عنوان نظام و سازمانهای بینالمللی و سیستمعامل آمریکایی و غربی بر مناسبات جهانی حاکم شده، روپوشی جدید بر همان مفهوم قانون جنگل است. در قانون جنگل، باید قوی باشید تا خورده نشوید. اکثریت جامعه ایرانی اکنون به چنین ذهنیت و برآوردی رسیده است. کما اینکه نتایج نظرسنجیها نیز همین را نشان میدهد. در این نظرسنجیها بیش از ۸۰ درصد مردم خواستار تقویت توان موشکی کشور شدهاند. و نکته مهمتر اینکه با وجود تهدیدات مکرر ترامپ و نتانیاهو مبنی بر حمله به ایران در صورت ازسرگیری غنیسازی توسط جمهوری اسلامی، اما بیش از ۷۰ درصد مردم ایران خواستار ساختن بمب هستهای هستند. اینکه با وجود تهدیدات آمریکا و رژیم صهیونیستی، اکثریت مردم ایران خواستار تجهیز کشورشان به هر نوع سلاح هستند؛ نشاندهنده یک واقعیت بسیار مهم است. واقعیتی که میگوید جامعه ایرانی به این سطح از شعور و آگاهی رسیدهاند که معتقدند تنها راه بازدارندگی و حفظ امنیت ملی، قدرتمند شدن است.به ایرانی در قانون جنگل حاکم بر دنیا، برای آنکه طعمه دیگران نشویم؛ باید تا جای ممکن قدرتمند شویم. خب این نگرش و برآورد عمومی، تقریبا در تقابل با دیدگاهها و انگارههای جریان غربگرا است که همواره و برای هر موضوعی، تنها راه حل را پذیرش قوانین و سازوکارهای نظام حاکم بر دنیا و هضم شدن در آن میدانند. از همین رو است که میگوییم همبستگی و انسجام عمومی در کشور برای منافع غربگرایان یک خطر جدی است. و از همین رو است که پس از توقف جنگ، آنها تلاش کرده و میکنند تا یک بار دیگر با دستکاری افکار عمومی، ایده تعامل با آمریکا را به عنوان تنها راه حل موجود برای مرتفع کردن خطر جنگ و همچنین فائق آمدن بر مشکلات اقتصادی، معتبر کنند. بر همین اساس، اظهارات حسن روحانی را نیز میتوان در همین قاعده سنجید.
دوگانه مذاکره – عدم مذاکره یک انگاره جعلی و غیر واقعی است. جمهوری اسلامی ایران دست کم در ۱۰ سال گذشته نشان داده است مخالف مذاکره نیست و هر زمان که شرایط مذاکره فراهم شده؛ با حسننیت و صداقت پای میز مذاکره رفتنه است. لذا این قبیل دوگانهسازیها غیر واقعی و فاقد اعتبار است. اگر اکنون یک دوگانه واقعی درباره موضوع مذاکره وجود داشته باشد؛ اختلاف نظر پیرامون شکل و نحوه مذاکره است.
اکنون در یک سو عدهای قرار دارند که معتقدند باید از برخی حقوق قانونی از جمله غنیسازی گذشت تا مذاکرات به نتیجه برسد. در مقابل، دیدگاهی وجود دارد که میگوید با توجه به رفتار آمریکا و تروییکای اروپایی در جنگ تحمیلی ۱۲ روزه و احتمال وقوع جنگ جدید، مطلقا نباید از حقوق هستهای گذشت و باید در شرایطی وارد مذاکره شد که توان بازدارندگی ایران کاملا حفظ شده باشد. بنابراین یک عده در داخل معتقدند با عقبنشینی از حقوق هستهای باید وارد مذاکرات شد و اینگونه سایه جنگ برطرف شده و شرایط برای توافق هستهای و لغو تحریمها فراهم میشود. و در مقابل این عده، دیدگاهی وجود دارد که میگوید عقبنشینی از حقوق هستهای آن هم در شرایط جنگی، پیام ضعف را صادر میکند و نه تنها احتمال جنگ مجدد را تقویت میکند بلکه هر نوع چ زمینه برای توافق و گشایشهای اقتصادی را نیز از بین میبرد.
تمام حقوق برای پایگاه خبری سرمایه فردا محفوظ می باشد کپی برداری از مطالب با ذکر منبع بلامانع می باشد.
سرمایه فردا