روایت رانندگان اسنپ

روایت رانندگان اسنپ

گفت‌وگوهای صمیمی در یک قهوه‌خانه نشان می‌دهد رانندگان اسنپ چگونه هر روز با اضطراب، بی‌اعتمادی و فشارهای اجتماعی دست‌وپنجه نرم می‌کنند. از ترس شکایت‌های بی‌اساس تا کرایه‌های ناچیز و نبود حمایت کافی از سوی شرکت، این رانندگان شغل خود را نه تنها دشوار، بلکه گاه بی‌ارزش‌تر از کارگری می‌دانند.

به گزارش سرمایه فردا،  در روایت‌های علی و دیگر رانندگان اسنپ، تصویری روشن از مشکلات روزمره این قشر نمایان می‌شود؛ مشکلاتی که از برخوردهای ناعادلانه مردم و مسافران آغاز می‌شود و تا بی‌توجهی شرکت‌های تاکسی اینترنتی ادامه می‌یابد. علی از حادثه‌ای ساده با یک موتورسوار می‌گوید که می‌توانست به شکایتی بی‌پایه و دردسرهای قضایی ختم شود. همکار دیگرش نیز تجربه‌ای مشابه با مسافری پرخاشگر را بازگو می‌کند که شکایت بی‌اساس او باعث شد چند روز از کار دست بکشد. این روایت‌ها نشان می‌دهد رانندگی در تاکسی‌های اینترنتی، به‌رغم ظاهر مدرن و پرطرفدارش، در عمل با مشکلاتی جدی همراه است: کرایه‌های پایین، هزینه‌های سنگین نگهداری خودرو، نبود حمایت نهادی و نگاه تحقیرآمیز بخشی از جامعه. پرسش پایانی رانندگان نیز همچنان بی‌پاسخ مانده است؛ آیا با این «نان حلال» می‌توان به جایی رسید، وقتی فرهنگ استفاده از این پدیده نوین هرگز آموزش داده نشده و راننده همچنان در جایگاه درجه سه قرار دارد؟

«نزدیک بود امروز گرفتار بشم» اینها را علی، از همکاران و رانندگان اسنپ قدیمی در قهوه خانه می زند. نگران است و مضطرب پک های عمیقش به قلیان و دستهایش که عصبی تکان می خوردند این را به خوبی نشان می دهئد. وقتی می پرسم چطور؟ انگارتازه گوش شنوایی پیدا کرده باشد شروع می کند به تعریف: الان داشتم تو پیروزی می رفتم تا یه مسافر را سوار کنم . یکدفعه از یک کوچه فرعی یه موتور سوار پیچید تو اصلی. از روبرو. تا اومدم ماشین را جمع کنم؛ باد ماشین گرفت بهش و خورد زمین. پیاده شدم و بلندش کردم. خوشبختانه طوریش نشده بود. برای همین هر دو کمی خوش و بش کردیم و از هم جدا شدیم.

با تعجب می پرسم: خب این که مشکلی نداشت. پس چرا ناراحتی؟ لبخند تلخی می زند و می گوید: اما این فقط اول ماجرا بود. همانطور که داشتم از محل دور می شدم دیدم که عده ای، پیرمرد را دوره کرده اند و دارند با وی حرف می زنند. بعد هم یکدفعه، پیرمرد انگار بخواهد دزد بگیرد، با سرعت شروع به حرکت کرد به سمت من. دستش را در هوا تکان می داد و فریاد می زد؛ بگیریدش…بگیریدش!

حدس زدم که احتمالا همان مردمی که دوره اش کرده بودند، تحریکش کرده اند که چرا راننده را ول کردی؟ نباید می گذاشتی برود تا تو را پول و …. راضی کند!

باز پکی به قلیانش می زند و ادامه می دهد: به هر حال ایستادم چون دیدم اگر بخواهم به راهم ادامه دهم همه قکر می کنند دزدی، قاتلی، چیزی هستم و ممکن است برایم مشکلی پیش بیاید.

پیرمرد همین که به من رسید برخلاف دفعه قبل شروع کرد به بد و بیراه گفتن. گفتم: حاج آقا… شما از فرعی پیچیدید تو اصلی. آنهم با سرعتی زیاد. بعد هم خوشبختانه شما که آسیبی ندید. پس مشکل کجاست؟

پیرمرد اما همچنان بدون توجه به صحبت های من فقط داد و هوار می کرد. می گفت؛ از کجا معلوم که بعدا حالم بد نشود؟! شاید هم موتورم مشکل پیدا کرده باشد.

من که حالا کنجکاو شده بودم پرسیدم: خب… در نهایت کارتان به کجا رسید؟ زنگ زدید به پلیس؟

سری تکان می دهد و جواب می دهد: نه…. راستش آنقدر حرصم گرفته بود و در عین حال خسته بودم که دیدم اگر بمانم ممکن است با طرف درگیر شوم و کار بیخ پیدا کند. برای همین سوار ماشینم شدم و بدون توجه به فریادهای مرد، راه افتادم و رفتم. مرد هم همچنان فریاد می زد؛ پلاکت را دارم. پدرت را در می آورم!

دوباره پرسیدم: اینکه جای نگرانی ندارد. پس چرا ناراحتی؟

علی انگار که تازه به اصل مطلب رسیده باشیم می گوید: می ترسم پیرمرده بره شکایت کنه… البته ترسی از این بابت ندارم ولی از اینکه بخواهم هی بروم دادگاه و بیایم اعصابم به هم می ریزد. نه حوصله اش را دارم و نه وقتش را.

به نظر می رسد حتی یاد آوری این مساله نیز وی را عصبی می کند چون بی حوصله، بلند می شود تا برود. در همان حال خداحافظی نصفه نیمه ای می کند و می گوید: عجب شغل مزخرفی داریم. هر کس از راه می رسد می خواهد به ما زور بگوید. مسافرها یک جور، مردم هم اینجوری. از در که خارج می شود مرد میانسال دیگری که کنارم نشسته انگار علی حرف دل وی را هم زده باشد می گوید: راست می گوید. من هم اوقات بیکاری ام را با ماشین کار می کنم. اینقدر از این صحنه ها دیده ام که واقعا بعضی وقتها پشیمان می شوم از اینکه در اسنپ کار می کنم. چند روز قبل خانمی را سوار کردم که لوکیشن مبدا را اشتباه زده بود. برای همین رفتم کوچه بالایی و کلی منتظر شدم. آخر سر هم وقتی به زنه زنگ زدم کلی داد و بیداد کرد که چند دقیقه است آنجا منتظر است و من اشتباهی رفته ام.  خلاصه هر چی برایش توضیح دادم حرف خودش را می زد. خلاصه رفتم سوارش کردم. در کل مسیر هم کلی غر زد. آخر سر هم موقع پیاده شدن در را محکم به هم کوفت و رفت. بعد از چند دقیقه هم دیدم از اسنپ زنگ زدند که این خانم از شما شکایت کرده است! اینقدر حرصم گرفته بود که تا چند روز روی ماشین کار نکردم.

چند لحظه سکوت می کند و می گوید: هر جور که نگاه کنید، رانندگی در اسنپ از کارگری هم بدتر است. انگار این شغل را درست کرده اند تا هر کس از راه رسید بزند توی سرش. خود اسنپ هم که اصلا هوای راننده ها را ندارد. کافی است یک نفر شکایتی بکند، بدون تحقیق حق را به وی می دهند و جریمه اش می کنند.از طرفی کرایه ها نیز اینقدر پایین آمده که اصلا نمی صرفد. چند روز پیش رفتم یک دست لنت برای ماشینم عوض کردم حدود یک میلیون تومان پیاده شدم.آن وقت مردم وقتی می خواهند ۵۰ – ۶۰ تومان کرایه بدهند طوری با راننده برخورد می کنند که انگار وی و ماشینش را خریده اند!

به ساعتش نگاهی می کند و بلند می شود تا به قول خودش برود دنبال دنده عوض کردن و سگ دو زدن. موقع خداحافظی به نوان جمله آخر می گوید: تو کشور ما نان حلال به دست آوردن دیگه نمی صرفه! شاید هم خودشان نمی خواهند که بصرفد! آنوقت می گویند چرا مردم می روند سراغ کلاهبردای و دزدی و….؟! آخه با این پول های به اصطلاح «حلال» کی به جایی رسیده که ما برسیم؟

مرد پول قلیانش را حساب می کند و می رود و من می مانم و سوال آخرش؛ واقا کی با این پول های به اصطلاح «حلال» به جایی رسیده که ما برسیم؟! و اینکه چرا در کشور ما هیچ گاه، وقتی پدیده ای رایج می شود، فرهنگ استفاده از آن آموزش داده نمی شود؟ چرا رانندگی اسنپ و اپسی از دید مردم شغلی درجه سه محسوب می شود و بسیاری از آنها به خودشان اجازه می دهند که با وی مانند یک کارمند اجیر شده رفتار کنند؟ و از آن مهمتر اینکه نقش اسنپ و تپسی در حمایت از راننده هایشان چرا باید تا این حد کمرنگ باشد و به راحتی پشت آنها را خالی کنند؟!

دیدگاهتان را بنویسید