میراث‌دار غم در آواز ایرانی

میراث‌دار غم در آواز ایرانی

ایرج بسطامی تنها یک آوازخوان نبود؛ او پژواک کویر بم بود که در مکتب شجریان جان گرفت و با هر تحریر، غم و وقار را در دل‌ها نشاند. صدایی که در زلزله خاموش شد، اما هنوز در حافظه موسیقی ایران زنده است و هر بار شنیده می‌شود، یادآور شهری است که با او نفس می‌کشید.

به گزارش سرمایه فردا،  ایرج بسطامی تنها یک آوازخوان نبود؛ او روایتگر پیوند میان خاک بم و آسمان موسیقی ایران بود. صدایی که از کوچه‌های ساده و مجالس خانگی برخاست، در کلاس‌های شجریان صیقل خورد و با همکاری مشکاتیان و دیگر بزرگان، به آثاری ماندگار بدل شد. فروتنی و مسئولیت‌پذیری‌اش در زندگی شخصی، همان‌قدر در ذهن‌ها مانده که تحریرهای پرشورش روی صحنه. امروز، در سالروز تولدش، بازگشت به آثار او یادآور این حقیقت است که بخشی از حافظه جمعی ما بر شانه‌های همین صداها ایستاده است؛ صدایی که با مرگ جسمی خاموش نشد و همچنان در تمرین‌های نسل تازه آواز، ادامه دارد.

هر سال با رسیدن اول آذر، تقویم موسیقی ایران به نامی می‌رسد که بوی کویر خیس از باران می‌دهد؛ زنده‌یاد ایرج بسطامی. خواننده‌ای که در سکوت بم قد کشید، در مکتب آواز شجریان پخته شد و در پنجم دی ۱۳۸۲، همراه با شهرش زیر آوار زمین‌لرزه خاموش شد؛ صدایی که هنوز برای خیلی‌ها، تصویر غم و وقار در یک قاب است.

 

کودکی در باغ‌شهر بم

ایرج، یا همان حشمت‌الله بسطامی، اول آذر ۱۳۳۶ در خانواده‌ای به دنیا آمد که موسیقی برایشان جزئی از هوا بود؛ پدر، پدربزرگ و عمو، هرکدام دستی در آواز و ساز داشتند و از کودکی که گوشش با تحریر و دستگاه آشنا ‌شد، آرام‌آرام مسیر آینده‌اش را پیدا کرد.

بم در آن سال‌ها شهری بود با نخلستان‌ها، بادهای گرم و مجالس موسیقی خانگی؛ جایی که در آن، هنرمند شدن رؤیایی دور از دسترس به نظر می‌رسید، با این حال خانواده بسطامی به استعداد فرزندشان بها دادند. نخستین مدرسه موسیقی او، همان حیاط خانه و صدای ساز بزرگ‌ترها بود، بعد نوبت به یادگیری ردیف‌ها در کنار پدر و عمو رسید.

این پشتوانه خانوادگی سبب شد ایرج در همان نوجوانی، روی صحنه‌های کوچک محلی بایستد؛ اجرا در جمع‌های محدود بم، برنامه‌های رادیو و تلویزیون محلی و تجربه‌هایی که آرام، اعتمادبه‌نفس خواننده جوان را بالا برد و او را به فکر سفری جدی‌تر انداخت؛ سفری به مرکز موسیقی آن روزها: تهران.

 

راهی طولانی از بم تا کلاس شجریان

سال‌ها بعد، بسطامی با کمک یکی از نوازندگان شناخته‌شده کرمان، راهش به کلاس‌های آواز محمدرضا شجریان باز شد. مسیر بم تا تهران کوتاه نبود، امکانات سفر هم ساده به دست نمی‌آمد، با این حال او هر هفته با شوق شاگردی در محضر استادی که دوستش داشت، این راه را طی کرد. همین رفت‌وآمدهای خسته‌کننده، بخشی از افسانه شخصی ایرج را می‌سازد؛ هنرمندی که برای یادگیری، ریسک زندگی در دو شهر را پذیرفت و ردیف را با تمام جزئیاتش در ذهن نشاند.

آشنایی با پرویز مشکاتیان، گام بعدی در این مسیر بود؛ سنتورنوازی که نگاهش به تلفیق شعر و موسیقی، افق تازه‌ای پیش روی این خواننده گشود. اولین آثار رسمی بسطامی با آهنگ‌سازی مشکاتیان شکل گرفت. تصنیف «وطن من» با شعر ملک‌الشعرا بهار و آهنگ مشکاتیان، یکی از همان نقطه‌های اوج است؛ قطعه‌ای که آواز حماسی بسطامی را کنار ملودی پرتب‌وتاب سنتور قرار داد و بعدها از سوی یونسکو به عنوان سرود ملی در یک رویداد فرهنگی معرفی شد.

در سال‌های بعد، همکاری او با موزیسین‌هایی مثل کیوان ساکت، کورش متین، حسین پرنیا و محمدرضا درویشی، طیفی گسترده از آلبوم‌ها را رقم زد؛ از «فسانه» و «موسم گل» تا «رقص آشفته»، «تحریر خیال» و چند کار بداهه‌خوانی که جایگاهش را در میان علاقه‌مندان جدی‌تر موسیقی ایرانی تثبیت کرد.

 

مردی فروتن با صدایی بلند

درباره زندگی شخصی ایرج بسطامی، دو نکته همیشه تکرار می‌شود؛ فروتنی و مسئولیت‌پذیری. در اوج شهرت، پس از درگذشت برادرش نصرت‌الله، به بم بازگشت و سرپرستی خانواده او را پذیرفت؛ تصمیمی که خیلی‌ها آن را نشانه‌ای از وفاداری و اخلاق شخصی او می‌دانند.

دور ماندن از هیاهوی مرکز و اقامت در شهری که امکانات محدودتری داشت، برای خواننده‌ای در آن جایگاه آسان نبود، با این حال بسطامی با همین انتخاب، نوعی فاصله آگاهانه از زرق‌وبرق تهران گرفت؛ صدایی که در استودیوهای پایتخت ضبط می‌شد، ریشه‌اش را در کوچه‌های خاکی و خانه‌های ساده بم حفظ کرد.

می‌گویند او در برخوردهای روزمره، خجالتی و کم‌حرف بود، امضای اصلی‌اش را روی صحنه می‌گذاشت؛ در لحظه‌ای که تحریرهای دشتی و افشاری، فضای سالن را عوض می‌کرد و شنونده حس می‌کرد صدایی از اعماق کویر برمی‌خیزد. همین تضاد میان سکوت مرد و خروش آواز، از ایرج بسطامی چهره‌ای ساخت که با واژه «ستاره» فاصله داشت، اما در ذهن مخاطبان، جایگاهش در کنار مهم‌ترین آوازخوان‌های نسل خودش تعریف می‌شود.

 

صدای بم، صدای یک شهر

پنجم دی ۱۳۸۲، زمین‌لرزه‌ بم، شهری را در چند ثانیه به خاطره‌ای دردناک بدل کرد و در میان قربانیان، نام ایرج بسطامی ثبت شد؛ خواننده‌ای که فقط ۴۶ سال داشت و در ۱۴ سال فعالیت حرفه‌ای، آلبوم‌های ماندگاری از خود به جا گذاشت.

از آن روز، شنیدن «گل‌پونه‌ها» برای خیلی‌ها تجربه‌ای دوگانه است؛ تصنیفی عاشقانه که حالا بوی سوگ می‌دهد، آوازی که با هر بار پخش، تصویر شهری فروریخته را در ذهن زنده می‌کند.

امروز، در سالروز تولد او، شاید بهترین شکل ادای احترام این باشد که برگردیم به همان صدا؛ دوباره «وطن من» را گوش بدهیم، به تحریرهای بلندش در «افق مهر» دقت کنیم، در سکوت یک عصر پاییزی، «رقص آشفته» را از ابتدا تا انتها بشنویم و یادمان بماند بخشی از حافظه عاطفی این سرزمین، روی شانه همین صداها ایستاده است.

ایرج بسطامی سال‌هاست حضور جسمی ندارد، با این حال هر بار که خواننده‌ای جوان در گوشه‌ای از ایران، آوازی دشتی را تمرین می‌کند، بخشی از میراث او نفس می‌کشد؛ میراث مردی که از باغ‌شهر بم آمد، در زلزله همان شهر رفت و میان این دو نقطه، برای موسیقی ایرانی فصلی کوتاه و درخشان نوشت.

دیدگاهتان را بنویسید