تهران، با کمترین سرانه آب تجدیدپذیر در کشور، درگیر بحرانی چندوجهیست که ریشه در ضعف حکمرانی، ناکارآمدی مدیریتی و ناهماهنگی نهادی دارد.
به گزارش سرمایه فردا، تهران، قلب تپندهی کشور و پایتختی با بیشترین تجمع جمعیتی، این روزها درگیر بحرانیست که از سطح زندگی روزمره فراتر رفته و به عمق سازوکارهای زیستی نفوذ کرده است: بحران آب. منابع تجدیدپذیر آبی با کاهش شدید مواجهاند، آسمان در سالهای اخیر خساست بارش را پیشه کرده و سفرههای زیرزمینی بیوقفه از رمق افتادهاند. پایتخت، در سایهی مصرف بیمحابا و بیتدبیریهای گذشته، بر لبۀ پرتگاه تنش آبی ایستاده است. گویی زمان آن فرا رسیده که تصمیمات آبی نه با امید به بارش، بلکه با تکیه بر واقعیتهای اقلیمی بازنویسی شوند—مدیریتی دقیق، سیاستگذاری هماهنگ و نگاه بلندمدت، بیش از هر زمان دیگر حیاتی شدهاند.
اما آنطور که کارشناسان هشدار میدهند، این بحران تنها از دل طبیعت برنخاسته است. نقص در حکمرانی منابع، فقدان متولی واحد، و اجرای ناکارآمد سیاستها، گرههای این بحران را کورتر کردهاند.
بنفشه زهرایی کارشناس صنعت آب می گوید: استان تهران از نظر سرانه منابع آب تجدیدپذیر در ته جدول است. جمعیت متراکم این استان، با طبیعتی کمبارش و منابع سطحی محدود، تناسبی ندارد؛ گویی تهران را بر بستری بنا کردهایم که قرار نبوده چنین بار سنگینی را به دوش کشد. هر چند در سالهای گذشته سدهایی چون امیرکبیر، طالقان و لار بنا شدند و طرحهای انتقال آب از استانهای دیگر اجرا شد، اما این مداخلات تنها اندکی از شدت بحران کاستهاند؛ عمق بحران باقیست.
افزون بر نارسایی ساختاری، تهران با خشکسالی ممتدی دست و پنجه نرم میکند. پنج سال است که باران، از آنچه باید، سر باز زده و در سال جاری تنها نیمی از متوسط بارش بلندمدت محقق شده است. این ارقام به تنهایی برای توصیف شرایط بحرانی کفایت میکنند، آنچنان که حتی در کشوری پرآبتر چنین شرایطی هشدار جدی به همراه میداشت.
با این حال، هشدارها نهتنها کافی نبودند، بلکه نتوانستند آنطور که باید به دل مردم بنشینند. پیامهای رسمی از سوی وزیر نیرو و سخنگوی صنعت آب چند ماهیست که فضای اطلاعرسانی را دربر گرفتهاند، اما تکرار سالانه چنین هشدارهایی آنها را بیاثر ساخته است. گویی افکار عمومی به لحن هشدارها عادت کردهاند و جدیت پیام امسال در هیاهوی سالهای پیش گم شده است.
حتی آنجا که میشد با اطلاعرسانی دقیق، همراهی عمومی را جلب کرد، برخی نهادهای خارج از وزارت نیرو با محدود کردن انتقال پیام، کار را دشوارتر کردند. این سطح از عدم شفافیت، نه تنها مانع مشارکت موثر شهروندان در حفظ منابع آب شده، بلکه فاصلهای ایجاد کرده میان واقعیت بحران و آنچه مردم از آن دریافت میکنند.
از این نقطه، نگاه بنیهاشمی روایت را گستردهتر میکند. به باور او، مسئلهی آب تهران، صرفاً یکی از نمودهای بحرانی بزرگتر در گسترهی جغرافیای کشور است مسئلهای “بدخیم”، آکنده از پیچیدگیها، تضاد منافع و بازیگران متنوع. اگر صورت مسئله را صرفاً خشکسالی بدانیم، شاید راهحل هم فقط “دعا کردن” و “صرفهجویی” باشد. اما وقتی عوامل انسانی، مدیریتی و حکمرانی را نیز وارد معادله کنیم، راه برای نگاهی عمیقتر و بازنگری جدی باز میشود.
بنیهاشمی پا را فراتر میگذارد و ضعف نه فقط در عملکرد اجرایی دولت، بلکه در کلیت حکمرانی کشور را مورد اشاره قرار میدهد. حکمرانی آب، به تعبیر او، آنچنان ضعیف و رها شده است که حتی خود مسئولان نیز گاه زبان به انتقاد گشودهاند. خبر تصمیم دولت برای اصلاح نظام حکمرانی آب، که وزیر نیرو در مهرماه ۱۴۰۱ مطرح کرد، نمونهای از همین آگاهی متاخر است.
در همین زمینه، فرهنگستان علوم نیز پروژهای جدی را با مشارکت متخصصان حوزه آب آغاز کرده، تا شاید اصول حکمرانی از نو تعریف شوند. با این حال، بنیهاشمی معتقد است که روند امور چنان ضعیف پیش رفته که جایی برای دفاع باقی نمانده است. او حتی به عنوان استاد دانشگاه، خود را در تربیت مدیران ناکارآمد سهیم میداند—مسئولیتی که به قول او باید با پوزشی عمومی همراه شود.
اکنون که ضرورت تغییر در حکمرانی منابع آبی کشور مورد تأکید قرار گرفته، پرسشی بنیادین پیش روست: آیا مشکل آب ایران ساختاریست یا مدیریتی؟ آیا راهحل میتواند در تأسیس سازمانی جدید خلاصه شود؟ پاسخ این پرسش از دل تجربههای بومی و ظرفیت نهادهای موجود برمیخیزد.
به باور سیدمحمدعلی بنیهاشمی کارشناس صنعت آب ، ریشه بحران لزوماً در نبود ساختار تازه نیست. مشکل، از فقدان فرهنگ کار تیمی و ناتوانی در همافزایی ظرفیتهای موجود سرچشمه میگیرد. حتی اگر وزارتخانهای نوین برای آب تشکیل شود، تا زمانی که نهادها نیاموختهاند با یکدیگر همکاری مؤثر داشته باشند، تغییری حاصل نخواهد شد. نگاه ساختارمحور اگر تنها در تجمیع وزارتخانهها خلاصه شود، ممکن است به دام راهحلهای پرهزینه، زمانبر و غیرکارآمد بیفتد. در این رویکرد، شاید پیشنهاد شود وزارت آموزشوپرورش و آموزشعالی نیز با وزارت آب ادغام شوند، چون آموزش شهروندان هم در حوزه آب مهم است! اما روشن است که چنین راهی نه عملیست و نه مؤثر.
زهرایی در ادامه این نقد، تأکید میکند که تغییر در ساختار نهادها ضرورتی ندارد. آنچه تهران در روزهای خشک امسال نیاز دارد، همراستا کردن سیاستها و ایجاد انسجام در اقداماتیست که سالهاست در دیگر کشورها، حتی با بارشهای بیشتر، جدی گرفته شدهاند. خشکسازی چمن، تغییر شیوههای آبیاری، و ارتقاء آگاهی عمومی از جمله تدابیریست که میتواند بار سنگین مصرف را کاهش دهد، اما در تهران همچنان با روشهای قدیمی و ناکارآمد مواجه هستیم. به بیان دیگر، پایتخت بهعنوان یکی از شهرهای حساس به بحران آب، هیچ نشانی از تغییر رویکرد در مدیریت فضای سبز و رفتارهای مصرفی نشان نداده است.
در حالی که در گرمترین ساعات روز چمنها آبیاری میشوند، نهتنها از گونههای کممصرف گیاهی استفاده نشده، بلکه حتی در تبلیغات محیطی نیز اقدامات مناسبی مشاهده نمیشود. در شرایطی که بیلبوردهای شهری طی مناسبتهای مختلف به سرعت تعویض میشوند، پیامهای فرهنگی در خصوص اهمیت مدیریت منابع آبی جایگاهی در فضای شهری پیدا نکردهاند. اگر آب مایه حیات است، پس باید در پیامرسانی اجتماعی نیز چنین جایگاهی داشته باشد.
برای اثربخشی این پیامها، زهرایی پیشنهاد میدهد که ترکیبی از تخصصهای متنوع وارد عمل شود: از مهندسان آب گرفته تا جامعهشناسان و روانشناسان. چنین همکاری میانرشتهای میتواند تبلیغات محیطی را از حالت شعاری خارج کرده و به ابزاری مؤثر برای تغییر رفتار مصرفی شهروندان بدل کند.
در بخش دیگری از صحبتها، انتقادها متوجه سازمان مدیریت بحران و وزارت نیرو است. در حالی که بحران در برخی مناطق تهران به قطعی ۲۴ ساعته آب انجامیده است، اطلاعرسانی مناسبی انجام نشده و مردم با سردرگمی مواجهاند. حتی اگر قطعی مستقیم ناشی از کمبود آب نبوده، بلکه مدیریت فشار در شبکه سبب شده طبقات بالا بیآب بمانند، این مسئله باید با صداقت و شفافیت به شهروندان منتقل شود. نبود سخنگوی رسمی برای هر دو نهاد، بر این سردرگمی افزوده است و انتشار آمارهای ضدونقیض، مانند اختلاف شدید در گزارش میزان مصرف روزانه کولر آبی، اعتماد عمومی را کاهش داده است.
در این میان، یکی از نقاط کلیدی در مدیریت بحران، بازنگری در استانداردهای ساختوساز و تجهیزات مصرفی است. تلاشهایی در سالهای ۱۳۹۷ تا ۱۴۰۰ برای اجباری کردن مبحث ۱۶ مقررات ملی ساختمان انجام شده بود—مبحثی که به استانداردسازی شیرآلات پرداخته است. هرچند روی کاغذ، این الزامات تصویب شدهاند، اما در واقعیت، پیادهسازی آنها در ساختوسازهای شهری با ضعفهای جدی مواجه بوده است. هنوز در تهران میتوان ملکی را تحویل گرفت بدون اینکه شیرآلات استاندارد روی آن نصب شده باشد. در حالی که این تغییرات میتوانند مصرف آب را تا ۲۰ درصد کاهش دهند، شهرداریها و سازمان نظام مهندسی از پیگیری جدی آنها غفلت کردهاند.
در دل بحران، آنچه بیش از پیش اهمیت مییابد، ظرفیت نظام مدیریتی برای پذیرش نقد و تحول است. چنانکه بنیهاشمی اشاره میکند، اگر حکومت نپذیرد که مسیر طیشده اشتباه بوده، اصلاحی در کار نخواهد بود. اما اگر چنین درکی شکل گیرد، سه سرمایه کلیدی میتوانند راه عبور از بحران را باز کنند: سرمایه مدیریتی، سرمایه علمی و سرمایه اجتماعی.
سرمایه مدیریتی یعنی توانِ هماهنگی میان ارکان متعدد حکومت؛ وزارتخانهها، شوراهای تخصصی، نهادهای محلی، و حتی رسانههای عمومی که در شکلگیری باور عمومی نقش دارند. سرمایه علمی همان تخصص و اجماع میان کارشناسان است؛ کسانی که با دید تحلیلی و دانش میانرشتهای میتوانند از تجربه جهانی بهرهبرداری کنند، بیآنکه هویت بومی مسئله را نادیده بگیرند. و سرمایه اجتماعی، شاید مهمترین بخش ماجراست؛ اعتماد، مشارکت و همراهی مردم در تغییر رفتارها، اصلاح الگوهای مصرف و مطالبهگری برای بهتر شدن ساختار حکمرانی.
در بطن این ساختارها، مسئله حکمرانی آب دیگر محدود به وزارت نیرو نیست. از دهه چهل شمسی که دولت با دست سنگین در مدیریت منابع آب دخالت کرد، تا امروز، بارگذاریهای پرمخاطره بر منابع آبی کشور مسیر افولی را رقم زدهاند. حکمرانی ناکارآمد، پیامد تصمیماتیست که گاه بدون مطالعه، بدون توجه به ظرفیت منابع و بدون همکاری نهادها اتخاذ شدهاند. و اکنون، تأکید بر حکمرانی خوب—مشارکت ذینفعان، شفافیت، پاسخگویی، تعامل نهادها و احترام به جایگاه شهروندان—به مسئلهای فرامدرتی بدل شده است. آنچه در آب میبینیم، آیینهایست از مدل حکمرانی کلان کشور.
در تلاش برای اصلاح، گروههایی از دانشگاهیان و متخصصان سه سال و نیم پیش دست به ابتکار زدند. ۲۴۳ استاد از ۶۵ مرکز علمی گردهم آمدند تا نامهای به سران قوا بنویسند؛ نامهای حاوی هشدار، پیشنهاد و اراده برای تغییر. اما این نامه به جایی نرسید. دلیل این ناکامی، نه فقط بیتوجهی سیاسی بلکه عدم تسلط بر روشهای تعامل با مسئولان بود. همانطور که بنیهاشمی اذعان دارد، کارشناسان هنوز راه گفتوگو با ساختار قدرت را نیاموختهاند. و از سوی دیگر، حساسیتهای امنیتی نسبت به اقدامات جمعی، خود مانعی در مسیر اصلاح شدهاند. در پس بحران منابع آبی، آنچه پنهان مانده و کمتر از آن سخن رفته، پرسشیست درباره نگاه ما به آینده: آیا ما به عنوان جامعهای توسعهخواه، مسیر توسعه را بر اساس ظرفیتهای زیستی و اقلیمی خود تعریف کردهایم؟ یا آنگونه که بنیهاشمی روایت میکند، ابتدا توسعه را کلید زدهایم و بعد به دنبال منابع گشتهایم؟
و همینجاست که ماهیت بحران به مسألهای تمدنی بدل میشود. تهران، پایتختی با تاریخی پر فراز و نشیب، حالا در برابر آزمونی دشوار ایستاده است؛ نه فقط آزمون تأمین منابع، بلکه آزمون بازتعریف اولویتها، بازنگری در تراکم جمعیت، و صداقت در برنامهریزی. سالهاست که گسترش شهر در غرب و شمال ادامه دارد، در حالی که منابع تأمین آب برای همین مناطق، با هشدار و محدودیت مواجهاند. ساختوسازهای بیوقفه، پروژههای عمرانی گسترده، برجهایی که افق شهر را بلندتر کردهاند اما ظرفیت زیستی را نادیده گرفتهاند، همه نشانههایی از توسعهای بیپشتوانهاند.
در همین زمان، ایدهی انتقال پایتخت نیز بر زبانها افتاده است. برخی، به استناد تجربه اندونزی، از کوچ پرچم و دولت به نقطهای دیگر سخن میگویند. اما همانگونه که زهرایی اشاره میکند، تجربه اندونزی حاصل دو دهه برنامهریزی، زیرساختسازی، و سرمایهگذاری بود. حال آنکه منطقه پیشنهادی مکران، بهرغم جذابیتهای ظاهری، فاقد زیرساختهای پایه برای پذیرش چنین نقش سنگینیست. از نبود مطالعات زیستمحیطی گرفته تا امکانپذیری اقتصادی و اجتماعی آن، همه حاکی از طرحیست که شاید بیشتر برای کلید زدن پروژههای عمرانی طراحی شده تا تحقق یک آرمان شهری.
به بیان دقیقتر، بحران امروز تهران و کشور، تنها بحران منابع نیست؛ بلکه نشانهای از فقدان تعریف روشن برای آیندهی سرزمینیمان است. و هرگاه آینده بدون نقشهای جامع ترسیم شود، نتیجهاش نهتنها بیآبی، بلکه بیافقیست.
تمام حقوق برای پایگاه خبری سرمایه فردا محفوظ می باشد کپی برداری از مطالب با ذکر منبع بلامانع می باشد.
سرمایه فردا