حادثه مرگ ابراهیم رئیسی، فارغ از علت آن، به نقطهای مبهم در حافظه سیاسی ایران بدل شده است. در حالی که گزارش رسمی دخالت خارجی را رد کرده، روایتهای متناقض و تئوریهای توطئه همچنان در فضای عمومی دستبهدست میشوند؛ نشانهای از خلأ ارتباطی، کمبود شفافیت و شکاف فزاینده میان افکار عمومی و نهادهای تصمیمگیر.
به گزارش سرمایه فردا، مرگ رئیسجمهور ایران در سانحهای هوایی، نهتنها یک شوک ملی بلکه آزمونی برای سنجش ظرفیت نهادهای رسمی در مواجهه با بحران بود. در حالی که ستاد کل نیروهای مسلح علت حادثه را شرایط جوی و برخورد با ارتفاعات اعلام کرده، برخی چهرههای سیاسی با طرح فرضیههایی چون «ترور خارجی» یا «نقشه داخلی»، فضای ابهام را تشدید کردهاند. این روایتهای متضاد، در غیاب گزارشهای شفاف و قابل فهم برای افکار عمومی، به بستری برای رشد بیاعتمادی بدل شدهاند. تجربههای تلخ پنهانکاری در گذشته، اکنون بار دیگر خود را در قالب تردیدهای گسترده نشان میدهند. آنچه بیش از همه خطرناک است، نه خود حادثه، بلکه شکاف میان حقیقت و برداشتهای ذهنی جامعه است که اگر ترمیم نشود، میتواند سرمایه اجتماعی کشور را بیش از پیش فرسایش دهد.
حادثهی مرگ ابراهیم رئیسی، چه سانحهای طبیعی و چه رویدادی مشکوک، به بخشی از تاریخ سیاسی معاصر ایران تبدیل شده است. در حالی که گزارش رسمی ستاد کل نیروهای مسلح هیچ نشانهای از دخالت خارجی نیافته، استمرار تئوریهای توطئه و روایتهای غیررسمی، نشان از خلأ ارتباطی و کمبود شفافیت دارد. در میان گمانهزنیها، سخنان تازه کامران غضنفری، نماینده مجلس، بار دیگر به همین شائبه ها دامن می زند. او که پیشتر هم مواضعی را در همین باره مطرح کرده بود، مجددا مدعی شد که «اسرائیل آیتالله رئیسی را ترور کرده» و برای این ادعا «سند» در اختیار دارد.
به گفتهی وی، رئیسجمهور در سفر به منطقهی مرزی به دعوت الهام علیاف، رئیسجمهور آذربایجان، برای افتتاح سدی در نقطهی صفر مرزی حضور یافته بود و چند روز پیش از این دیدار، علیاف با گروهی از خاخامهای اسرائیلی ملاقات داشته است. غضنفری همچنین افزود طبق اسنادی که به دست نیروهای ایرانی رسیده، یکی از مقامات آمریکایی در جلسهای خصوصی از برنامه اسرائیل برای «ترور یک مقام ارشد ایرانی» سخن گفته است.
این ادعاها، هرچند از سوی هیچ مرجع رسمی تأیید نشده، بلافاصله در فضای رسانهای کشور بازتاب وسیعی یافت و بسیاری از تحلیلگران آن را در چارچوب رقابتهای سیاسی داخلی تفسیر کردند. طرح چنین فرضیاتی، بهویژه در شرایطی که کشور هنوز از تبعات جنگ دوازدهروزه و سایهی سنگین احتمال درگیری جدید با اسرائیل رهایی نیافته، حساسیتبرانگیز است. حتی اگر فرضیهی مطرحشده از سوی غضنفری صحت داشته باشد، طرح علنی آن بدون ارائهی مستندات و بررسی در مجاری امنیتی میتواند پیامدهای دیپلماتیک قابلتوجهی داشته باشد.
در کنار این اظهارات، قبل تر هم چهرههایی چون علیاکبر رائفیپور نیز با اشاره به مهارت بالای خلبان بالگرد و سابقهی پرواز او با مقامات عالی کشور، وقوع چنین سانحهای را «عجیب» توصیف کردهاند. او گفته بود که با چند خلبان باسابقه گفتوگو کرده و همگی از نحوهی سقوط بالگرد ابراز تعجب کردهاند.
در سوی مقابل، مقامهای آمریکایی و اسرائیلی رسماً هرگونه نقش در این حادثه را رد کردهاند و یک مقام دولت آمریکا در دوره جو بایدن طی گفتوگویی با رسانههای بینالمللی تأکید کرده بود که «هیچ دخالت خارجیای» در سقوط بالگرد حامل رئیسجمهور ایران وجود نداشته است. اما تجربهی سالهای اخیر نشان میدهد که در غیاب روایتهای دقیق و یکپارچه، فضای ابهام همواره بستری مناسب برای رشد نظریههای توطئه فراهم میکند؛ نظریههایی که گاه بیش از خود حادثه، بر ذهن جامعه و ثبات سیاسی کشور اثر میگذارند.
اگرچه ستاد کل نیروهای مسلح در گزارش رسمی خود صراحتاً شایعات مربوط به هرگونه دخالت خارجی یا اصابت گلوله به بالگرد را رد کرده است، اما بخشی از جریانهای سیاسی و برخی چهرههای شناختهشده همچنان بر احتمال عمدی بودن این حادثه تأکید دارند که سبب شده تا چرخه ابهام در این باره بیشتر و پررنگ تر از قبل شود.
بر اساس گزارش رسمی، بالگرد حامل رئیسجمهور در مسیر از پیش تعیینشده پرواز میکرده و حدود یک و نیم دقیقه پیش از سانحه نیز با دیگر بالگردهای همراه ارتباط رادیویی برقرار کرده است. آثار اصابت گلوله یا انفجار در لاشهی بالگرد مشاهده نشده و علت حادثه، برخورد با ارتفاعات در شرایط مهآلود و دمای پایین اعلام شده است. در همین گزارش آمده بود که به دلیل سختی شرایط جغرافیایی و هوایی، عملیات جستوجو تا صبح روز بعد ادامه یافته و نهایتاً با کمک پهپادهای شناسایی ایرانی، محل دقیق سقوط شناسایی شده است. با وجود این توضیحات فنی، نوع خبررسانی، تأخیر در اعلام جزئیات و تناقض در برخی اظهارنظرهای اولیه، فضای ابهام را تقویت کرد. درست در چنین خلأیی، نظریههای گوناگون از دخالت خارجی تا رقابتهای درونی قدرت، به سرعت در شبکههای اجتماعی و برخی تریبونها دستبهدست شد.
مرگ ابراهیم رئیسی، صرفنظر از چگونگی آن، به نقطهای مبهم در حافظهی سیاسی معاصر ایران بدل شده است؛ واقعهای که نه تنها یک شوک ملی بلکه فرصتی برای بروز شکافهای پنهان در لایههای سیاسی و امنیتی بود. در این بین تکرار روایتهای متناقض از سوی برخی مسئولان و فعالان سیاسی، بیش از آنکه به کشف حقیقت کمک کند، بر ابهامات میافزاید. جامعه امروز، بهویژه پس از تجربههای تلخ پنهانکاری در برخی حوادث ملی، انتظار دارد مرجع واحد و مسئول، بهصورت شفاف و مستند به پرسشها پاسخ دهد. اگر فرضیهی دخالت خارجی رد شده است، لازم است گزارشهای کارشناسی به زبان ساده برای افکار عمومی منتشر شود تا از بازتولید شایعات جلوگیری شود.
اما پرسش مهمتر آن است که حتی در فرض صحت برخی ادعاهای مطرحشده، واکنش رسمی ایران چه میتواند باشد؟ آیا در شرایط کنونی که کشور هنوز از تبعات درگیریهای منطقهای و فشارهای اقتصادی رنج میبرد، ورود به سطح جدیدی از تنش با بازیگرانی چون اسرائیل امکانپذیر است؟ یا طرح چنین فرضیاتی تنها ابزاری برای رقابتهای داخلی و تغییر میدان توجه افکار عمومی است؟
بهنظر میرسد این حادثه، فراتر از جنبهی تراژیک خود، به آیینهای از نحوهی مواجههی نهادهای تصمیمگیر با بحرانها بدل شده است. نبود سازوکار ارتباطی کارآمد میان ساختار حاکمیت و افکار عمومی، همان خلأیی است که بار دیگر خود را نشان داد. حادثهی سقوط بالگرد اگرچه در ظاهر یک سانحهی هوایی بود، اما در بطن خود مسئلهی عمیقتری را آشکار کرد؛ بحران اعتماد عمومی و کمبود گفتوگوی شفاف در ساختار سیاسی کشور. لذا هرچه زمان بگذرد، شکاف میان حقیقت و برداشتهای ذهنی گستردهتر خواهد شد و در فضای سیاسی امروز ایران، این شکاف شاید از خود حادثه نیز خطرناکتر باشد.
تمام حقوق برای پایگاه خبری سرمایه فردا محفوظ می باشد کپی برداری از مطالب با ذکر منبع بلامانع می باشد.
سرمایه فردا