غیبت آیینهای بومی در سینمای ایران، از یلدا تا دیگر مناسبات فرهنگی، تنها یک فقدان نمادین نیست؛ بلکه نشانهای از بحران هویت در روایتهای سینمایی ماست. بازاندیشی در مفهوم «سینمای ملی» و تلاش برای ریلگذاری آگاهانه، ضرورتی است که هم فیلمسازان و هم سیاستگذاران فرهنگی باید به آن توجه کنند.
به گزارش سرمایه فردا، سینمای ایران سالهاست با پرسش دشوار «سینمای ملی» دستبهگریبان است؛ مفهومی که نه در ایران و نه در جهان تعریفی ساده و یکدست ندارد. غیبت شب یلدا در آثار سینمایی، نمونهای روشن از فاصله گرفتن فیلمسازان از زیست فرهنگی ایرانی است؛ همانطور که حضور کمرنگ دیگر آیینها و مناسبات بومی نشان میدهد ذهن بسیاری از فیلمسازان ما بهطور ناخودآگاه از فرهنگ خود فاصله گرفته است. با این حال، تجربههایی چون موج نو و آثار شاخصی مانند «گاو» و «قیصر» ثابت کردهاند که ایرانی اندیشیدن، حتی بدون نمایش گلدرشت نمادها، میتواند به خلق آثاری ملی و ماندگار بینجامد. امروز بیش از هر زمان دیگر، نیاز به خودآگاهی فرهنگی و سیاستگذاری کلان برای ریلگذاری سینمای ملی احساس میشود؛ چرا که تنها با ارادهای جدی و برنامهای روشن میتوان سینمایی داشت که از دل فرهنگ ایرانی بجوشد و در جهان هویت متمایز خود را عرضه کند.
سینمای ایران در روایتهای خود کمتر به سنتهای بومی و ملی پرداخته است؛ غیبت شب یلدا در آثار سینمایی نمونهای روشن از این فاصله است. در حالی که سینمای غرب کریسمس را به بخشی جداییناپذیر از داستانپردازیهایش بدل کرده، فیلمساز ایرانی هنوز نتوانسته آیینهای ریشهدار خود را بهطور طبیعی وارد جهان درام کند.
فرض کنید یک مخاطب غیرایرانی، کیلومترها دورتر از این سرزمین، شیفته سینمای ایران باشد؛ کسی که شاید زبان فارسی نداند و جز چند سفر کوتاه، ارتباطی با جامعه ایرانی نداشته است. آیا چنین فردی از خلال تماشای فیلمهای ایرانی میتواند به وجود آیینی چون شب یلدا پی ببرد؟ پاسخ، بهاحتمال زیاد منفی است. در آثار سینمایی ما، نشانههایی از نوروز یا چهارشنبهسوری گاهبهگاه دیده میشود، آن هم اغلب به شکلی کمرنگ یا تحریفشده؛ اما یلدا تقریباً غایب است.
این غیبت پرسشی جدی را پیش میکشد: چرا سینمای ایران نتوانسته آیینهای ملی و مذهبی را بهطور طبیعی در روایتهای خود جای دهد؟ مقایسه با غرب روشنکننده است. جامعهای که بهظاهر از مذهب عبور کرده، کریسمس را با اعتماد به نفس کامل درامپردازی میکند و آن را به بخشی از هویت فرهنگی خود بدل ساخته است. فیلمهای غربی حتی در خارج از ایام کریسمس هم این جشن را بازتاب میدهند و مخاطبان جهانی را با آن آشنا میسازند. در مقابل، جامعه مذهبی و آیینمحور ما، سنتهای بومی و مذهبی را کمتر وارد جهان داستانی کرده است؛ گویی ذهن فیلمساز ایرانی در بسیاری موارد از زیست فرهنگی خود فاصله گرفته و ایرانی نمیاندیشد.
نمونههای معدودی از این «ایرانی اندیشیدن» وجود دارد. فیلم «آژانس شیشهای» در حوالی نوروز روایت میشود و حضور حاجی فیروز در داستان، نه بهعنوان نماد تزئینی، بلکه بهعنوان بخشی طبیعی از موقعیت درام عمل میکند. این انتخاب زمانی و مکانی، ضرورتهای داستان را تقویت کرده و تقابل میان سفر اضطراری یک جانباز و سفر تفریحی دیگران را برجسته میسازد. چنین نمونههایی نشان میدهد که وقتی نویسنده و کارگردان از دل فرهنگ خود بیواسطه روایت میکنند، سنتها بهطور طبیعی در اثر جاری میشوند.
غیبت یلدا و بسیاری دیگر از مناسبات ملی و مذهبی در سینمای ایران، نشانهای از شکاف میان ذهنیت فیلمسازان و واقعیت زیست ایرانی است. شاید راه برونرفت، همان چیزی باشد که فعالان محیط زیست در شعارشان میگویند: «جهانی بیاندیش و بومی عمل کن.» اما در سینما، باید معکوس این گزاره را به کار گرفت؛ یعنی بومی اندیشیدن و جهانی روایت کردن. تنها در این صورت است که سینمای ایران میتواند لحن متمایز و در عین حال مقبولی در جهان پیدا کند.
غیبت شب یلدا در سینمای ایران تنها یک نشانه است؛ نشانهای از فاصله گرفتن فیلمسازان از سنتها و آیینهای بومی. همین فقدان، بحث قدیمی و دشوار «سینمای ملی» را دوباره زنده میکند؛ مفهومی که تعریف آن همواره بغرنج بوده اما امروز بیش از هر زمان دیگری نیازمند بازشناسی است.
وقتی یلدا، یکی از مهمترین مناسبتهای تقویم ایرانی، در سینمای ما با غیبت کامل روبهروست، میتوان این فقدان را نشانهای از حذف بسیاری دیگر از عناصر فرهنگی دانست. همین غیبت بهانهای میشود برای بازاندیشی در مفهوم «سینمای ملی»؛ مفهومی که نه تنها در ایران بلکه در سراسر جهان تعریف آن دشوار و پرچالش بوده است. آنچه در ادامه میآید، تلاشی است برای بازتعریف این مفهوم، با تکیه بر مصادیق بومی و تجربه زیسته ایرانی.
در دهههای گذشته، بحثهای فراوانی درباره تعریف دقیق سینمای ملی جریان داشت، اما پیچیدگی موضوع باعث شد بسیاری از نظریهپردازان فیلم در نهایت از ارائه یک تعریف جامع منصرف شوند. امروز اما، با گذشت سالها و پختگی بیشتر سینما، شاید بتوان با مرور تجربههای پیشین و پرهیز از تکرار خطاها، به جمعبندی روشنتری رسید. راهی که پیش روست، تکیه بر «ایرانی اندیشیدن» و دیدن جهان از چشمانداز یک انسان ایرانی است؛ رویکردی که میتواند ما را به بازشناسی سینمای ملی نزدیکتر کند.
بخشی از تعریف سینمای ملی به تجربه مخاطب بازمیگردد؛ جایی که تماشاگر حس ایرانی بودن را از فیلم دریافت میکند. این حس، مانند قواعد دستوری یک زبان، ابتدا در عمل شکل میگیرد و سپس میتوان برای آن قاعدهنویسی کرد. به همین دلیل، سینمای ملی پیش از هر چیز باید در دل مخاطب ایرانی احساس تعلق ایجاد کند؛ چیزی که بهسادگی قابل اندازهگیری نیست.
این دشواری تنها مختص ایران نیست؛ در سراسر جهان، تعریف سینمای ملی همواره مسئلهای پیچیده بوده است. زیرا هر فیلمی که در یک جغرافیای خاص ساخته میشود، الزاماً حامل هویت فرهنگی همان منطقه نیست. با این حال، تجربه نشان داده است که برخی آثار، فارغ از تعریفهای نظری، حس بومی بودن بیشتری منتقل میکنند. در ایران، فیلمهای موج نو با امضای کیمیایی یا علی حاتمی، و آثار جنگی رسول ملاقلیپور، نمونههایی هستند که برای بسیاری از مخاطبان، ایرانیتر و صمیمیتر به نظر میرسند. این حس، بیشتر ذوقی و شهودی است تا قابل توضیح در قالب فرمولهای نظری.
همانطور که درباره زیبایی شعر فارسی گفتهاند «یُدرَک و لا یوصَف» است، سینمای ملی نیز بیشتر درکشدنی است تا قابل تعریف. فیلمی که از دل نویسنده و کارگردان ایرانی برآمده باشد، مستقیم به دل مخاطب راه مییابد، بیآنکه نیازمند محاسبات عقلانی باشد. تقلید از ظاهر این آثار، معمولاً نتیجهای نمیدهد؛ زیرا صرفاً با نمایش سفره ایرانی، حوض حیاط یا هندوانه شب یلدا نمیتوان حس بومی بودن را ایجاد کرد. همانطور که چند صحنه سینهزنی یا شعارهای کلیشهای، فیلم جنگی را به اثری با هویت دفاع مقدس بدل نمیکند.
ایرانی بودن در سینما یک «فعل» قابل فرمولبندی نیست؛ بلکه باید از دل بجوشد و به حالوهوایی متصل شود که ریشه در هزاران سال تاریخ و فرهنگ این سرزمین دارد. تنها در این صورت است که میتوان به سینمایی رسید که نه صرفاً محصول یک جغرافیا، بلکه بازتابی از روح و هویت ایرانی باشد
فیلمسازی ملی تنها محصول تصادف یا نبوغ فردی نیست؛ نیازمند خودآگاهی فرهنگی و ریلگذاری کلان است. تجربه موج نو و فراز و فرودهای پس از انقلاب نشان میدهد که بدون اراده و سیاستگذاری فرهنگی، مسیر سینمای ملی به آسانی از دست میرود.
توجه به این نکته که فیلمسازی بومی و ملی، اگر اصیل و باورپذیر باشد، باید «دلی» باشد و به تعبیر قدما «یُدرَک و لا یوصَف»، ممکن است این تصور را ایجاد کند که رسیدن به چنین ساحتی تنها بهطور تصادفی رخ میدهد. گویی باید منتظر بمانیم تا هر چند سال یک بار فیلمسازی ظهور کند که بیآنکه قصدی داشته باشد، لحنی اینجاییتر پیدا کند یا فیلمی بهطور اتفاقی با معیارهای ملی همخوان شود. اما حقیقت این است که هرچند سینمای ملی با کلیشهها فرموله نمیشود، دستیابی به آن نیز صرفاً به تصادف وابسته نیست. راههایی وجود دارد که جریان فیلمسازی یک کشور را در مسیر درست قرار دهد و مهمترین آن، «خودآگاهی» است.
فیلمساز یا نویسنده باید بداند که باید ایرانی بیندیشد و از تقلیدهای ناخودآگاهی که بر اثر قرار گرفتن در مسیر هنری کشورهای دیگر در وجودش نهادینه شده، رها شود. نمونههای نخستین موج نو سینمای ایران، یعنی «گاو» داریوش مهرجویی و «قیصر» مسعود کیمیایی، دقیقاً از همین جنس بودند. «گاو» به مفهوم ازخودبیگانگی پرداخت و «قیصر» عصیان را در قالبی کاملاً ایرانی به تصویر کشید. هیچکدام از این آثار بهطور گلدرشت عناصر نمادین ایرانی را در خود نگنجاندند، اما بهشدت ایرانی بودند؛ چه در مناسبات روستایی و طبیعی «گاو» و چه در محوریت مفهوم ناموس در «قیصر». حتی اشارههایی چون آرزوی زیارت امام رضا در دوران پهلوی، نه سفارشی بود و نه تحمیلی؛ بلکه از دل ایرانی اندیشیدن فیلمساز برمیخاست.
موج نو پس از چند سال به دلیل سانسور متوقف شد، اما مقایسه آثار آن با جریان فیلمفارسی نشان میدهد که چه ویژگیهایی میتواند یک فیلم را ملی کند یا از این مسیر دور سازد. سینمایی که صرفاً از الگوهای جوابپسداده پیروی میکند، فاقد خودآگاهی مؤثر است و در برابر هیمنه سینمای غرب، به تقلید بیارزش فرو میغلتد. پس از انقلاب نیز دیده شد که جریان روشنفکری سینما تا زمانی که به مسائل جامعه ایران میپرداخت، حالوهوای ملی داشت؛ اما با رواج فرمولهای جشنوارهپسند، این خودآگاهی مخدوش شد. در سوی دیگر، سینمای تجاری نیز از بومیگرایی فاصله گرفت تا جایی که نام بسیاری از فیلمهای پرفروش از شهرهای آمریکایی وام گرفته شد.
تلاشهایی برای بازگرداندن عناصر ایرانی به سینما صورت گرفت، اما اغلب به گنجاندن کلیشههای سطحی محدود شد. نمونه اخیر فیلم «نوروز» به کارگردانی سهیل موفق در نوروز ۱۴۰۳، با شکست سنگین در گیشه نشان داد که صرفاً با انتخاب یک عنوان یا چند نماد ظاهری نمیتوان فیلمی ملی ساخت. همین کارگردان در اثر بعدیاش به سینمای تجاری روی آورد و فیلمی ساخت که هیچ نشانی از هویت ایرانی نداشت. این تجربه نشان میدهد که نمیتوان تنها به خود فیلمسازان سپرد تا بهطور خودجوش به سمت سینمای ملی حرکت کنند؛ تنها نوابغ معدودی قادرند چنین خودآگاهی را بهطور خودآموخته داشته باشند. برای دیگران باید مسیر و ریلگذاری مشخصی فراهم شود؛ وظیفهای که بر عهده سیاستگذاران فرهنگی است.
سالهاست پژوهشهای جریانشناختی در سینمای ایران به حالت نیمهتعطیل درآمده و نهادهای بالادستی فرهنگ، این کارویژه را از دستور کار خود کنار گذاشتهاند. اگر بپذیریم که ریلگذاری کلی برای رسیدن به ساحت سینمای ملی وظیفه سیاستگذاران کلان است، پس ایجاد خودآگاهی نیز باید از همان سطح آغاز شود؛ در قالب نظریههای دقیق و برنامههای روشن. اما پیش از همه اینها، آنچه ضرورت دارد «اراده» است؛ ارادهای برای حرکت به سمت سینمایی که از دل فرهنگ ایرانی بجوشد و بتواند در جهان، هویت متمایز خود را عرضه کند.
تمام حقوق برای پایگاه خبری سرمایه فردا محفوظ می باشد کپی برداری از مطالب با ذکر منبع بلامانع می باشد.
سرمایه فردا