دانش نهتنها قدرت را افزایش میدهد، بلکه انسان را فروتنتر میسازد. فلسفه، عرفان، روانشناسی و جامعهشناسی هرکدام به شیوهای، وسعت دید فرد را گسترش میدهند و پذیرش تکثر حقیقت را آموزش میدهند. در مقابل، سیاست ایدئولوژیک میتواند مانع این انعطاف شود. راهحل آن است که سیاست نیز مانند سایر علوم، از پژوهش و دانش بهره برده و به جای تعصب، مسیر تحلیل و اصلاح را دنبال کند. این گزارش به بررسی نقش دانش در ایجاد فروتنی و تأثیر آن بر تفکر انسانی میپردازد.
به گزارش سرمایه فردا،میشل فوکو، فیلسوف فرانسوی، جملهای معروف دارد: «دانش قدرت است.» این دیدگاه را میتوان با مفهوم فردوسی مقایسه کرد که میگوید: «توانا بود هر که دانا بود.» اما این تنها یک بعد از شناخت دانش است—بعدی که به قدرت سخت و تأثیرات اجتماعی آن مربوط میشود.
دانش اما وجه دیگری نیز دارد، که میتوان آن را «قدرت نرم» یا «فروتنی» نامید. فردوسی در همان بیت معروفش به این جنبه نیز اشاره کرده است: «ز دانش دل پیر برنا بود»، یعنی دانش نهتنها بر توانایی انسان میافزاید، بلکه نشاط و جوانی روح را نیز حفظ میکند.
این ویژگی از آنجا ناشی میشود که دانش، حقیقت را در مسیر جستجو آشکار میسازد و در عین حال، انسان را فروتن میکند. ابنسینا در ادامه آموزههای سقراط میگوید:
تا بدانجا رسید دانش من که بدانم همی که نادانم
این درک عمیق، خودْ پایهای برای تواضع است. هرچه انسان بیشتر بیاموزد، بیشتر به گستردگی ندانستههای خود پی میبرد. مولانا نیز در جستجوی حقیقت چنین نگرشی دارد:
قطرهٔ دانش که بخشیدی ز پیش متصل گردان به دریاهای خویش
همین اصل، تفاوت میان دانایان و جاهلان را نشان میدهد. برتراند راسل میگوید مشکل جهان در این است که دانایان در دانستههای خود شک دارند، اما نادانان در باورهای خود کاملاً مطمئناند.
اما چگونه دانش، انسان را فروتن و متواضع میسازد؟ افق فکری گستردهای که از آشنایی با اندیشههای مختلف ناشی میشود، باعث میگردد که فرد دیدگاههای دیگر را بپذیرد و در برابر دانش، انعطاف بیشتری داشته باشد.
فلسفه، بهویژه فلسفه علم، درک ما از روند پیشرفت دانش را روشن میسازد. علم هیچگاه از ابتدا کامل نبوده و همیشه با اسطوره و ناعلم درهم آمیخته است. فلسفه علم به ما نشان میدهد که علوم چگونه خشتبهخشت شکل گرفتهاند و به ما یادآور میشود که سطح دانایی بشر محدود است، همچون نور چراغقوهای در تاریکی گسترده.
عرفان نیز درسهای مشابهی دارد. در عرفان درمییابیم که حقیقت متکثر است. مولوی در داستان «فیل در خانه تاریک» میگوید که هرکس تنها بخشی از حقیقت را درک میکند. این آموزه، فروتنی را تقویت میکند، زیرا به ما یادآور میشود که هرکس از زاویهای متفاوت به واقعیت مینگرد. همچنین، عرفان تأکید دارد که بهجای عیبجویی از دیگران، در اصلاح خویشتن بکوشیم.
روانشناسی به انسان کمک میکند تا تکثر برداشتها را درک کند، سوگیریهای شناختی را بشناسد، و بهجای قضاوت دیگران، با دیدگاهی همدلانه با آنها تعامل کند.
جامعهشناسی میآموزد که پدیدههای اجتماعی را در چارچوب شرایط تاریخی و فرهنگیشان تحلیل کنیم، نه اینکه صرفاً بر اساس پیشداوری آنها را محکوم کنیم.
مطالعه تاریخ نیز در درک عمیقتر وقایع نقش اساسی دارد. تاریخ نهتنها به ما علل پیشرفت و سقوط جوامع را نشان میدهد، بلکه مفهوم تکرارپذیری اشتباهات را آشکار میسازد. گوته میگوید: «هرکس که حساب تاریخ سههزارساله انسان را نداشته باشد، نمیتواند شناخت درستی از خود داشته باشد.» بااینحال، همانطور که آنتونیو گرامشی اشاره میکند، «تاریخ درس میدهد، اما شاگردی ندارد.»
در برابر تمام این علوم که بر پذیرش تکثر اندیشهها تأکید دارند، سیاست، بهویژه در شکل ایدئولوژیک و عامیانهاش، عکس این رفتار را دارد. سیاست بر قضاوت، محکوم کردن، تعصب و انتقام تأکید میکند و به خودبزرگبینی دامن میزند.
اما سیاست میتواند از علم بهره ببرد. راهحل در این است که سیاست نیز به یک علم تبدیل شود—علمی که بتوان آن را در مراکز پژوهشی، دانشگاهها و آکادمیها آموزش داد. زمانی که سیاست مبتنی بر پژوهش و دانش واقعی باشد، میتوان امید داشت که رویکردهای تعصبی و اقتدارگرایانه جای خود را به تحلیلهای منطقی و اصلاحات سازنده بدهند
تمام حقوق برای پایگاه خبری سرمایه فردا محفوظ می باشد کپی برداری از مطالب با ذکر منبع بلامانع می باشد.
سرمایه فردا