ناگفته ها از رویکرد مصدق
ناگفته ها از رویکرد مصدق

به گزارش سرمایه فردا، رویکرد مصدق در دوران نخست وزیریش بسیار  عجیب بود. به طوری که برخی تفاسیر مختلفی از اهداف او در ملی شدن صنعت نفت مطرح می‌کنند.

مهرپویا علا: رویکرد مصدق در همان یکی دو سال نخست‌وزیری‌اش چند رویۀ فاجعه‌بار را در ایران تقویت کرد که هنوز هم مغز اکثر فعالین سیاسی در ایران مطابق با آنها کار می‌کند:اول توسل به همه‌پرسی برای دور زدن قانون و حقوق. دوم عادی جلوه دادن و حتی افتخار به نقض مالکیت. سوم پوپولیسم، قهرمان‌بازی، توسل قدرت‌طلبانه به مفهوم مبهمی به نام «مردم»، استفاده از  لات‌ها برای پیشبرد اهداف سیاسی یا به طور خلاصه فاشیسم.

حقایق تاریخی را نباید به دعواهای سیاسی روز آلوده کرد. نظر ما دربارۀ وقایع بعدی هر چه باشد مصدق حق انحلال مجلس را با برگزاری همه‌پرسی نداشت. تصور کنید نخست‌وزیر انگلیس وقتی ببیند در پارلمان اکثریت را از دست داده است همه‌پرسی برگزار کرده مجلس را منحل کند و خودش قدرت را در دست بگیرد، یا آنکه برود جلوی پارلمان میان هوادارانش آنها را با دست نشان دهد و بگوید «مجلس این است!» چنین کاری در انگلیس یا هر کشور با حداقلی از استقرار قانون حتی دور از تصور است. همین روش مصدق را محمدرضا پهلوی بعداً در جریان انقلاب سفید انجام داد و مفاد غیرقانونی و ناقض حق مالکیت آن را به رأی عمومی گذاشت. جمهوری اسلامی با همین شیوه در ۱۲ فروردین ۵۸ مستقر شد و امروز هم هواداران استبداد ناسیونالیستی در میان اپوزوسیون از چنین روشی دفاع می‌کنند. این یک تناقض است که تعطیلی دمکراسی را به رأی بگذارید. اگر منشأ مشروعیت سیاسی حاکمی «مردم» است، مردم در دموکراسی‌های لیبرال رایج در دنیا به «اکثریت» ترجمه می‌شود. بنابراین حاکم وقتی اکثریت را از دست داد باید کنار برود. پادشاه انگلیس نمی‌گوید من پادشاهم چون مردم خواسته‌اند. ولی نخست‌وزیر انگلیس یا رئیس‌جمهور فرانسه چنین ادعایی دارند. پس وقتی اکثریت را از دست دادند باید کنار بروند. حالا منشأ مشروعیت و رویکرد مصدق چه بود؟ رأی اکثریت نمایندگان مجلس، که آن نمایندگان هم به نوبۀ خود مشروعیت‌شان را از اکثریت می‌گرفتند.

حالا مصدق آمده و – در یک رفراندوم جعلی و مسخره که خود داستان دیگری است – مجلس را منحل کرده است. وقتی مجلس منحل می‌شود چه کسی به او اجازه داده حکومت کند؟ خدا؟ قطعاً خیر. خدا در نظام‌های سنتی همیشه احکام پادشاه و خان و خلیفه و پرنس و امپراتور و خاقان و تزار را امضاء می‌کرد و دیده نشده که به رئیس‌جمهور و شهردار و نخست‌وزیر و دوچه و صدر هیئت رئیسه و ولی فقیه مشروعیت داده باشد. به دستۀ دوم موجودیت متافیزیکی جدیدی به نام «مردم» مشروعیت حکومت کردن می‌دهد. آیا مصدق با انحلال مجلس حق حکومتش را از این خدای جدید گرفته بود؟ باز هم پاسخ منفی است:
اولاً مگر نظام جمهوری بود و مصدق می‌خواست رئیس‌جمهور شود که مستقیم از مردم مشروعیت بگیرد؟

رویکرد مصدق برای رییس‌جمهور شدن بود؟

رویکرد مصدق چنین ادعایی نداشت و برعکس تا پایان عمر تأکید داشت که به نظام مشروطه وفادار بود.
ثانیاً مگر مصدق خود را در معرض رأی گذاشته بود؟ خیر. پس حکومتش پس از انحلال مجلس به شرطی مشروعیت داشت که شاه اجازۀ حکومت به او می‌داد. یعنی شاه [اینکه پهلوی پدر و پسر شاه مشروطه نبودند بحث دیگری است، چون خود مصدق شاه مشروطه بودن آنها را پذیرفته بود و در آن چهارچوب نخست‌وزیر شده بود] حق عزلش را داشت و این رویه قبل از آن هم در دوران احمدشاه و میان تشکیل مجلس سوم و چهارم برقرار بود و کسی نمی‌گفت احمدشاه دیکتاتور است.

نقل‌قول‌هایی وجود دارند که نشان می‌دهند مصدق این را می‌دانست ولی تصور نمی‌کرد محمدرضا پهلوی جرأت برکناری‌اش را داشته باشد. در واقع درست هم فکر می‌کرد و این اطرافیان پهلوی بودند که او را به سمت این کار سوق دادند. اهمیتی ندارد که ۲۸ مرداد را کودتا بنامیم یا خیر. آنچه اتفاق افتاد از لحاظ حقوقی کاملاً مشروع بود. نتیجۀ تداوم حکومت دیکتاتوری مصدق یا به انقلاب حزب توده و کمونیستی شدن ایران می‌انجامید که البته احتمالش در آن مقطع اندک بود. یا به تصاحب قدرت توسط کسی مانند حسین فاطمی و استقرار حکومتی همچون حکومت حزب بعث عراق در ایران. خود محمدرضا پهلوی بعداً به ویژه بعد از گران شدن قیمت نفت همین روش را در پیش گرفت و از دیکتاتوری‌های جهان سومی آن دوران از جمله صدام تقلید کرد. ولی این موضوعی جداست و توجیه رفتار فاجعه‌بار مصدق نمی‌شود.