پنج ماه پس از پایان جنگ ۱۲ روزه، نام رایان قاسمیان، نوزاد دوماههای که همراه پدر و مادر نخبهاش در حمله پهپادی رژیم صهیونیستی به سعادتآباد تهران شهید شد، همچنان سندی از مظلومیت مطلق و تلخی بیپایان جنگ است؛ روایتی که در قلب خانواده رسولی هر روز تازه میشود.
به گزارش سرمایه فردا،جنگ همیشه با آمار و ارقام روایت میشود؛ تعداد روزها، شمار کشتهها و حجم ویرانیها. اما گاهی یک نام کوچک، یک چهره نوزاد، از هر عدد و نموداری گویاتر است. رایان قاسمیان، نوزاد دوماههای که حتی فرصت گفتن اولین واژههای زندگی را پیدا نکرد، امروز به نماد مظلومیت جنگ ۱۲ روزه بدل شده است. داستان او و خانوادهاش نشان میدهد که جنگ نه فقط مرزها و ساختمانها، بلکه قلبها و آیندهها را هدف میگیرد؛ زخمی که با گذشت زمان نه تنها التیام نمییابد، بلکه هر روز تازهتر میشود
بیش از پنج ماه از جنگ ۱۲ روزه گذشته است، اما نام رایان قاسمیان هنوز در ذهن ایرانیان زنده است؛ کوچکترین شهید این جنگ که حتی فرصت زمزمه اولین واژههای زندگی را نیافت. رایان نوزاد دوماههای بود که همراه پدر و مادرش، بهنام قاسمیان و زهره رسولی، در حمله پهپادی رژیم صهیونیستی به ساختمان سرو اساتید سعادتآباد تهران به شهادت رسید.
ساختمان سیزدهطبقهای که محل زندگی دکتر رسولی، پدربزرگ رایان، و در طبقه ششم آن خانه دکتر طهرانچی، رئیس دانشگاه آزاد، قرار داشت، در ۲۳ خرداد هدف قرار گرفت. همان شب نخست جنگ، ۱۶ نفر از جمله خانواده قاسمیان، دکتر طهرانچی و نجمه شمس جان باختند. اهالی محله هنوز صدای مهیب انفجار و لرزش ساختمان را به یاد دارند؛ لحظهای که همه تصور کردند زلزله آمده است. طبقه ششم کاملاً نابود شد و امدادگران فریاد میزدند: «عقب بروید، احتمال ریزش وجود دارد.»
در میان شعلهها، زهره رسولی با بدن سوخته تلاش میکرد خود را روی زمین بکشد، اما صدای گریه نوزادش رایان بیش از آتش او را میسوزاند. دکتر رسولی، پدربزرگ رایان، روایت میکند: «ساعت سه نیمهشب بود که لرزش شدید ما را از خواب پراند. بهنام گوشهای پرتاب شده بود، دخترم زهره رایان را در آغوش داشت و کیان پنجساله در بغل پدرش بود. شدت سوختگی به حدی بود که پوست بدنشان مثل پوست ماهی جمع میشد.»
زهره در همان حال به فکر بیمارانش بود و گفت وقتهای فردا را کنسل کنید. او تلاش داشت رایان را شیر دهد، اما نوزاد از شدت سوختگی گریه میکرد؛ گوشت ران پایش کاملاً ریخته بود. سه روز بعد رایان شهید شد و چند ساعت بعد پدر و مادرش نیز به او پیوستند.

تهران در سایه جنگ خالی از جمعیت بود. بسیاری کوچ کرده بودند و مراسم خاکسپاری کوچکترین شهید جنگ در شهری نیمهخالی برگزار شد. کیان، تنها بازمانده خانواده، در بیمارستان با سوختگی شدید بستری بود و خانواده رسولی در داغ و خاکستر غوطهور.
پس از شهادت فرزندان، خانواده رسولی بیخانمان شدند. بنگاههای املاک از ترس حمله دوباره حاضر به اجاره خانه نبودند. حتی پرستاران بیمارستان از پذیرش مجروحان واهمه داشتند. کیان هفتاد روز در بیمارستان سوانح سوختگی بستری بود و هنوز روند درمانش ادامه دارد.
دکتر رسولی میگوید: «داغ فرزند سنگینترین غم است، اما تنها چیزی که به آن فکر میکنم بهبود کیان است. او سال آینده باید به مدرسه برود، در حالی که صورت و دستش آسیب دیده و شرایط تحصیل برایش دشوار خواهد بود.» کیان میداند پدر و مادرش دیگر بازنمیگردند. گاهی میگوید: «کاش پدر و مادرم بودند.» حتی گربهای تنها را دیده و گفته: «این گربه مثل من است، پدر و مادر ندارد.»
کمتر کسی میداند که رایان پدر و مادری نخبه داشت. زهره پزشک زنان بود و داماد خانواده، بهنام، فارغالتحصیل دانشگاه شریف و کارآفرینی نابغه که بیش از سی خانواده از کارگاه تولیدیاش ارتزاق میکردند. زهره حتی سرپرستی یک کودک نیازمند را برعهده گرفته بود و هزینه داروهای بیماران بیبضاعتش را میپرداخت.
تصویر لبخند سه شهید خانواده قاسمیان در قاب عکس خشک شده است، اما یادشان تا ابد زنده خواهد ماند. رایان، کوچکترین شهید جنگ ۱۲ روزه، نماد مظلومیت مطلق است؛ نوزادی که فرصت زندگی نیافت و نامش سندی شد بر حقیقت تلخ جنگ و زخمی که هنوز بر قلب خانواده رسولی تازه است.
تمام حقوق برای پایگاه خبری سرمایه فردا محفوظ می باشد کپی برداری از مطالب با ذکر منبع بلامانع می باشد.
سرمایه فردا