بحران سنجش علمی در ایران

بحران سنجش علمی در ایران

آنچه امروز در نظام علمی ایران به‌عنوان «تولید علم» معرفی می‌شود، بیش از آنکه نشانه‌ای از زایش نظریه و نوآوری بنیادین باشد، بازتابی از شمارش مقالات و رتبه‌بندی‌های کمّی است؛ مسیری که به جای خلق دانش مستقل، دانشگاه‌ها را به مصرف‌کننده نظریه‌های وارداتی بدل کرده و فاصله میان آرمان تحول علمی و واقعیت پژوهشی را آشکار ساخته است.

به گزارش سرمایه فردا، در  میدان علمی ، کمیت جای کیفیت را گرفته و رتبه‌های جهانی بر اساس شمارش داکیومنت‌ها به‌عنوان «افتخار ملی» معرفی می‌شوند، بی‌آنکه پرسیده شود این مقالات چه سهمی در تغییر افق‌های دانش یا حل مسائل بومی داشته‌اند. مسئله اصلی دیگر صرفاً آمار نیست؛ بلکه گسست میان آرمان «جنبش نرم‌افزاری» و واقعیت روزمره دانشگاه‌هاست. ما در حالی از تولید علم سخن می‌گوییم که نظریه‌پردازی مستقل و نوآوری بنیادین، همچنان در حاشیه مانده و جای خود را به مصرف نظریات ترجمه‌شده داده است. این تناقض، نقطه آغاز پرسشی جدی است: آیا نظام علمی ما به دنبال خلق دانش است یا صرفاً بازتولید آمار؟ بحث اصلی این است که آیا در جمهوری اسلامی ایران واقعاً به دنبال «تولید علم» هستیم یا صرفاً «تولید مقاله» را دنبال می‌کنیم؟ هرچند در سطح شعار و آرمان، تولید علم به‌عنوان یک هدف بومی و برخاسته از زیست‌بوم انقلاب اسلامی مطرح شده، اما در عمل، مسیر سیاست‌گذاری علمی کشور به سمت تولید مقاله سوق یافته است.

برای فهم این تفاوت، باید نخست چارچوبی از نوآوری علمی داشته باشیم. نوآوری علمی سطوح مختلفی دارد: از پژوهش‌های کاربردی و نقطه‌ای که در قالب مقاله منتشر می‌شوند، تا نوآوری نظریه، نوآوری بنیادین، نوآوری موضوعی و نهایتاً نوآوری منطقی که می‌تواند منطق علمی جدیدی را به جامعه معرفی کند. اما در ایران، همه این سطوح به یک شاخص تقلیل یافته‌اند: تعداد مقالات منتشرشده.

رهبر انقلاب از ابتدای دهه ۸۰ با طرح «جنبش نرم‌افزاری» و «نهضت تولید علم» تأکید کردند که کشور باید علم را به‌صورت درون‌زا تولید کند و از وابستگی به واردات علمی رها شود. با این حال، وقتی این مفهوم وارد دانشگاه‌ها و مراکز سیاست‌گذاری شد، به‌گونه‌ای دیگر فهم شد؛ تولید علم مساوی با تولید مقاله تلقی گردید. این یکسان‌انگاری تبعات جدی داشت: شاخص اصلی سنجش رشد علمی کشور به تعداد مقالات نمایه‌شده در پایگاه‌هایی چون اسکوپوس و ISC محدود شد.

آمارها نشان می‌دهد ایران در سال‌های اخیر رتبه‌های بالایی در تعداد مقالات کسب کرده است؛ مثلاً رتبه پانزدهم جهان در سال ۲۰۲۲. اما این رتبه‌ها صرفاً تعداد داکیومنت‌های نمایه‌شده را نشان می‌دهند، نه میزان تولید علم واقعی. حتی در علوم انسانی، که حدود ۲۰ درصد مقالات ایران را تشکیل می‌دهد، بیشتر پژوهش‌ها مصرف‌گرایانه‌اند و بر ترجمه و واردات نظریه‌های غربی تکیه دارند. در نتیجه، جامعه علمی ایران پرمقاله است اما کم‌نظریه.

نمونه‌های متعدد نشان می‌دهد که پژوهش‌های کاربردی در ایران غالب‌اند؛ پایان‌نامه‌ها و مقالاتی که صرفاً یک نظریه خارجی را برای تحلیل یک طرح یا سیاست داخلی به کار می‌گیرند. این پژوهش‌ها می‌توانند مفید باشند، اما مصداق تولید علم به معنای نظریه‌پردازی نیستند. در مقابل، پژوهش‌های بنیادین که توان خلق نظریه دارند، بسیار اندک‌اند و نظام ارتقاء دانشگاهی نیز بر اساس تعداد مقالات، نه سهم در خلق دانش، تنظیم شده است.

 

علوم انسانی اسلامی و تحول نظریه‌پردازی

این وضعیت موجب شده است که علوم انسانی اسلامی و تحول نظریه‌پردازی در ایران به نتیجه ملموسی نرسد. آمار کرسی‌های نظریه‌پردازی نشان می‌دهد پس از دو دهه فعالیت، کمتر از ۵۰ نظریه ثبت شده است؛ عددی که نشان‌دهنده ضعف جدی در تولید علم واقعی است.

بنابراین، باید تأکید کرد که تولید علم فراتر از تولید مقاله است. مقاله می‌تواند ظرفی برای بروز نوآوری باشد، اما هر مقاله الزاماً تولید علم نیست. سنجش تولید علم باید بر اساس نظریه‌پردازی و سهم پژوهش‌های بنیادین در خلق دانش جدید باشد. اگر نظام ارتقاء و سیاست‌گذاری علمی تغییر کند و از کمیت‌گرایی فاصله بگیرد، مسیر تولید علم واقعی در ایران هموار خواهد شد.

در نهایت، بحران امروز نظام علمی ایران نه در کمبود مقاله، بلکه در فقدان نظریه‌پردازی و نوآوری بنیادین است. تا زمانی که تولید علم با تولید مقاله یکسان انگاشته شود، جامعه علمی ایران پرمقاله خواهد بود اما همچنان مصرف‌کننده علم دیگران باقی می‌ماند.

اگر در بخش نخست بحث، تمرکز بر نقد «یکسان‌انگاری تولید علم و تولید مقاله» بود، در ادامه می‌توان مسیر را به سمت راه‌حل‌ها و چشم‌اندازهای اصلاحی برد.

آنچه امروز نظام علمی ایران به آن نیاز دارد، بازتعریف شاخص‌های سنجش است. به جای آنکه تعداد مقالات در پایگاه‌های استنادی بین‌المللی معیار اصلی باشد، باید سهم پژوهشگران در خلق نظریه، ارائه مدل‌های بومی و حل مسائل واقعی جامعه ملاک قرار گیرد. این تغییر شاخص، نه تنها کیفیت را جایگزین کمیت می‌کند، بلکه پژوهشگران را به سمت پژوهش‌های بنیادین سوق می‌دهد.

از سوی دیگر، نظام ارتقاء علمی باید بازنگری شود. ارتقاء استادان و پژوهشگران نباید صرفاً بر پایه تعداد مقالات باشد، بلکه باید بر اساس میزان اثرگذاری علمی و اجتماعی آنان تعریف شود. برای نمونه، اگر یک پژوهشگر توانسته نظریه‌ای در علوم انسانی ارائه دهد که در سیاست‌گذاری یا آموزش کاربرد دارد، این دستاورد باید ارزشمندتر از ده‌ها مقاله تکراری تلقی شود.

همچنین باید میان پژوهش‌های کاربردی و بنیادین تعادل برقرار شود. پژوهش‌های کاربردی می‌توانند به حل مسائل فوری کشور کمک کنند، اما بدون پژوهش‌های بنیادین، مسیر نظریه‌پردازی و خلق دانش جدید مسدود خواهد شد. بنابراین حمایت مالی و نهادی از پژوهش‌های بنیادین، به‌ویژه در علوم انسانی و علوم پایه، ضرورتی اجتناب‌ناپذیر است.

نکته دیگر، پیوند میان دانشگاه و جامعه است. تولید علم واقعی زمانی رخ می‌دهد که دانشگاه‌ها بتوانند مسائل جامعه را به زبان علمی بازنمایی کنند و برای آنها راه‌حل نظری و عملی ارائه دهند. این پیوند، هم به غنای علمی می‌افزاید و هم اعتماد اجتماعی به نظام علمی را تقویت می‌کند.

در نهایت، باید به این پرسش پاسخ داد: آیا هدف ما صرفاً حضور در رتبه‌بندی‌های جهانی است یا خلق دانشی که بتواند مسیر توسعه بومی را هموار کند؟ اگر پاسخ دوم باشد، آنگاه تولید علم به معنای نظریه‌پردازی، نوآوری بنیادین و خلق منطق‌های تازه خواهد بود؛ نه صرفاً انتشار مقالاتی که در نهایت مصرف‌کننده نظریات دیگران باقی می‌مانند.

۱. بازتعریف شاخص‌های سنجش

نخستین گام، تغییر معیارهای ارزیابی در نظام علمی کشور است. به جای شمارش مقالات، باید سهم پژوهشگران در خلق نظریه، ارائه مدل‌های بومی و حل مسائل واقعی جامعه ملاک قرار گیرد. این تغییر شاخص، پژوهشگران را از کمیت‌گرایی به سمت کیفیت‌گرایی سوق می‌دهد.

۲. اصلاح نظام ارتقاء دانشگاهی

ارتقاء استادان و پژوهشگران نباید صرفاً بر پایه تعداد مقالات باشد. ارزش علمی باید بر اساس میزان اثرگذاری نظری و اجتماعی تعریف شود. اگر یک پژوهشگر توانسته نظریه‌ای در علوم انسانی یا علوم پایه ارائه دهد که در سیاست‌گذاری یا آموزش کاربرد دارد، این دستاورد باید ارزشمندتر از ده‌ها مقاله تکراری تلقی شود.

۳. حمایت از پژوهش‌های بنیادین

پژوهش‌های کاربردی می‌توانند به حل مسائل فوری کشور کمک کنند، اما بدون پژوهش‌های بنیادین، مسیر نظریه‌پردازی و خلق دانش جدید مسدود خواهد شد. بنابراین حمایت مالی و نهادی از پژوهش‌های بنیادین، به‌ویژه در علوم انسانی و علوم پایه، ضرورتی اجتناب‌ناپذیر است.

۴. پیوند دانشگاه و جامعه

تولید علم واقعی زمانی رخ می‌دهد که دانشگاه‌ها بتوانند مسائل جامعه را به زبان علمی بازنمایی کنند و برای آنها راه‌حل نظری و عملی ارائه دهند. این پیوند، هم به غنای علمی می‌افزاید و هم اعتماد اجتماعی به نظام علمی را تقویت می‌کند.

۵. تغییر نگاه سیاستی

سیاست‌گذاران باید بپذیرند که رتبه‌های جهانی در تعداد مقالات، به‌تنهایی نشان‌دهنده تولید علم نیستند. هدف نباید صرفاً حضور در رتبه‌بندی‌ها باشد، بلکه خلق دانشی است که بتواند مسیر توسعه بومی را هموار کند.

دیدگاهتان را بنویسید