نخستین اپیزود «آرتفِر تهران» با عنوان «اُپن پیپر» در روزهای میانی آذرماه ۱۴۰۴، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را به صحنهای تازه برای هنرهای تجسمی بدل کرد؛ رویدادی که فراتر از نمایش و فروش آثار، به بستری برای گفتوگو، پژوهش و کشف مخاطبان تازه تبدیل شد.
به گزارش سرمایه فردا، تهران در آذرماه ۱۴۰۴ شاهد رویدادی بود که بیش از آنکه یک نمایشگاه هنری باشد، به مثابه آزمایشگاهی اجتماعی و فرهنگی عمل کرد. «آرتفِر تهران» با محوریت کاغذ، توانست گالریداران، هنرمندان و ناشران را در فضایی مشترک گرد هم آورد و تجربهای متفاوت از مواجهه با هنر را رقم بزند. این رویداد نه تنها به بازار هنر جان تازهای بخشید، بلکه نشان داد چگونه میتوان در دل شرایط اقتصادی دشوار، مخاطب تازهای برای هنر کشف کرد؛ مخاطبی که شاید نخستین بار پایش به گالری باز شده باشد، اما با شگفتی و اشتیاق، مسیر تازهای در فرهنگ دیدن و تجربه کردن هنر آغاز میکند.
۴ تا ۲۰ آذر ۱۴۰۴ در ساختمان کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان برپا شده؛ جایی که این روزها نه فقط میزبان کودکان که محل رفتوآمد گالریداران، هنرمندان و دوستداران هنرهای تجسمی است.
پیش از ورود به جزئیات، باید دانست که Art Fair یا «نمایشگاه هنر» چیست.آرتفِر از رویدادهای مهم هنر معاصر در سطح بینالمللی است؛ مجموعهای که در آن غرفههایی ویژه در اختیار گالریها قرار میگیرد تا گالریداران از کشورهای مختلف با اجاره آنها، آثار هنرمندان و فرهنگ بصری کشورشان را معرفی کنند. آرتفِرها فقط محل نمایش آثار نیستند و در واقع بستری برای تبادل هنری، تعامل حرفهای و شکلگیری بازار جهانی هنر هستند.
اما «اُپنپیپر» روایت ایرانی ماجراست؛ روایتی که در نخستین اپیزود خود ۴۱ گالری از تهران و شهرستانها، دو انجمن تجسمی و چهار ناشر را گرد هم آورده است. افتتاحیه با حضور چهرههای رسمی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی برگزار شد؛ نشانی از اینکه این رویداد نمایشگاهی ساده نیست و گامی در مسیر نهادسازی هنرهای تجسمی به شمار میآید. نقاشی، طراحی، چاپ دستی، عکس، تصویرگری، گرافیک، کلاژ، کتاب هنری، مجسمههای پاپیهماشه و آثار حجمی، همه با نقطهای مشترک بههم رسیدهاند؛ کاغذ بهعنوان زبان مشترک خلاقیت.
ماجرا البته فقط به نمایش و فروش آثار محدود نمیشود. در کنار گالریها، مجموعهای از نشستهای تخصصی، گفتوگوهای هنری و کارگاههای حرفهای برگزار میشود؛ از اقتصاد هنر و تکنیکهای مبتنی بر کاغذ گرفته تا مسئلهی آرشیو، شیوههای نگهداری آثار و مسیر حرفهای هنرمندان. همین بخش پژوهشی است که «اُپن پیپر» را از یک رویداد صرفا تجاری به بستری برای تبادل تجربه و گسترش دانش بدل میکند. با این حال، مانند هر رویداد دیگری، اینجا نیز حاشیههایی وجود داشت که در ادامهی گزارش به آنها خواهیم پرداخت.
در حاشیه گردهمایی گالریدارها، به سراغ «آزاده شمسی» رفتیم؛ فعال هنری که ۱۷ سال سابقه حضور مستمر در «گالری شکوه» را در کارنامه دارد. او با نگاهی آسیبشناسانه و البته امیدوار، از کیفیت برگزاری، وضعیت بازار و تغییرات شگرف در روابط میان گالریدارها میگوید. شمسی صحبتهایش را با ابراز شگفتی از سطح کیفی این رویداد آغاز میکند و با اشاره به کیفیت برگزاری نخستین دوره این رویداد میگوید: «برای اولین بار، خیلی خوب عمل کردند؛ میتوان گفت در حد دبی یا حتی فراتر از آن. سطح کارها و شیوه اجرا عالی بود.»
او بر این باور است که تداوم این مسیر میتواند جایگاه هنر ایران را تثبیت کند. اشاره او به بخش «اپن پیپر» (Open Paper) یا آثار روی کاغذ، نشان از اهمیت تنوع در مدیاهای هنری دارد: «فکر میکنم اگر همین روند ادامه پیدا کند و جا بیفتد، مثلا تمرکز بر آثار روی کاغذ و مدیومهای دیگر، شاهد پیشرفتهای بیشتری خواهیم بود. ما هنرمندان بسیار خوبی داریم که باید معرفی شوند و این رویدادها بهترین فرصت برای تولید سلیقه برای مخاطب است.»
اما نمیتوان از بازار هنر صحبت کرد و چشم بر واقعیتهای اقتصادی بست. شمسی در پاسخ به سوالی درباره وضعیت فروش و استقبال خریداران، رویکردی واقعبینانه دارد و توضیح میدهد که تنوع آثار به گونهای بوده که همه نوع سلیقهای را پوشش میداد، اما شرایط اقتصادی کشور تاثیر خود را بر میزان فروش گذاشته است: «با توجه به اقتصاد کشور در این بازه زمانی، آن استقبالی که انتظار داشتیم و میخواستیم برای فروش اتفاق بیفتد، شاید یک مقدار پایینتر از حد نصاب بود.»
با این حال به نکته ظریفی اشاره میکند؛ فروش آثار کوچکتر و ارزانتر در گالریها همچنان جریان دارد: «در گالریها این اتفاق میافتد که کارهای کوچکتر فروش خوبی دارند. اما در اینجا، با اینکه طبقه متوسط جذب شدند و بازدید داشتند، اما نتوانستند حرکت خاصی در خرید انجام دهند.»
شمسی معتقد است که طبقه متوسط ایران با هنر قهر نیست و منتظر فرصت و قیمت مناسب است: «بازدید طبقه متوسط عالی است. حتی ما تجربههایی داشتیم که وقتی قیمتها مناسب بوده، مثلا برای روز مادر، تماس میگرفتند و خرید میکردند. اگر قیمت کار طوری باشد که مخاطب بتواند هزینه کند، استقبال همیشه خوب است. اما در نمایشگاههای بزرگ، معمولا مجموعهداران و کلکتورها خریداران اصلی هستند.»
شاید جذابترین بخش صحبتهای آزاده شمسی، اشاره او به تغییر اتمسفر روانی حاکم بر گالریدارها باشد. او که نزدیک به دو دهه در این فضا نفس کشیده، معتقد است که «اجماع گالریها» باعث شده تا رقابتهای ناسالم جای خود را به دوستی و تعامل بدهد.
شمسی با مقایسه وضعیت فعلی با سالهای گذشته، توضیح میدهد: « الان گالریدارها بیشتر با هم دوست هستند. آن حسادتهای قدیمی خیلی کمتر شده و جایش را به تعامل داده است. میبینیم که با هم میروند، صحبت میکنند و ارتباطات دوستانه شکل گرفته است. این نکته بسیار مهمی است که فضا خیلی بهتر شده است.»
شمسی در پایان، نقش رسانهها و شبکههای اجتماعی را در موفقیت این رویداد غیرقابلانکار میداند. او با اشاره به حضور توریستها و بازدیدکنندگان خارجی، از پوشش خبری خوب ابراز رضایت میکند. این فعال هنری میگوید: «پوشش در اینستاگرام و فضای مجازی خیلی خوب بود. من خودم اخبار را دنبال میکردم و دیدم که دقیقا مثل کشورهای دیگر، بازتاب رویداد حرفهای بود. توریستها هم آمده بودند و استقبال کردند.»
او در نهایت با وجود زمان اندکی که برای هماهنگی وجود داشت، خروجی کار را فراتر از انتظار میداند و امیدوار است که در روزهای آینده و دورههای بعدی، شاهد شکوفایی هر چه بیشتر این تعاملات هنری باشد؛ تعاملاتی که در آن هم هنرمند دیده شود، هم مخاطبِ مشتاق راضی به خانه برگردد و هم چرخ اقتصاد هنر با سرعتی بیشتر بچرخد.
این همه ماجرا نیست؛ پشتِ این فضای پرزرقوبرق و نظم چشمنواز، واقعیتی هم هست که شاید کمتر دربارهاش حرف زده شود. بسیاری از بازدیدکنندگان، بیخبر از اینکه ورود به آرتفِر نیازمند تهیه بلیتی ۲۰۰ هزار تومانی است، ناگهان با این هزینه روبهرو میشوند. برخی دیگر نیز وقتی پا به سالنها میگذارند، تازه درمییابند که بسیاری از آثار، با قیمتهایی عرضه شدهاند که برایشان دور از انتظار است؛ قیمتهایی که هرچند بازتاب ارزش هنری و بازار حرفهای آثارند، اما گاهی میتواند ذوق اولیه تماشاگران مشتاق را کمی کمرنگ کند.
برای کسی که نخستینبار وارد چنین فضایی شده مسئله فقط هزینهها نبود و نبودِ یک راهنما، هرچند کوچک، محسوس بود. یک بروشور ساده یا حتی یک توضیح انسانی که بگوید آرتفِر چیست، این گالریها چه میکنند و اصلا هنر امروز در ایران چه مختصاتی دارد. گالریدارها هم، دستکم برخیشان، بیحوصلهتر از آن بودند که دربارهی آثارشان با مخاطب جدید گفتگو کنند. البته شاید همهچیز به شکل چیدمان هم برمیگشت؛ گالریها آنقدر نزدیک به هم قرار گرفته بودند که نه فرصتی برای مکث میماند و نه فضایی برای گفتگویی مفصل. بهعلاوه، سیستم تهویه چندان مناسب نبود و گرمای جمعیت و سالن، گاهی تجربه بازدید را خستهکنندهتر میکرد. تجربهای که میتوانست جرقهای از هیجان و کنجکاوی ایجاد کند، گاهی بیشتر شبیه گذر از فضایی فشرده و پرهیاهو بود تا یک گردش آرام و کشفکننده در دنیای هنر.با این وجود برگزاری چنین رویدادهایی به پویایی فضای هنری کشور کمک میکند.
مسیر برگزاری رویدادهای هنری در ایران، همواره بندبازی دشواری میان «اقتصاد» و «فرهنگ» بوده است. اما اینبار، در میانه تلاطمهای اقتصادی و اجتماعی، رویدادی شکل گرفته که سعی دارد قواعد بازی را تغییر دهد. محمد سلطانی، مدیر گالری ژاله، با نگاهی واقعبینانه اما امیدوار، در بطن این جریان ایستاده است و معتقد است که این رویداد، با وجود ماهیت کاملا داخلیاش، توانسته تعریف جدیدی از کیفیت ارائه دهد.
سلطانی بر استقلال تمامعیار این جریان تاکید ویژهای دارد: «با توجه به اینکه اولین دوره است که دارد برگزار میشود و فرم آن هم کاملا داخلی است، به نظرم در حد بالایی استانداردها را رعایت کرده است. جامعه هنری میداند که دولت هیچ نقشی نداشته؛ این یک رویداد کاملا خصوصی است و همه هزینهها بر عهده شرکتکنندگان، حامیان مالی و بلیطفروشی بوده است.»
بحث به چگونگی حیات این بازار در شرایط فعلی میرسد. جایی که ناپایداری اقتصادی، سایه سنگین خود را بر سر سرمایهگذاران انداخته است. مدیر گالری ژاله، واقعیت تلخِ اقتصاد کلان را انکار نمیکند، اما معتقد است که «آرتفر»ها میتوانند تا حدودی موتور محرک باشند: «حالا که شرایط مملکت و شرایط اقتصادی خیلی پایدار نیست، سرمایهگذاران اصولا پول خرج نمیکنند؛ نه فقط در هنر، که در هیچ مارکتی. مارکت ما هم که همیشه چند پله عقبتر است. اما این رویداد در این شرایط نقطه امیدی است.»
درست در همین نقطه است که روایت سلطانی از «اعداد و ارقام» فاصله میگیرد و به «تجربه زیسته» و انسانی نزدیک میشود. او از مواجههای شگفتانگیز سخن میگوید؛ مواجهه با مخاطبانی که هنر برایشان یک کشفِ ناگهانی بوده است: «من خودم روزانه با ده نفری صحبت کردم که برای اولین بار بود گالریگردی میکردند. تا حالا در عمرشان پایشان را در گالری نگذاشته بودند و به صورت اتفاقی بلیط تهیه کرده و آمده بودند ببینند چه خبر است.»
سلطانی این تجربه را با شور و شوق توصیف میکند، گویی کشف این مخاطبان جدید، دستکمی از کشف یک اثر هنری ندارد: «شوک شده بودند! داستانی هم هست که در گالریها کارها روی دیوار میرود و یکشکل خاصی پرزنت میشود اما اینجا برایشان سوال بود که این چه مجسمهای است؟ نظرشان خیلی جذاب بود. نمیگویم که اینها در حرکت اول خریدار اثر هنری میشوند، ولی فرهنگ پلهپله جا میافتد.»
تحلیل وضعیت هنر در ایران، بخش دیگری از دغدغههای سلطانی را آشکار میکند و آماری تکاندهنده اما واقعی را روی میز میگذارد؛ اینکه شاید حتی «یکدهم درصد» از جمعیت نود میلیونی ایران هم مصرفکننده هنر نباشند. اما در دل همین آمار نگرانکننده، جوانههای امید را در نسل جدید میبیند: «وضعیت هنر رو به رشد است. فقط دغدغهای که مانده، جذبِ کل جامعه است. امیدوارم این درصد مصرفکننده بالاتر برود.»
او نگاهی ویژه به متولدین دهه هشتاد دارد و معتقد است که اگر گشایشی در اقتصاد حاصل شود، این نسل بازیگران اصلی خواهند بود: «نسل جدید خیلی استقبال میکنند. اگر وضع اقتصادی ذرهای بهتر شود، من فکر میکنم دهههشتادیهایمان دارند یواشیواش خودشان به مجموعهدار تبدیل میشوند.»
برخلاف تصور رایج که فضای گالریداری را فضایی سرشار از رقابتِ ناسالم میپندارد، سلطانی این رویداد را بستری برای «همافزایی» میداند و معتقد است که دنیای گالریها آنقدر کوچک است که رقابت در آن معنای کلاسیک خود را از دست میدهد و جای خود را به آشنایی و تبادل میدهد: «اصلا بحث رقابت نیست. اتفاقا به نظرم یک همافزایی دارد میکند. دنیای گالریها آنقدر کوچک است که شاید خیلیها همدیگر را نشناسیم. از این ۴۲ گالری که الان جمع شدهاند، این فضا باعث میشود با هم آشنا شوند، تبادل اطلاعات و حتی تبادل کار داشته باشند.»
در پایان، محمد سلطانی به افقی دورتر خیره میشود. رویای او محدود به مرزهای داخلی نیست. او امیدوار است که روزی این استاندارد بالا، بتواند در تعاملی آزادانه با جهان قرار گیرد. آرزوی نهایی این گالریدار، باز شدنِ درهای مملکت است: «امیدوارم که یک روزی درهای مملکت باز باشد و بتوانیم به صورت آزادانه با کشورهای اطرافمان کار کنیم.» این جمله پایانی، شاید خلاصهای از تمام تلاشهایی باشد که در این رویدادِ خصوصی، برای زنده نگه داشتن نبض هنر صورت گرفته است.
کیانا میردامادی، مدیر گالری نوپای «میرانا»، با انرژی و شوری که معمولا در تازهنفسهای هر عرصهای دیده میشود، در میان هیاهوی رویداد هنری «آرت فر» ایستاده است. او نگاهی فراتر از دیوارهای گالری خود به این گردهمایی بزرگ دارد و برایش این رویداد فقط یک بازار فروش نیست که یک کلاسِ درس بزرگ برای جامعهای است که شاید «دیدن» را فراموش کرده باشد.
میردامادی با قاطعیتی که از باورش به تاثیرگذاری این جریان نشات میگیرد، میگوید: «به نظر من، این بهترین اتفاقی بود که میتوانست بیفتد. تمام این گالریهایی که اینجا فعالیت میکنند، تحت یک عنوانی واحد و روی کاغذ گرد هم آمدهاند. این کار بسیار بینظیری است.» او بر خلاف بدبینیهای رایج، فضای حاکم بر این رویداد را عاری از هرگونه رقابت ناسالم میداند: «به هیچ عنوان رقابت ناسالم نیست. اتفاقا فضایی کاملا سالم شکل گرفته است.»
یکی از دستاوردهای مهم این رویداد از نگاه میردامادی، تبدیل ارتباطات مجازی و دورادور به تعاملات حقیقی و چهرهبهچهره است. او این نزدیکی فیزیکی را عاملی حیاتی برای رشد صنف گالریداران میداند: «ما شاید در فضای مجازی اسم همدیگر را میشناختیم، اما اینجا باعث شد خیلی بیشتر به هم نزدیک شویم؛ چهرههای یکدیگر را ببینیم، با هم صحبت و همفکری کنیم. این نزدیکی نوید میدهد که در آینده بتوانیم کارهای خیلی بهتری را در کنار هم انجام دهیم.»
بحث به پایداری این استقبال و آینده بازار هنر میکشد. آیا این شور و هیجان محدود به همین چند روز خواهد بود؟ میردامادی با امیدواری پاسخ میدهد اما بر کارکرد اصلی و جهانیِ «آرتفر»ها نیز تاکید دارد و معتقد است که این رویداد، یکی از استانداردترین روشها برای معرفی اثر هنری در تمام دنیاست: «آرتفر برای بازار و برای فروش ایجاد میشود. چون پایه و اساسش هنر است، قطعا امیدواریم که در آینده به فروش بیشتر و حمایت گستردهتر بازدیدکنندگان از گالریها کمک کند.»
میردامادی در بخشی از صحبتهایش، به لایههای عمیقتر فرهنگی نقب میزند. او با نگاهی انتقادی به وضعیت فرهنگی جامعه، از سطحینگری حاکم گلایه دارد و معتقد است که ما اغلب به «کلمات» و «جملات روتین» درباره تمدن چندهزارساله بسنده کردهایم. اما این رویداد برای او حکم یک کلاس آموزشی همگانی را دارد: «اینجور رویدادها باعث فرهنگسازی میشود. باعث میشود بچههای کوچک بیایند بایستند و «نگاه کردن» را یاد بگیرند. حتی آدمهای بزرگ هم یاد میگیرند که بایستند و با دقت نگاه کنند.»
این گالریدار ادامه میدهد: «در جامعهای که همه چیز به سرعت و سرسری رد میشود، اینکه مخاطب جلوی تابلو بایستد، ابعاد اثر را ببیند، رنگش را تحلیل کند و محتوای آن را درک کند، اتفاق بسیار مهمی است. این آدم دقتش را بالا میبرد.»
وقتی صحبت از وضعیت کلی هنر میشود، میردامادی برخلاف جریان ناامیدی رایج، زاویه دید متفاوتی را انتخاب میکند و کار کردن در این حیطه را «شیرین» توصیف میکند: «وضعیت هنر مثل همه چیز است. اصولا کار کردن در هنر خیلی شیرین است چون شما هر روز با آرتیستهای مختلف و کارهای زیبا مواجه میشوید. همین دیدنِ آثار هنری و صحبت با خالقانشان، یک اتفاق عالی است.» او این تعامل را دوطرفه میداند و معتقد است که گالریداران هم باید دقت بالایی داشته باشند تا بتوانند آثار و هنرمندان را به درستی بشناسند و با آنها تعامل کنند.
یکی از کلیشههای رایج درباره گالریگردی، انحصارِ آن به قشری خاص و مرفه است. اما میردامادی مشاهداتش از این رویداد را دلیلی بر ردِ این فرضیه میداند. او تنوعِ آثار و قیمتها را عامل جذبِ طیف بیشتری از مخاطبان میداند: «همه نوع رنجِ اثر هنری و همه نوع قیمتی وجود داشت. از قدرترین گالریهای شهر که کارهای بسیار خوشقیمت داشتند تا کارهای گرانتر که برای کلکسیونرهای خاص بود.»
او با خوشحالی از تغییرِ دیدگاهِ مردم میگوید: «اتفاقی که افتاد این بود که دیدِ همه نسبت به آثار هنری، گالریها و هنرمندان بازتر شد. فروش خوب هم داشتند؛ خیلیها با قیمتهای مختلف خرید کردند. همه جور آدمی و همه جور قشری را ما اینجا دیدیم.»
در پایان، وقتی از چالشهای برگزاری چنین رویداد بزرگی سوال میشود، میردامادی با روحیهی مثبتگرای خود پاسخ میدهد او ترجیح میدهد بر لذت بردن از کار تمرکز کند اما تلاشهای شبانهروزی تیم اجرایی را نادیده نمیگیرد: «من اصولا آدمی هستم که سعی میکنم کاری کنم که بهم خوش بگذرد. حتما چالش داشته، اما چون تیم اجراکننده قوی داشتیم، تمام مشکلات و چالشها به ما منتقل نشد. ما فقط دستورالعملها را اجرا کردیم.»
تمام حقوق برای پایگاه خبری سرمایه فردا محفوظ می باشد کپی برداری از مطالب با ذکر منبع بلامانع می باشد.
سرمایه فردا