وقتی آدم‌هایی وارد زندگی‌تان می‌شوند

وقتی آدم‌هایی وارد زندگی‌تان می‌شوند

وقتی آدم‌هایی وارد زندگی‌تان می‌شوند کاش بتوانیم از آنها ردپاهای بگذاریم روی ذهن‌مان تا با یادشان یک لبخند بیاید بنشیند گوشه لبمان.

به گزارش سرمایه فردا، گاه آدم‌هایی وارد زندگی‌‌‌تان می‌شوند و طولانی مدت در این زندگی باقی می‌مانند. اما ردپایی که از خودشان در زندگی‌تان به‌جا می‌گذارند آنقدر سطحی‌ست که خیلی زود، فراموش می‌شوند. گذر زندگی این ردپا را راحت پاک می‌کند. با گذشت زمان حتی شاید یادتان نیاید این ردپا ردپای چه کسی بوده.
گاه آدم‌هایی وارد زندگی‌تان می‌شوند و ردپایی از خودشان به جا می‌گذارند که بسیار دردناک است؛ سال‌های سال زخم این ردپا درد خواهد کرد، زخمی که شاید بعد از سال‌ها دیگر خون‌ریزی نکند اما هر وقت دستتان به آن بخورد دردش را احساس خواهید کرد. این دردها اگر هم کاملا فراموش نشود باز به مرور زمان حس دردشان کمتر می‌شود. شاید سال‌ها بگذرد و زخمی که فکر می‌کردید دردی همیشگی دارد، روزی صرفا تبدیل به یک ردپا می‌شود، و وقتی به آن فکر می‌کنید احتمالا دیگر اصلا احساس خاصی هم نسبت به آن نخواهید داشت. اما یادتان نمی‌رود که زخم خورده‌اید. مغز بشر طوری تکامل پیدا کرده که بتواند دردها را فراموش کند. این یک نوع مکانیزم دفاعی است. و فکر کنم مکانیزم کارآمدی هست برای اینکه بتوانیم سرپا بمانیم و از هم نپاشیم.
بعضی ردپاها اما با همه فرق دارند. آدمی که این ردپا را گذاشته خودش چندان در زندگی‌مان نمانده اما ردپایش احتمالا تا روزی که زنده‌ایم برایمان ماندگار خواهد بود. گاه فکر می‌کنیم زخمند، گاه فکر می‌کنیم تنها یک ردپا هستند و گاه آنقدر نرم و لطیف هستند که صرفا چون خاطره جای انگشت‌های داغی‌ست روی پوستی سرد که تا مدت‌ها حسش پابرجاست و تا مدت‌ها همان انگشت‌ها را احساس می‌کنیم، همان داغی را.

ردپای آدم‌هایی وارد زندگی‌تان

این ردپاها، این جای انگشت‌های داغ روی پوست سرد همیشگی هستند. سال‌های سال می‌گذرد و هر وقت یادیمان می‌آید حسش می‌کنیم، از همان خاطراتی که باعث می‌شود لبخندی گوشه لبمان بشیند. لبخندی که فقط خودمان معنی‌اش را می‌فهمیم. لبخندی که فقط خودمان می‌بینیمش.
سال‌ها می‌گذرد و تو وقتی یاد این ردپا برایت تکرار می‌شود انگار خون داغی دویده باشد داخل دهلیزهای قلبت، حالت عوض می‌شود، چشمانت می‌درخشد و نقش آنی را که این ردپا را گذاشته روی بدنت، روی ذهنت، می‌آید می‌نشیند درست پشت چشمت روی شبکیه‌ات و تو تنها کسی هستی که این عکس را می‌بینی. بعد صدایش را می‌شنوی، گوش تو تُن صدایش، آهنگ کلامش، و لحن گفتارش را می‌شنود و تو فقط لبخند می‌زنی.
این ردپاها خیلی زیبایند. خیلی دوست‌داشتنی هستند. حس‌شان امید به زندگی‌ست، گرماست، و زندگی را این ردپاها زیباتر می‌کنند.
کاش بتوانیم از این ردپاها بگذاریم روی ذهن آدم‌ها و ذهن‌مان هم از این ردپاها داشته باشد. از همین‌ها که وقتی دیگران یادشان بیاید یک لبخند بیاید بنشیند گوشه لبشان و چشمانشان بدرخشد، از این ردپاها که لبخند بیاورد گوشه لب خودمان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *