چهار روایت پیوسته از تاریخچهی فرانکشتاین، از خاستگاه ادبی آن در قرن نوزدهم تا اقتباسهای سینمایی و فرهنگی معاصر، نشان میدهد که این داستان نهتنها یک قصه ترسناک، بلکه آینهای از هراس بشر در برابر خلاقیت صنعتی و تکنولوژی بیمهار است؛ هراسی که در فیلم جدید گیرمو دلتورو بار دیگر جان گرفته و به زبان امروز بازگو شده است.
به گزارش سرمایه فردا، فرانکشتاین، داستانی که مری شلی در جوانی نوشت و آن را «پرومته مدرن» نامید، بیش از دویست سال است که در قالبهای گوناگون بازآفرینی میشود؛ از رمانتیسم گوتیک و اقتباسهای کلاسیک سینما تا بازخوانیهای مدرن در کمیک، مانگا و فیلمهای پرخرج نتفلیکس. این قصه، همواره بازتابی از دغدغههای زمانه بوده است: ترس از تنهایی جاویدان، وحشت از قدرتی که انسان خود آفریده اما توان مهارش را ندارد، و نقدی بر مدرنیسم و خلاقیت صنعتی. فیلم تازه دلتورو، با وفاداری به چارچوب اصلی و بهرهگیری از میراث اقتباسهای پیشین، نهتنها یک اثر سینمایی، بلکه جمعبندی باشکوهی از تاریخ فرهنگی فرانکشتاین است؛ داستانی که همچنان به ما یادآوری میکند علم بدون اخلاق، میتواند هیولایی بسازد که خالقش را نابود کند.
در سال ۱۸۵۷، کشتی اکتشافی نیروی دریایی سلطنتی دانمارک در مسیر قطب شمال گرفتار یخهای سهمگین شد. خدمه در تلاش بودند تا بدنه کشتی را از یخزدگی رها کنند که ناگهان در دل تاریکی، نوری از دوردست توجهشان را جلب کرد. آنان به سمت نور رفتند و مردی زخمی را یافتند که بر زمین افتاده بود. بیخبر از سرنوشت شومی که در انتظارشان بود، او را به کشتی آوردند. آن مرد کسی نبود جز ویکتور فرانکشتاین؛ دانشمندی که سالها در آزمایشگاه خود اجزای بدن جنایتکاران و سربازان جنگ کریمه را کنار هم نهاده و موجودی نیرومند و نامیرا خلق کرده بود.
مدت کوتاهی پس از ورود ویکتور، هیولای او نیز از راه رسید. موجودی عظیمالجثه که با خدمه درگیر شد و با فریادی هولناک خواستار تحویل ویکتور گردید. پس از شکستن یخها و سقوط هیولا به آب، ویکتور داستان خلق آن موجود را برای کاپیتان روایت کرد. اما این پایان ماجرا نبود؛ هیولا بار دیگر به کشتی بازگشت و اینبار تصمیم گرفت روایت را از زبان خود بازگو کند.
این خلاصه، طرح اصلی فیلم جدید گیرمو دلتورو است؛ فیلمسازی که پیشتر با اقتباسهای موفقی از ادبیات کلاسیک اروپا، از جمله انیمیشن «پینوکیو»، اعتبار ویژهای کسب کرده بود. دلتورو در این اثر تازه، یکی از هزاران اقتباس از رمان مری شلی را با وفاداری کامل به چارچوب اصلی آن ارائه میدهد. پرسش اساسی اینجاست: چرا پس از بیش از دویست سال، همچنان وفاداری به متن اولیه اهمیت دارد؟ چرا کسی وسوسه نمیشود روایت را دگرگون کند و به سراغ بازآفرینیهای مدرن برود؟
پاسخ در ذات رمان نهفته است. «فرانکشتاین» در بنیان خود نقدی بر مدرنیسم است؛ داستانی که بدون شعارهای آشکار، هشدار میدهد تکنولوژی و جاهطلبی علمی میتواند به کابوسی بدل شود. به همین دلیل، بازتعریف مدرن یا آوانگارد آن چندان جذاب نیست؛ زیرا خود متن، نقدی بر همان مدرنیسمی است که امروز نیز همچنان موضوع بحث است.
بازخوردهای پرشور منتقدان به فیلم دلتورو نشان میدهد که این وفاداری به متن، نه عقبگرد، بلکه بازگشت به ریشههاست. بررسی این اثر و واکاوی ریشههای خلق داستان فرانکشتاین، چشماندازی تازه پیش روی ما میگذارد؛ چشماندازی که نگاه متفاوتی به تکنولوژی و پیامدهای آن ارائه میدهد. همین نکته است که توضیح میدهد چرا یک داستان ساده، پس از دو قرن، همچنان برای جوامع مختلف جذاب و حیاتی باقی مانده است.
گیرمو دلتورو، فیلمساز ایتالیاییتبار، در تازهترین اثر خود بار دیگر به سراغ رمان جاودانه مری شلی رفته است. او با وفاداری به چارچوب اصلی داستان، روایت فرانکشتاین را در بستری تازه بازآفرینی کرده و نشان داده که چرا این قصه پس از دو قرن همچنان زنده است و برای جوامع امروز اهمیت دارد.
فرانکشتاین و اوپنهایمر؛ دو چهره یک کابوس این قیاس میان فرانکشتاین و اوپنهایمر، در حقیقت بازتابی از هراس مشترک بشر در برابر قدرتی است که خود خلق کرده اما توان مهار آن را ندارد. مری شلی در قرن نوزدهم، با تخیل ادبی خود هشدار داد که علم بدون اخلاق میتواند به هیولایی بدل شود که خالقش را نابود میکند. نولان در قرن بیستویکم، با زبان سینما نشان داد که چگونه دانشمندی واقعی، در جهان مدرن، همان سرنوشت را تجربه میکند؛ هیولایی به نام بمب اتم که نهتنها خالقش، بلکه کل بشریت را در معرض نابودی قرار میدهد.
این پیوند میان ادبیات و تاریخ، نشان میدهد که چرا فرانکشتاین همچنان برای جوامع صنعتی جذاب است. در هر دورهای، هیولا شکل تازهای به خود میگیرد: در قرن نوزدهم، موجودی ساختهشده از اجساد؛ در قرن بیستم، بمب اتم؛ و در قرن بیستویکم، شاید هوش مصنوعی یا بیوتکنولوژیهای پیشرفته. آنچه ثابت میماند، ترس از تنهایی جاویدان و بیمهار بودن قدرتی است که انسان خود آفریده است.
دلتورو با وفاداری به چارچوب اصلی داستان، این ترس را دوباره زنده کرده است. او نشان میدهد که هیولا بیش از آنکه موجودی بیرونی باشد، انعکاس درونیترین هراسهای بشر است؛ هراسی از جاودانگی بدون معنا، از قدرت بدون کنترل، و از علمی که بیرحمانه از اخلاق جدا شده است. به همین دلیل است که منتقدان فیلم او را نه صرفاً یک اقتباس تازه، بلکه بازخوانی دوبارهی وجدان جمعی بشر دانستهاند.
در نهایت، راز ماندگاری فرانکشتاین در همین نکته نهفته است: این داستان، صرفاً قصهای درباره یک دانشمند و مخلوقش نیست، بلکه استعارهای از رابطهی انسان با دستاوردهای خودش است. هر بار که تکنولوژی تازهای ظهور میکند، فرانکشتاین دوباره زنده میشود؛ هیولایی که یادآوری میکند علم بدون مسئولیت، میتواند به تنهایی جاویدان و وحشتی بیپایان بدل شود.
بازتاب فرهنگی و جایگاه در تاریخ اقتباسها موفقیت فیلم دلتورو تنها در بازسازی یک داستان کلاسیک خلاصه نمیشود؛ بلکه در واقع بهعنوان یک نقطه اتصال میان تمام اقتباسهای پیشین و میراث دویستسالهی فرانکنشتاین عمل میکند. او با ترکیب عناصر گوتیک، رمانتیسم و وفاداری به متن اصلی، توانست اثری خلق کند که هم برای مخاطبان عام جذاب باشد و هم برای منتقدان جدی سینما ارزشمند. این فیلم نهتنها به ریشههای ادبی مری شلی ادای احترام میکند، بلکه تاریخ سینمایی فرانکنشتاین را نیز مرور کرده و به نوعی جمعبندی باشکوه از تمام تأثیرپذیریها و بازآفرینیهای گذشته است.
اهمیت در چشمانداز امروز سینما در شرایطی که بسیاری از اقتباسهای مدرن به دنبال تغییر بنیادین روایتهای کلاسیک هستند، دلتورو با انتخاب وفاداری به چارچوب اصلی، نشان داد که بازگشت به ریشهها همچنان میتواند تازه و تأثیرگذار باشد. او با بهرهگیری از امکانات فنی نتفلیکس و حضور بازیگران مطرح، اثری ساخت که در جشنوارههای معتبر جهانی دیده شد و در فضای نقد نیز جایگاه مثبتی پیدا کرد.
فیلم دلتورو را میتوان نهتنها یک اقتباس سینمایی، بلکه یک بیانیه فرهنگی دانست؛ بیانیهای که یادآور میشود داستان فرانکنشتاین هنوز هم زنده است و میتواند در هر دورهای بازتابی از دغدغههای انسان نسبت به علم، اخلاق و قدرت باشد. از این منظر، اقتباس دلتورو بیش از یک فیلم، یک مرور تاریخی و فرهنگی است که نشان میدهد چرا هیولای مری شلی پس از دو قرن همچنان در ذهن بشر حضور دارد و الهامبخش هنرمندان باقی مانده است.
فرانکشتاین؛ آینهی هراس بشر از آینده رمان مری شلی، فراتر از یک قصه ترسناک، به مثابه بیانیهای فرهنگی درباره رابطه انسان با خلاقیت صنعتی و علمی شناخته میشود. آنچه ویکتور فرانکشتاین را به هیولای واقعی بدل میکند، نه صرفاً عمل خلق موجودی نامیرا، بلکه بیمسئولیتی او در برابر پیامدهای این خلاقیت است. همین نکته است که باعث شده داستان، در طول دو قرن، بارها و بارها بازآفرینی شود و هر بار معنایی تازه پیدا کند.
در قرن نوزدهم، این قصه هشداری بود نسبت به جاهطلبیهای علمی و آزمایشهای بیمهار. در قرن بیستم، با تجربه جنگهای جهانی و ظهور سلاحهای کشتار جمعی، فرانکشتاین به نمادی از دانشمندان و سیاستمدارانی بدل شد که قدرت تکنولوژی را بدون در نظر گرفتن اخلاق، در خدمت جنگ قرار دادند. و امروز، در قرن بیستویکم، این روایت بار دیگر زنده شده است؛ این بار در قالب هراس از هوش مصنوعی، مهندسی ژنتیک و فناوریهایی که میتوانند آینده بشر را دگرگون کنند.
از پرومته تا فرانکشتاین؛ تداوم یک اسطوره انتخاب عنوان «پرومته مدرن» برای رمان، نشان میدهد که مری شلی آگاهانه داستان خود را در امتداد اسطورههای کهن قرار داده است. پرومته با آوردن آتش، انسان را توانمند کرد اما بهای آن، عذابی جاودان بود. فرانکشتاین نیز با خلق موجودی زنده، مرزهای علم را شکست اما نتیجه، رنجی بیپایان شد. این پیوند میان اسطوره و مدرنیته، به داستان قدرتی بخشید که بتواند در هر دورهای بازتابی تازه از هراسهای بشر باشد.
تأثیر بر ژانر علمیتخیلی فرانکشتاین را نخستین داستان علمیتخیلی جهان دانستهاند؛ روایتی که بنیان ژانری را گذاشت که بعدها با آثار نویسندگانی چون ژول ورن و اچ.جی. ولز گسترش یافت. روح این ژانر، همان ترس از مخلوقات تکنولوژیک بشر است؛ ترسی که در فیلمهای آخرالزمانی، داستانهای رباتهای شورشی، و روایتهای مربوط به هوش مصنوعی همچنان ادامه دارد.
به همین دلیل، هر اقتباس تازه از فرانکشتاین، نه صرفاً بازگویی یک قصه قدیمی، بلکه بازتابی از دغدغههای زمانه است. گیرمو دلتورو با فیلم اخیر خود، این چرخه را بار دیگر کامل کرده و نشان داده که هیولای مری شلی هنوز هم زنده است؛ هیولایی که هر بار با چهرهای تازه، در برابر بشر میایستد و او را با پرسش بنیادین روبهرو میکند: آیا انسان میتواند خالق باشد، بیآنکه مسئولیت خلاقیتش را بپذیرد؟
تمام حقوق برای پایگاه خبری سرمایه فردا محفوظ می باشد کپی برداری از مطالب با ذکر منبع بلامانع می باشد.
سرمایه فردا