ذینفعان قدرتمند اجازه تغییر نمیدهند
در ساختار فعلی، مسئله اصلی این است که ذینفعان قدرتمند اجازه تغییر نمیدهند. هر بار که صحبت از اصلاحات تدریجی میشود، در عمل به بنبست میرسیم. مثلاً میگویند قیمت بنزین را طی پنج سال آزادسازی میکنیم، اما در سال دوم، مجلس تغییر میکند، سیاستها عوض میشود، و همهچیز به نقطه اول بازمیگردد. چرا؟ چون ذینفعان تلاش میکنند دوباره وارد بازی شوند.
در چنین سیستمی، که قدرت در دست گروههای تثبیتشده است، شاید تنها راه اصلاح واقعی، «زدن زیر میز» باشد. یعنی باید یکبار برای همیشه اعلام کنیم که از قیمتگذاری دستوری خارج میشویم. مثلاً فقط دو کالای اساسی—گندم و برنج—را تحت حمایت نگه داریم و باقی را رها کنیم. یا در بازار سرمایه، سازمان بورس را از مسئولیت حفظ شاخص کل خارج کنیم. هر اتفاقی که افتاد، افتاد. سرمایهگذار باید بداند وارد چه فضایی میشود.
این تصمیمات باید همین حالا گرفته شوند، نه زمانی که بازار فعال است. در شرایطی که روزانه پنج میلیون کاربر فعال نداریم، وقت آن است که برخی میزها را واژگون کنیم. اما این اقدام باید بهگونهای باشد که ذینفعان نتوانند به بازی بازگردند. تنها یک شوک هماهنگ و قاطع میتواند این چرخه معیوب را بشکند.
اگر بخواهیم با اصلاحات تدریجی پیش برویم، آنقدر درگیر تغییرات سیاسی و مدیریتی خواهیم شد که فرصت اجرای آنها را پیدا نمیکنیم. آقای مدنیزاده، دو سال دیگر ممکن است جای خود را به فردی دیگر بدهد. بنابراین، باید با یک بسته اصلاحی جامع وارد شد—از رفاه عمومی گرفته تا سیاستهای ارزی و بانکی.
مثلاً میتوان با کاهش تعرفههای واردات، رفاه مردم را بهبود داد. یا حساب سرمایه را آزاد کرد، ترازنامه بانکها را اصلاح کرد، و مجموعهای از اقدامات هماهنگ را در بورس اجرا کرد. در ترکیه، در دورههای آزادسازی اقتصادی، حقوق کارمندان بهصورت ماهانه بازنگری میشد. نرخ بهره و تورم بررسی میشدند و حقوقها متناسب با آنها تنظیم میشدند تا ذینفعان در شرایط جدید جایگاه خود را پیدا کنند.
در ایران، تقریباً هیچکس هزینه واقعی انرژی را نمیپردازد. این مسئله نهتنها به ناکارآمدی اقتصادی منجر شده، بلکه بر رفاه عمومی نیز سایه انداخته است. وقتی بنزین ارزان باشد، مردم به استفاده از خودرو شخصی ترغیب میشوند، جنگلها آسیب میبینند، و تبعات اجتماعی گستردهای مانند فقر و آسیبهای اجتماعی پدیدار میشود. شاید در ظاهر این مسائل به هم مرتبط نباشند، اما در واقع یک تصمیم اشتباه میتواند زنجیرهای از پیامدهای ناخواسته را رقم بزند.
اگر از من بپرسید، باید به سمت مجموعهای از اقدامات شوکآور و هماهنگ حرکت کنیم. این بسته اصلاحی باید همهجانبه باشد. برخی از افراد در کارگروههای اقتصادی نیز به همین موضوع پرداختهاند. در میان این بحثها، اجازه بدهید یک سؤال شخصی مطرح کنم: تا به حال به مهاجرت فکر کردهاید؟
راستش را بخواهید، بخش بزرگی از خانوادهام مهاجرت کردهاند. شاید ما در دورهای زندگی میکنیم که ورق تاریخ معاصر در حال برگشتن است—دورهای که بعدها در کتابها از آن یاد خواهد شد.
کدام سیاست کمونیستی است؟
اگر بخواهم نکتهای را اضافه کنم که شاید از من نپرسیده باشید، باید بگویم: ما نیازمند یک نظریهی کلان جدید در اقتصاد هستیم. گاهی در توییتر با لحنی تند مینویسم، مثلاً میگویم «این سیاست کمونیستی است» تا ذهن مخاطب را درگیر کنم. اما واقعاً معتقدم باید به سمت حداقل مداخله دولت حرکت کنیم. هر جا دیدید دولت به نفع بخشی از مردم یا همهی مردم وارد عمل میشود، بدانید که مسیر اشتباهی در پیش گرفتهایم.
راه نجات کشور، دولت حداقلی است. نه فقط در ایران، بلکه در عرف جهانی نیز همینطور است. حداقل مقرراتگذاری، حداقل مداخله، و بیشترین آزادی اقتصادی. داستانهای موفقیت در جهان نیز حول همین محور شکل گرفتهاند.
در گذشته برنامهای داشتیم به نام «حکمرانی خوب» که در آن افراد مختلف دربارهی این موضوع صحبت میکردند و تلاش میکردند آن را با جامعهی ایرانی تطبیق دهند. امروز هم ایران در حال تجربهی مسیرهایی است که شاید در آینده به بلوغ اقتصادی منجر شود. نباید فقط نظارهگر باشیم.
با پیشرفتهای اخیر در حوزهی هوش مصنوعی، اتفاقاتی در راه است که از تمام فناوریهای پیشین بزرگتر خواهد بود. شاید روزی برسد که هوش مصنوعی بتواند جای رئیسجمهور تصمیمگیری کند. ما در آستانهی چنین دنیایی هستیم، و باید آمادهی تغییرات بنیادین باشیم.
در همین برنامه، آقای خانکی—رئیس محترم هیئتمدیره سرمایه—دعوت من را پذیرفتند. ایشان از فعالان بازار سرمایه و حوزهی استارتاپها هستند و توضیحاتی بسیار زیبا و دقیق ارائه دادند. بچههای استارتاپی اصولاً خوب توضیح میدهند، چون بخشی از کارشان جذب مخاطب و انتقال مفاهیم پیچیده به زبان ساده است.
هفتهی سختی را در بازار سرمایه پشت سر گذاشتیم. مردم ایران نیز با بحرانهایی چون قطعی برق، آب، و گاز مواجهاند. مسئلهی مهمتر این است که نمیدانیم این مشکلات چگونه قرار است حل شوند. گاهی میگوییم سختیها را تحمل میکنیم چون میدانیم پایان دارد، اما این بار نمیدانیم ته این مسیر کجاست.
هر سال به مجامع شرکتها میرویم و میبینیم محدودیتها بیشتر شدهاند. تحریمها، کمبودها، و ناترازیها همه در حال اثرگذاریاند. این وضعیت، اضطراب و استرس را در دل همهی ما کاشته است.
دیشب در آرایشگاه، فردی میگفت نمیداند صاحبخانهاش دو ماه دیگر چقدر اجاره را بالا خواهد برد. مراجعهی مردم حتی برای خدمات ساده مثل آرایشگری هم کاهش یافته. در صنفهای مختلف، این فشارها ملموس است. فضای روانی جامعه، بهویژه در شهری مثل تهران که بیش از ۶۰ درصد جمعیت آن مستأجرند، بهشدت متزلزل شده است.
یک پدر، یک سرپرست خانوار، چطور میتواند این فشارها را تاب بیاورد؟ ماشینش خراب شود، با اسنپ کار کند، حسابوکتاب کند که چقدر باید خرج تعمیر کند تا دوباره بتواند کار کند. اینها مسائل انسانیاند، نه ماشینی. ما داریم دربارهی انسان حرف میزنیم—کسی که ممکن است در شرایط سخت، به سمت رفتارهای ناهنجار کشیده شود. این خشونت، این فقر، این سقوط اجتماعی، مسئلهای است که باید جدی گرفته شود.
نمیدانم در نهایت چه کسی پاسخگوی این نسل خواهد بود. اما میدانم که قیمتها، ناکارآمدیها را فریاد میزنند. رضا بهخوبی توضیح داد که این شیوهها ناکارآمد بودهاند. قیمت سهام، تصمیمات اشتباه، و نتایج تلخ، همه گواهی بر این واقعیتاند.