به گزارش سرمایه فردا، لیگ بیستوپنجم پیش از آنکه به نیمفصل دوم برسد، وارد منطقهای شده که همیشه خطرناک است؛ جایی میان فشار امتیاز، فرسودگی ذهنی و اضطراب مدیرانی که صبرشان زودتر از جدول تمام میشود. هنوز سرمای زمستان نیامده، اما نیمکتها یکییکی سرد شدهاند و فوتبال ایران خوب بلد است در این سرما قربانی بگیرد.
تقویم فشرده پیشرو آخرین فرصت مربیانی است که با هر سوت پایان، جای پایشان سستتر میشود. تا آغاز تعطیلات نیمفصل، مجموعهای از مسابقات لیگ و جام حذفی در انتظار تیمهاست؛ دیدارهایی که نهتنها مسیر جدول را شکل میدهد، بلکه آینده فنی چند باشگاه را نیز تعیین میکند. این بازه همان تونل تاریکی است که یا به بقا ختم میشود یا به خروج بیسر و صدا از در پشتی.
واقعیت این است که لیگ امسال زودتر از همیشه وارد فاز بیرحمی شد. هنوز دور رفت تمام نشده، اما دو نیمکت بزرگ فرو ریخت: وحید هاشمیان در پرسپولیس و رسول خطیبی در مس رفسنجان. این عدد برای فوتبالی که همیشه ادعای ثبات دارد، یک هشدار جدی است. تجربه نشان داده وقتی شمار تغییرات زود بالا میرود، بقیه نیمکتها هم در صف میایستند؛ صفی که گاهی با یک شکست خانگی یا حتی یک تساوی بیروح جلو میرود.
در جنوب، استقلال خوزستان که زمانی با انرژی بومی و انگیزه بقا شناخته میشد، حالا در گردابی از ناکامی دستوپا میزند. حذف از جام حذفی، امتیازات اندک و نمایشهایی که امید را از سکوها گرفته، نگاهها را بیش از زمین به نیمکت امیر خلیفهاصل دوخته است. اینجا دیگر بحث تاکتیک یا مصدومیت نیست؛ بحث زمان است. مربی اگر در همین دو ایستگاه پایانی نیمفصل نتواند نشانی از تغییر دهد، شاید چمدانهایش زودتر بسته شود.
اما بحران فقط مختص یک تیم نیست. در نقاط مختلف جدول، باشگاههایی دیده میشوند که نامهای آشنا روی نیمکت دارند، اما خروجیشان با انتظار فاصله دارد. تیمهایی که نه در حال سقوطند و نه مدعی، اما در برزخی گرفتار شدهاند که مدیران را عصبی میکند. این برزخ خطرناکتر از ته جدول است؛ چون توجیه ندارد.
در چنین شرایطی، مربیان باتجربه هم مصون نیستند. سابقه، جام، محبوبیت یا حتی پروژههای بلندمدت، وقتی نتایج قهر میکنند، رنگ میبازد. فوتبال ایران حافظه کوتاهی دارد؛ دیروز قهرمان، امروز متهم. اگر تیمی چند هفته پشت سر هم نتواند بازی را کنترل کند، روایتها عوض میشود؛ «بدشانسی» جای خود را به «اتمام ایده» میدهد.
برخی باشگاهها تلاش کردهاند با واژههایی مثل «جوانگرایی» یا «صبر استراتژیک» سپر بسازند. اما تجربه نشان داده این سپرها فقط تا زمانی کار میکند که امتیاز جمع شود. وقتی جدول بیرحمانه حقیقت را نشان دهد، شعارها زودتر از مربی کنار میروند. حمایت مدیریتی در فوتبال ایران اغلب تاریخ مصرف دارد.
شرایط برای مربیانی که نخستین فصل حضورشان روی نیمکت لیگ برتر را تجربه میکنند، سختتر است. آنها نه پشتوانه نتایج گذشته را دارند و نه اعتبار سالها کار. هر لغزش بزرگنمایی میشود و هر فرصت از دسترفته تبدیل به پرونده. آمار امتیازات، بیتوجه به کیفیت بازی یا شایستگی، حکم صادر میکند. اینجا فوتبال عدد را میفهمد نه توضیح را.
کنایه ماجرا اینجاست که برخی از همین تیمهای تحت فشار بارها در آستانه امتیازگیری بودهاند و با یک گل اتفاقی یا یک اشتباه داوری دست خالی ماندهاند. اما فوتبال حرفهای جای «اگر» ندارد. جدول تنها چیزی است که مدیران به آن استناد میکنند؛ جدولی که بیاحساس است.
تقابل مستقیم تیمهای بحرانزده در هفتههای پایانی نیمفصل، بوی فینال بقا میدهد. بازیهایی که ارزششان فراتر از سه امتیاز است. برنده نفس میکشد؛ بازنده شاید آخرین نفسها را روی نیمکت بکشد. گاهی سرنوشت یک سرمربی نه در یک فصل که در نود دقیقه نوشته میشود.
همه اینها نشان میدهد فوتبال ایران پیش از ورود به بازار نقلوانتقالات زمستانی، به احتمال زیاد شاهد تکانهای دیگر خواهد بود. سومین تغییر روی نیمکتها نه یک شایعه، بلکه یک سناریوی محتمل است؛ سناریویی که هر روز با هر سوت واقعیتر میشود.
زمستان هنوز نرسیده، اما تیغ تصمیمها از حالا از نیام بیرون آمده است. در این لیگ، همیشه کسی باید تاوان بدهد؛ و اغلب، اولین قربانی همان کسی است که کنار خط ایستاده.
بیماری مزمن فوتبال ایران
لیگ برتر ایران سالهاست با بحران کمگل بودن دستوپنجه نرم میکند؛ بحرانی که از محافظهکاری مربیان تا ضعف آموزش در ردههای پایه ریشه دارد و نتیجهاش فوتبالی است که هیجان را از سکوها ربوده و تماشاگر را به انتظار بیپایان کشانده است.
خشکسالی همیشه از آسمان آغاز نمیشود؛ گاهی از زمین سبز، از محوطه جریمه و از ناتوانی در زدن ضربه آخر شروع میشود. فوتبال ایران سالهاست در چنین خشکسالی گرفتار شده است. لیگ برتری که هفتهها از آن گذشته، اما نه در سکوها هیجان میجوشد و نه در جدول فوران میکند. همهچیز هست جز گل؛ همان عنصر سادهای که فوتبال را از تمرین جدا میکند و به نمایش بدل میسازد.
هفته چهاردهم لیگ برتر در حالی از راه میرسد که جدول فشرده است و تیمها به هم چسبیدهاند؛ رقابتی که در ظاهر نفسگیر به نظر میرسد. اما پشت این ظاهر شلوغ، حقیقتی تلخ پنهان است: مسابقات کمرمق، حملههای خنثی و دروازههایی که بیش از حد آرامش دارند. فوتبالی که باید تماشاگر را به جلو بکشد، حالا خودش نیاز به هل دارد.
مسأله فقط کمگل بودن نیست؛ مشکل این است که گل نزدن به یک عادت تبدیل شده است. بهترین خط حمله لیگ آماری دارد که در هر لیگ حرفهای دیگر، متوسط رو به پایین محسوب میشود. وقتی هجومیترین تیم فصل در هر بازی به زحمت بیش از یک گل میزند، دیگر نمیتوان آن را اتفاق دانست؛ این یک الگوست. الگویی که سالهاست تکرار میشود و تنها نام تیمها تغییر میکند.
میانگین گل در مسابقات آنقدر پایین است که حتی هواداری که با تعصب پای تلویزیون نشسته، صبرش به آزمون گذاشته میشود. گاهی باید یک نیمه کامل را تماشا کند تا شاید در نیمه دوم اتفاقی رخ دهد. فوتبال تبدیل شده به انتظار؛ انتظاری که اغلب بینتیجه میماند. نه ضربهای که نفسها را حبس کند، نه مهاجمی که ترس به دل دفاع بیندازد.
این وضعیت زمانی نگرانکنندهتر میشود که فوتبال ایران نه با لیگهای تراز اول دنیا، بلکه با لیگهای متوسط یا همسایهها مقایسه شود. آنوقت فاصله دیگر قابل توجیه نیست. لیگهایی با امکانات مشابه یا حتی کمتر، نمایشهایی پرگلتر، جسورانهتر و تماشاییتر ارائه میدهند. در آنجا توپ زودتر به تور میرسد و همین تفاوت ساده، کل تجربه تماشا را تغییر میدهد.
در اطراف ایران، لیگهایی هستند که گل بخشی از روال بازی است، نه اتفاقی نادر. تماشاگر میداند اگر بنشیند، چیزی برای دیدن خواهد داشت. ریتم مسابقه اجازه نمیدهد بازی بخوابد. در چنین فضایی مهاجم میدرخشد، اشتباه دفاع مجازات میشود و بازی زنده میماند. مقایسه نشان میدهد فاصله نه در نامهاست و نه در تاریخ؛ در شجاعت است.
حتی در لیگهای درجه دو و سه اروپا، فوتبال ایران عقب است. لیگهایی که نه ستارههای میلیاردی دارند و نه تبلیغات پرزرقوبرق، اما فوتبال را ساده و درست بازی میکنند. آنجا گل زدن مهارت است، نه حادثه. دروازهبانها قهرمان مطلق نیستند، چون بار بازی فقط روی شانه آنها نمیافتد.
ریشه این خشکسالی را باید عمیقتر جستوجو کرد. ترس از باخت، محافظهکاری مزمن، مربیمحوری افراطی و فقر آموزش در ردههای پایه، همه دستبهدست هم دادهاند تا فوتبال ایران به بازی «گل نخوریم» عادت کند. در این فضا، مساوی بیگل نتیجه بدی نیست و برد یک بر صفر شاهکار محسوب میشود. وقتی چنین ذهنیتی غالب است، طبیعی است مهاجم هم گم شود.
سالهاست لیگ برتر مهاجم شاخص کم دارد؛ نه فقط بهخاطر استعداد، بلکه بهخاطر فضایی که اجازه رشد نمیدهد. مهاجمی که باید ریسک کند، در سیستمی بازی میکند که اولین اشتباه، آخرین فرصت اوست. نتیجه؟ ضربهها محتاط، تصمیمها کند و گلها نایاب.
تماشاگر اما این محاسبات را نمیفهمد. او فوتبال را برای هیجان میخواهد؛ برای لحظهای که از جا بلند شود. وقتی این لحظهها کم میشود، فاصلهاش با فوتبال بیشتر میشود. استادیومها خالی میمانند، تلویزیون خاموش میشود و لیگ آرامآرام از حافظه جمعی حذف میشود.
خشکسالی فوتبال ایران فقط آماری نیست؛ نشانه یک بیماری مزمن است. لیگی که گل ندارد، داستان هم ندارد. قهرمانش زود فراموش میشود و فصلش بیاثر میگذرد. اگر فکری به حال این فقر نشود، لیگ برتر بیش از آنکه رقابت باشد، تبدیل خواهد شد به مجموعهای از بازیهایی که فقط برگزار میشوند؛ بی آنکه دیده شوند.
روز شنبه ۲۲ آذرماه، بازار سهام، طلا و ارز همگی با رشد قابل توجه همراه…
سفر ستارههای فوتبال تنها یک رویداد ورزشی نیست؛ آزمونی است برای رسانهها و روایتهایی که…
دیدار استقلال و خیبر خرمآباد در هفته چهاردهم لیگ برتر، تنها یک بازی برای کسب…
زادروز جلال شباهنگی یادآور هنرمندی است که بیهیاهو و با تأمل، جهانی آرام را به…
پروندههای جنایی اخیر تهران، از مرگ مشکوک زن جوان مبتلا به سرطان که پزشکی قانونی…
لید ماجرای قتل مرد ثروتمند زعفرانیه، اسماعیل ۸۶ ساله، با انگیزهای عجیب و درگیری بر…