در دو ماجرای جنایی که یکی با مفقود شدن جوانی در رباطکریم و دیگری با درگیری خونین مقابل کلانتری در تهران آغاز شد، رد پای اختلافات شخصی و روابط پرتنش به تراژدی مرگ ختم شد. هر دو پرونده نشان میدهند که چگونه نزاعهای فردی و کنترلنشده، در غیاب مدیریت عقلانی و گفتوگو، میتواند به فجایعی بدل شود که نهتنها خانوادهها را داغدار میکند بلکه دستگاه قضایی و جامعه را نیز با پرسشهای جدی درباره خشونت، امنیت اجتماعی و مسئولیتپذیری روبهرو میسازد.
به گزارش سرمایه فردا، خشونتهای فردی و درگیریهای کنترلنشده، در هر شکل و سطحی که رخ دهند، میتوانند به فجایعی غیرقابل جبران منتهی شوند. چه ماجرای مفقود شدن آرش در رباطکریم که ریشه در رقابت عشقی داشت و چه درگیری خونین مقابل کلانتری تهران که از مزاحمتهای خانوادگی آغاز شد، هر دو پرونده نشان میدهند چگونه اختلافات شخصی، وقتی به جای گفتوگو و قانون به سمت انتقام و نزاع خیابانی میروند، به مرگ و داغی سنگین برای خانوادهها ختم میشوند. این دو روایت، تصویری مشترک از واقعیت تلخ جامعه ماست: نبود مدیریت خشم و فقدان سازوکارهای مؤثر برای حل اختلاف، میتواند زندگی جوانان را در یک لحظه به پایان برساند و اعتماد عمومی به امنیت اجتماعی را خدشهدار کند.
پرونده اول/ گاهی یک نگاه کافیست تا سرنوشت چند نفر برای همیشه تغییر کند. در پاییز ۱۴۰۱، خانوادهای نگران از ناپدید شدن پسرشان، آرش، به پلیس مراجعه کردند. آنچه در ابتدا یک غیبت ساده به نظر میرسید، بهتدریج به پروندهای جنایی بدل شد؛ پروندهای که رد آن به یک کافه، یک باریستای ۳۰ ساله و دو جوان عاشقپیشه رسید.
درگیری عشقی میان آرش و سالار، که هر دو دلباخته خورشید بودند، به نزاعی خیابانی کشیده شد و در نهایت با مرگ آرش در چاهی متروک پایان یافت. اعترافات تلخ، لباس مبدل پلیس، فریب مردم و فرار به شهرستان، همه بخشی از روایتیست که حالا در دادگاه کیفری تهران در حال بررسی است. این پرونده نهتنها از جنایتی تکاندهنده پرده برداشت، بلکه نشان داد چگونه احساسات کنترلنشده میتوانند به فاجعهای جبرانناپذیر ختم شوند
آبان ماه سال ۱۴۰۱ خانواده جوانی به نام آرش مفقود شدن ناگهانی او را به ماموران پلیس اعلام کردند.آنها در طرح گزارش خود به ماموران گفتند که آرش در شب حادثه به همراه دوستان خود برای تفریح بیرون از خانه رفته بود اما دیگر بازنگشته است.
در حالی که خانواده آرش در گزارش خود می گفتند که آخرین بار این پسر ۱۹ ساله همراه دوستان خودش بوده است به این ترتیب نخستین کسانی که تحت تحقیقات قرار گرفتند دوستان او بودند.
در تحقیق از این افراد مشخص شد که عصر عمان روز مفقود شدن آرش،او با جوان ۱۸ ساله ای به نام سالار، درگیری عشقی پیدا کرده بود.
اولین تحقیقات: یکی از دوستان نزدیک آرش که در جریان درگیری عشقی همراه او بود در اولین برخورد با ماموران پلیس گفت:«مدتی بود که من و آرش به همراه چند نفر دیگر از دوستانمان برای گپ زدن و تفریح به یک کافه در محله مان واقع در یکی از خیابان های رباط کریم می رفتیم.آنجا قهوه سفارش می دادیم و چند ساعتی می نشستیم و بازی می کردیم.تا اینکه این اواخر آرش عاشق و دلباخته باریستای کافه شده بود که خانمی حدودا ۳۰ ساله به نام خورشید است.به آرش می گفتیم که این خانم خیلی با تو فاصله سنی دارد اما او واقعا به خورشید علاقه مند شده بود و دلش می خواست هرطور شده سر حرف را با او باز کند.»
این جوان ادامه داد:«در جریان رفت و آمدهای ما به کافه آرش همیشه خورشید را زیر نظر داشت و با دقت و حساسیت هر چیزی را که به او مربوط می شد رصد می کرد.یک روز به من گفت فکر می کنم یکی از بچه محل ها به نام سالار که او نیز زیاد به کافه می آمد؛به خورشید نگاه خوبی ندارد.من به او گفتم نباید ذهنت را درگیر این مسائل کنی، تو به خورشید علاقه داری و زیادی حساس شده ای.اما آرش دست بردار نبود و هر بار سعی می کرد در نزدیکی میز سالار و دوستانش بنشیند تا متوجه شود ماجرا از چه قرار است.بالاخره از پچ پچ های سالار و دوستانش متوجه شد که او نیز به خورشید علاقه پیدا کرده و از همان روز که این موضوع را متوجه شد عصبی و به هم ریخته بود.»
دوست آرش راجع به روز گم شدن او گفت:«آن روز عصر مثل هر روز در کافه نشسته بودیم که سالار و دوستانش نیز وارد شدند.انگار سالار هم از رفتار آرش متوجه علاقه او به خورشید شده بود و این دو نفر مدام به هم نگاه می کردند و برای هم چشم غره می رفتند.یکدفعه آرش از کوره در رفت و از جایش بلند شد و با فریاد به سالار گفت چرا زل زدی به من؟اصلا اینجا چه می خواهی؟برو بیرون و دیگر هم اینجا پیدایت نشود.سالار هم عصبانی شد و با هم دست به یقه شدند.ما هم به طرفداری از آرش وارد دعوا شدیم و دوستان سالار هم از او جانبداری می کردند.دسته جمعی کافه را به هم ریخته بودیم.در آن میان خورشید که انگار متوجه کل ماجرا شده بود با فریاد گفت از اینجا گم شوید و بیرون بروید.همه ما را بیرون کرد و مقابل کافه آرش و سالار برای هم خط و نشان کشیدند و قرار دعوا گذاشتند.بعد از آن آرش به ما گفت می خواهد تنهایی به محل قرار با سالار برود.از ما خواست که همراهش نرویم و می گفت وقتی قرار است او تنها بیاید اگر من دوستانم را با خودم ببرم او گمان می کند ترسیده ام.اما بعد از آن خبری از آرش نشد.»
با اطلاعاتی که دوست آرش در اختیار ماموران قرار داد، سالار و دوستانش ردیابی شدند اما مشخص شد که همه آنها متواری شده اند.دیگر جای شکی باقی نمانده بود که راز مفقود شدن آرش در سینه آنهاست.
در گام بعدی از تحقیقات، ماموران جنایی سراغ خورشید رفتند و او را هدف بازجویی قرار دادند.خورشید در مواجهه با ماموران گفت:«دتی بئد از رفتارهای آرش و سالار متوجه علاقه آنها به خودم شده بودم اما دلم نمی خواست در محیط کارم درگیر این مسائل باشم و با خودم فکر می کردم آنها کم سن و سال هستند و به زودی این موضوع از سرشان می افتد.چند باری با شیوه های مختلف هر کدام به من ابراز علاقه کرده بودند اما من پاسخی نمی دادم.»
خورشید در مورد روز حادثه گفت:«روز حادثه ناگهان متوجه درگیری بین آنها شدم.دوستانشان در عرض یک دقیقه کافه را به هم ریختند.میز و صندلی ها را روی زمین پرتاب می کردند و ظروف را می شکستند.من با داد و فریاد از کارگرها کمک خواستم و آنها را بیرون کردم.فکرش را هم نمی کردم که چنین فاجعه ای رخ داد.»
او ادامه داد:«بعد از اینکه بین سالار و آرش درگیری رخ داد و آنها را بیرون کردم چند ساعتی از هیچ کدامشان خبری نبود تا اینکه دوباره سر و کله سالار پیدا شد.او می گفت باید همراهش بروم تا با چشم خودم ببینم به خاطر عشق من چه بلایی سر آرش آروده است.ابتدا قبول نمی کردم اما قسم خورد که آرش را به انتهای یک چاه عمیق پرتاب کرده است.خیلی ترسیدم و سراسیمه همراه او به حاشیه شهر رفتم.آنها با هم در آنجا قرار دعوا گذاشته بودند.قرار بود که هر کدام تنها به محل درگیری بروند اما سالار به همراه سه نفر از دوستانش سر قرار رفته بود.آنها پیکر نیمه جان آرش را به اعماق یک چاه انداخته بودند.یکی از آنها به نام اشکان لباس مبدل نظامی پوشیده بود و وقتی مردم می خواستند مانع درگیری آنها شوند خودش را پلیس جا زده و گفته بود آرش اغتشاشگر است و ماموریت دارند او را ببرند.برای همین مانع از دخالت مردم شده بودند.وقتی من بالای سر چاه رسیدم به سالار گفتم که صدای ناله آرش را می شنوم.می گفتماو هنوز زنده است و شاید بشود جانش را نجات داد.می خواستم با اورژانس تماس بگیرم اما اشکان گوشی من را گرفت و هر قدر التماس کردم به من پس ندادوسالار می گفت مگر دیوانه شده ای که می خواهی ما را گیر بندازی.اعتقاد داشت حتی اگر آرش را از چاه بیرون بکشند او زنده نمی ماند و فقط دست آنها برای پلیس رو می شود.»
با این اطلاعات جسد آرش از اعماق چاه ییرون کشیده شد و تلاش برای یافتن ردی از متهمان ادامه پیدا کرد.بالاخره آنها در یکی از شهرستان های غربی کشور دستگیر شدند و اشکان اعتراف کرد که ضربات کشنده را به آرش وارد کرده است و سالار را در این ماجرا بیگناه خواند.
با تکمیل تحقیقات پرونده برای رسیدگی به شعبه سیزدهم دادگاه کیفری یک استان تهران ارجاع شد.
در ابتدای جلسه رسیدگی اولیای دم خواستار قصاص متهم شدند.سپس اشکان پای میز محاکمه رفت و با انکار اتهامش در تشریح حادثه گفت:«مدتی بود که با سالار به کافه می رفتیم ولی من در جریان درگیری عشقی او با آرش نبودم و اصلا آرش را نمی شناختم.روز حادثه اصلا نفهمیدم چه شد که یکدفعه آرش و سالار با هم درگیر شدند و در چشم بر هم زدنی ما و دوستان آرش هم وارد دعوا شدیم که باریستا ما را از آنجا بیرون انداخت.وقتی کمی از کافه دور شدیم سالار گفت قرار دعوا گذاشته است و از ما هم خواست همراهش برویم.من نمی دانستم سالار قصد درگیری خونین دارد و همراهش رفتم.به محل قرار که رسیدیم سالار ضربات کشنده را به آرش وارد کرد و وقتی متوجه شددیم که امیدی به زنده ماندن آرش نیست او را در چاه انداختیم.من در قتل آرش هیچ نقشی نداشتم فقط برای قدرت نمایی و خودنمایی لباس پلیس پوشیدم و به مردم می گفتم مامورم و باید اعتشاشگر را با خودم ببرم.به این بهانه مردم را از آنجا دور کردم.مردم هم به خاطر اینکه در آن زمان اوج ناآرامی های سال ۱۴۰۱ بود حرفم را باور کردند و دور شدند.اما من جز این کار هیچ کار دیگری نکردم و قتل کار خود سالار بود.»
متهم ادامه داد:«سالار همه چیز را برای خورشید تعریف کرده بود و ما شک نداشتیم که خورشید ماجرا را به پلیس لو می دهد.برای همین به سالار گفتیم که باید از محل متواری شویم.از او بستگان دور پدرم بود و با هم به شهرستان زادگاه پدری مان رفتیم.پدران ما اهل یکی از قبایل با اصل و نسب بودند.من و سالار نزد بزرگ قیبله رفتیم و از کمک خواستیم.او به من گفت تو که بزرگتری قتل را گردن بگیر و من قول می دهم ریش سفیدی کرده و تو را از زندان بیرون بیاورم.اما درست در مرحله دادرسی به پرونده بود که بزرگ قبیله فوت کرد و حالا من به اصطلاح اقوام خودمان گورآواره شدم.اما واقعا بیگناهم.» قضات دادگاه بعد از شنیدن دفاعیات متهم برای صدور رای وارد شدند.
پرونده دوم/ دوم دی ماه سال ۱۴۰۲ مقابل یکی از کلانتریهای حومه شهر تهران، درگیری و چاقوکشی میان دو جوان اتفاق افتاد. آن روز همهمه زیادی به پا شده بود و عدهای برای خاتمه دادن به این درگیری وارد ماجرا شدند اما پیش از اینکه کاری از دست کسی برآید، یکی از دو جوان به نام همایون با چاقو ضربهای کاری به جوان دیگر به نام شهرام وارد کرد و از مهلکه گریخت.
رهگذران و شاهدان عینی این جنایت خیلی سریع موضوع را به اطلاع اورژانس رساندند و امدادگران بلافاصله شهرام را به بیمارستان منتقل کردند اما شدت جراحت وارد شده به حدی زیاد بود که به رغم تلاش کادر درمان شهرام جان خود را از دست داد و به کام مرگ فرو رفت.
اولین تحقیقات: به این ترتیب رسیدگی به پرونده وارد فاز جنایی شد و تیم جنایی به همراه بازپرس کشیک قتل در سردخانه بیمارستان بالای سر جسد شهرام حاضر شده و تحقیقات را برای رازگشایی از جنایت آغاز کردند.
هم زمان جسد با دستور بازپرس جنایی برای انجام آزمایشها و معاینات لازم به پزشکی قانونی منتقل شد.
در حالی که مشخص شد شهرام در درگیری مقابل کلانتری مورد اصابت ضربه کاری قرار گرفته بود، هویت ضارب شناسایی شده و همایون دستگیر شد.
او در اولین برخورد با ماموران جنایی به وارد کردن ضربه مرگبار اقرار کرده اما ادعا کرد که قصد کشتن شهرام را نداشته است.
با اقرار صریح متهم،بازسازی صحنه جرم و تکمیل تحقیقات در مرحله دادسرا؛ کیفرخواست پرونده صادر شد و متهم برای دفاع از خود در شعبه چهارم دادگاه کیفری یک استان تهران پای میز محاکمه رفت.
در ابتدای جلسه رسیدگی پدر و مادر مقتول به عنوان اولیای دم تقاضای قصاص قاتل فرزندشان را کردند.سپس همایون برای دفاع از خود پای تریبون حاضر شد و در شرح جزئیات ماجرا گفت:«مدتی بود که شهرام را به واسطه مزاحمت هایی که برای خواهرم ایجاد می کرد می شناختم.او بچه محل ما نبود اما خانه شان در نزدیکی محل زندگی ما بود.از خواهرم شنیده بودم که هرازگاهی شهرام سر راه او سبز می شود و براش دردسر درست می کند.برای همین سراغ او رفته و به او هشدار داده بودم که دیگر سمت خواهرم آفتابی نشود.»
متهم در ادامه گفت:«هر چه به شهرام می گفتم در گوشش فرو نمی رفت تا جایی که حتی شماره تماس خودم را نیز پیدا کرده بود و هر چند روز یک بار تماس می گرفت و اقدام به فحاشی و تهدید می کرد.حتی یک روز برای اینکه من را اذیت کند به من گفت خواهرت و فرزند خردسال او را از مقابل خانه پدری تان دزدیده ام همین حالا هم مشغول اذیت و آزار او هستم.وقتی چنین حرفی به من زد شوک روانی و استرس خیلی زیادی به من تحمیل کرد اما بعدا فهمیدم او قصدش تنها مردم آزاری بوده و خیلی از این کارش کفرم بالا آمد.من بارها شماره هایی را که شهرام با آن اقدام به تماس با من می کرد بلاک کرده بودم ولی باز هم او دست بردار نبود و هر بار با شماره جدیدی به من زنگ می زد و به خواهر و مادرم فحاشی می کرد.»
متهم در مورد روز حادثه گفت:«آن روز بار دیگر مادر و خواهرم در حال برگشت از خرید به خانه بودند که این بار شهرام برای هر دوی آنها آزار و اذیت درست کرده بود.کار به جایی رسیده بود که ما دیگر در محل زندگی خودمان آرامش و امنیت نداشتیم و نمی دانستم شهرام از جا خانواده ما چه می خواهد.وقتی آن روز مادرم برایم گفت که شهرام مزاحم آنها شده به این نتیجه رسیدم که خواهرم حتی در کنار مادرم هم برای بیرون رفتن از خانه امنیت ندارد.برای همین از مادر و خواهرم خواستم که همراه همدیگر به کلانتری برویم تا علیه شهرام شکایتی تنظیم کنیم.مادرم وخواهرم هم قبول کردند چون آنها هم از این وضعیت خسته شده بودند و تصمیم گرفتیم قانونی تکلیف شهرام را معلوم کنیم.آن روز من خیلی عصبانی بودم و به شهرام گفتم که ما به کلانتری می رویم تا تکلیف تو را مشخص کنیم.او هم مقابل در کلانتری کشیک کشیده بود تا ما بیرون بیاییم.همین که پایمان را بیرون گذاشتیم سر راه ما سبز شد و با قمه ای که در دست داشت به سمت من حمله کرد.من هم برای دفاع از خودم مجبور شدم چاقو بکشم و در این درگیری ضربه ای که وارد کردم باعث مرگ شهرام شد.»
متهم در مقام دفاع آخر اظهار کرد:«من اتهام مباشرت در قتل عمدی را قبول ندارم چون در دفاع از خودم در برابر حمله شهرام با قمه مجبور بودم که به او ضربه ای بزنم وگرنه او من را می کشت.»
رسیدگی به دفاعیات متهم در حالی ادامه پیدا کرد که اولیای دم اظهارات متهم را کذب دانسته و عقیده دارند او به شهرام تهمت و افترا وارد کرده است. قضات دادگاه پس از شنیدن دفاعیات متهم و وکیل او برای صدور رای وارد شور شدند.
تمام حقوق برای پایگاه خبری سرمایه فردا محفوظ می باشد کپی برداری از مطالب با ذکر منبع بلامانع می باشد.
سرمایه فردا