در یکی از تلخترین پروندههای خانوادگی سال، پسر نوجوانی که در روز فوت پدرش دچار حمله خشونتآمیز از سوی عموی خود شد، حالا با نقص عضو دائمی و نابینایی چشم چپ، خواستار قصاص عضو متهم است. این پرونده، نهتنها بازتابی از فروپاشی روابط خانوادگی، بلکه هشداری جدی درباره خشونتهای کنترلنشده در بستر سوگ و اختلافات قدیمی است.
به گزارش سرمایه فردا، در روزی که برای خانوادهای در ملارد باید روز سوگواری و وداع با پدر بیمارشان میبود، همهچیز به خشونتی خونین ختم شد. سینا، پسر ۱۷ سالهای که در کنار مادرش برای مراقبت از پدر زمینگیر تلاش میکرد، در همان روز مرگ پدرش با ضربه چاقوی عمویش بینایی چشم چپ خود را از دست داد. اختلافات قدیمی، قهرهای خانوادگی و خشمهای فروخورده، در لحظهای بحرانی فوران کردند و به زخمی جبرانناپذیر انجامید. حالا، پس از یک سال، سینا در دادگاه حاضر شده تا تقاضای قصاص عضو کند—درخواستی که نه فقط برای عدالت، بلکه برای بازگرداندن بخشی از زندگی از دسترفتهاش مطرح شده است. این پرونده، بار دیگر نشان میدهد که خشونت در بستر سوگ، میتواند ویرانگرتر از هر اختلاف مالی یا خانوادگی باشد.
یک سال قبل پسر ۱۷ ساله ای به نام سینا درست در روزی که پدر خود را از دست داده بود و حتی هنوز مراسم تدفین او را انجام نداده بودند با سر و روی خونین توسط اعضای خانواده خود به بیمارتسان منتقل شد.آن روز چشم چپ سینا با اصابت ضربه جسم نوک تیز و برنده مثل چاقو در جریان درگیری در خانه شان واقع در ملارد؛ به شدت آسیب دیده بود و از همان ابتدای ورود او به بیمارستان اقدامات کادر درمان برای معالجه و درمان آغاز شد.
در حالی که شدت این آسیب به شدت زیاد بود پزشکان مجبور به تخلیه چشم سینا شدند و این در حالی بود که سینا از همان ابتدا شکایت خود را بابت ضرب و جرح عمدی منجر به نقص عضو نسبت به عموی خود ثبت کرد.
در حالی که چند روزی از بستری شدن سینا در بیمارستان می گذشت، او بعد از ترخیص با دستور بازپرس به پزشکی قانونی معرفی شد و روال قضایی برای رسیدگی به شکایت او آغاز شد.
سینا در مورد روز حادثه در شکایت خود اظهار داشت:«آن روز صبح حال پدرم خیلی وخیم بود.از همان صبح زود که از خواب بیدار شدیم هر ثانیه حال پدرم بدتر می شد.ما مدت زیادی بود که درگیر بیماری پدرم بودیم و هر دستوری را که پزشک او تجویز کرده بود انجام دادیم و داروهایش را هم سر موقع می دادیم.اما چند ساعت بعد ناگهان احساس کردیم که نفس پدرم به شماره افتاده است و با اورژانس تماس گرفتیم.چند دقیقه بعد امدادگران اورژانس از راه رسیدند اما آنها هم موفق نشدند پدرم را احیا کنند و به با ابراز تاسف و تسلیت گفتن ما را متوجه کردند که پدرمان جانش را از دست داده است.»
سینا ادامه داد:«خانه مان تبدیل به ماتمکده شده بود.صدای شیون مادرم باعث شده بود که همسایه ها هم از این ماجرا با خبر شه و به خانه ما بیایند.باورم نمی شد که دیگر پدر ندارم و خشکم زده بود.جسد پدرم کنار اتاق بود و ملحفه سفیدی روی آن کشیده بودند.تنها چیزی که در آن زمان در ذهنم می چرخید این بود که من دیگر بابا ندارم!اصلا نمی دانستم باید چه کاری انجام دهم و واقعا شوکه شده بودم و در حال خودم نبودم. همان موقع بود که یکی از همسایه ها به من گفت با خانواده پدری ام تماس بگیرم و به اقوام بگویم که پدرم به رحمت خدا رفته است. اما انگار فک من قفل شده بود و نمی توانستم حرف بزنم. برای همین شماره ها را به خود آقای همسایه ها دادم و از او خواهش کردم خودش زحمت این کار را بکشد. در این میان مغز من حتی فرمان نمی داد تا به عمویی که با ما قهر بود زنگ نزنم. اصلا از آن لحظات چیز زیادی در خاطر ندارم.»
سینا در مورد حضور عمویش به خانه شان گفت:«نمی دانم چقدر زمان گذشت فقط این را می دانم که اولین نفری که از اقوام و فامیل به خانه ما رسید همان عموی کوچکم بود که قبل از آن هیچ مراوده و معاشرتی با همدیگر نداشتیم. عمویم به محض اینکه وارد خانه مان شد شروع کرد به داد و فریاد. خودش را می زد و به من و مادرم می گفت شما برادرم را کشتید. می گفت شما مقصر مرگ او هستید و مراقبت لازم را از او نکردید و آخر سر هم بلایی سرش آوردید که او مرد. مادرم با او بحثش شد و با اخم و ناراحتی به او گفت چرا جلوی دوست و آشنا و غریبه آبروریزی راه می اندازی و این حرف ها را می زنی؟
مادرم سعی داشت او را آرام کند و می گفت آبروریزی راه ننداز. اما او گوشش بدهکار نبود و یک بند به ما بد و بیراه می گفت. مادرم هم عصبانی شد و به او گفت اصلا در این مدت که برادرت مریض بود کجا بودی؟ چطور شده حالا سر و کله ات پیدا شده و بالای سر جنازه برادرت جار و جنجال راه انداخته ای؟»
سینا در مورد لحظه درگیری با عموی خود گفت:«وقتی بحث مادرم با عمویم بالا گرفت یکدفعه دیدم که عمویم اینقدر عصبانی و خشمگین شد که از شدت خشم صورتش قرمز شده بود. او از جایش بلند شد و به آشپزخانه ما رفت و در چشم بر هم زدنی یک چاقوی آشپزخانه بزرگ برداشت و به سمت مادرم حمله کرد. همه چیز در یک چشم بر هم زدن اتفاق افتاد و من بی اختیار خودم را جلوی عمویم انداختم و بین او و مادرم قرار گرفتم تا نتواند به مادرم ضربه ای بزند. درست در همان لحظه عمویم چاقویی را که در دست داشت به چشم من کوبید. من دیگر از شدت درد چیزی نفهمیدم و راهی بیمارستان شدم.
مادرم هم همراه من بود و یک پایش بیمارستان بود تا به من رسیدگی کند و یک پایش در مراسم کفن و دفن پدرم بود. کاری که عمویم کرد باعث شد نه تنها در مراسم تشییع جنازه پدرم حضور نداشته باشم، بلکه اول جوانی نقص عضو شدم.»
با شکایت سینا عموی او تحت تحقیقات قرار گرفت اما اتهام خود را نپذیرفت. با این حال با ادله و شواهد موجود در پرونده برای او حکم بازداشت صادر شده و با اعتراض به این قرار، متهم با وثیقه آزاد شد تا روز محاکمه فرابرسد.
بعد از طی مراحل قانونی پرونده برای رسیدگی به شعبه دوم دادگاه کیفری یک استان تهران ارجاع شد و متهم پای میز محاکمه رفت.
در ابتدای جلسه رسیدگی سینا بار دیگر شکایت خود را مطرح کرد و گفت:«روز حادثه عموی من در حالی که هنوز جنازه پدرم در خانه بود با من درگیر شد و در این درگیری با چاقو به چشمم ضربه ای زد که باعث نقص عضو من و کوری چشمم شد. عمویم در این یک سال حتی یک بار هم برای دلجویی از من مراجعه نکرده و این اقدامش آینده من را تباه کرد.به همین دلیل من تقاضای قصاص چشم متهم را دارم.»
سپس مادر سینا به عنوان یکی از شاهدان عینی ماجرا در برابر قضات دادگاه گفت:«مدت زیادی بود که همسر من در بستر بیماری بود و زمین گیر و از کار افتاده شده بود. در این مدت ما به جز کمک خودمان روی هیچ کسی حساب نمی کردیم و برادرش حتی یک بار هم به او سر نمی زد چون سال ها بود به خاطر اختلافات قدیمی خودشان با همدیگر هیچ ارتباطی نداشتند.من بار زندگی را به دوش می کشیدم و حواسم به بچه هایم و زندگی ام هم بود و در این میان مریض داری هم می کردم.پزشکان از همسرم قطع امید کرده بودند با این حال من به کمک سینا در خانه از جان و دل برای همسرم مایه می گذاشتیم تا در آخرین روزهای عمرش کمتر درد بکشد. اما درست روزی که همسرم فوت کرد و من و بچه هایم داغدار و عزادار بودیم این آقا در خانه مان درگیری درست کرد و پسرم را به این روز انداخت. او با چاقویی که از آشپزخانه خانه خودم برداشته بود به سمت من حمله کرد و سینا می خواست از من دفاع کند که جلوی من ایستاد و همان موقع ضربه چاقو به چشمش برخورد کرد.»
سپس نوبت به عموی سینا رسید که در مقام دفاع از خود حاضر شود.متهم گفت:«من اتهامم را قبول ندارم و روز حادثه حتی انگشت من هم به برادرزاده ام نخورد. آن روز وقتی فهمیدم برادرم فوت کرده خیلی شوکه شده بودم چون حال او زیاد وخیم نبود. برای همین به مرگ او مشکوک شدم و تنها کاری که کردم این بود که می خواستم با ۱۱۰ تماس بگیرم و موضوع را گزارش دهم. همان موقع سینا و مادرش من را از خانه شان بیرون کردند و بعد از آن خبر ندارم چه اتفاقی برای او افتاد.»
در این قسمت از صحبت های متهم، وکیل سینا در جایگاه حاضر شد و گفت:«متهم یک بار در تماس با من گفت تنها دارایی من یک خودرو است که اگر سینا حاضر به رضایت شود آن را به او می دهم. اگر او واقعا در این حادثه نقشی نداشته چرا پیشنهاد داد که ماشینش را به موکل من بدهد؟»
اما متهم این حرف آقای وکیل را نیز انکار کرد و گفت هرگز چنین پیشنهادی نداده است.
قضات دادگاه بعد از شنیدن دفاعیات متهم و اظهارات شاکی برای صدور رای وارد شور شدند.
تمام حقوق برای پایگاه خبری سرمایه فردا محفوظ می باشد کپی برداری از مطالب با ذکر منبع بلامانع می باشد.
سرمایه فردا