سه روایت جنایی در تهران

سه روایت جنایی در تهران

در سه پرونده جنایی که طی یک سال گذشته در تهران و شهریار رخ داد، ردپای خشم پنهان، روابط پیچیده و تصمیم‌های مرگبار به وضوح دیده می‌شود. از دامادی که برای ارث مادرزنش را به قتل رساند، تا دوستی کاری که به درگیری خونین ختم شد، و رابطه‌ای پنهان که با خودکشی مظنون در زندان، عدالت را در ابهام فرو برد

به گزارش سرمایه فردا، در دل سه روایت جنایی که هرکدام از نقطه‌ای متفاوت آغاز شده‌اند، یک عنصر مشترک دیده می‌شود: تصمیمی ناگهانی که زندگی را از مسیر عادی خارج کرد و به جنایتی غیرقابل بازگشت انجامید. در پرونده نخست، ناپدید شدن مردی جوان به نام هومن، با کشف جسد در بیابان و خودکشی مظنون در زندان، به یکی از پیچیده‌ترین معماهای قضایی شهریار تبدیل شد. در پرونده دوم، دوستی کاری میان دو فروشنده سیار در جاده لواسان، با یک درگیری شبانه و ضربه‌ای مرگبار، به قصاص ختم شد. و در سومین پرونده، اختلافات مالی و خانوادگی بر سر ارث، دامادی را به قتل مادرزنش کشاند—جنایتی که با صحنه‌سازی و گریم چهره، تلاش شد به سرقت جلوه داده شود.

این سه پرونده، هرچند از نظر انگیزه، موقعیت و شخصیت‌ها متفاوت‌اند، اما در یک نقطه به هم می‌رسند: فقدان کنترل در لحظه‌ای بحرانی. لحظه‌ای که اگر با گفت‌وگو، خویشتن‌داری یا مداخله به‌موقع همراه می‌شد، شاید هیچ‌گاه به قتل نمی‌انجامید. این گزارش، نگاهی است به سه مسیر متفاوت که همگی به یک پایان مشترک ختم شدند—پایانی که حالا در انتظار رأی نهایی دادگاه یا آرامش خانواده‌های داغ‌دار است.

حدود یک سال پیش، خانواده مرد جوانی به نام هومن با مراجعه به پلیس شهریار، از ناپدید شدن ناگهانی او خبر دادند. هومن، مردی متأهل و دارای فرزند بود که با وجود زندگی مستقل، ارتباط نزدیکی با خانواده‌اش داشت و همواره پیگیر احوال آنان بود. اما در روزهای منتهی به گزارش، هیچ‌کس از او خبری نداشت. همسرش، فرانک، با نگرانی با خانواده تماس گرفته و احتمال داده بود که شاید هومن برای دیدار یکی از اعضای خانواده به خانه‌شان رفته باشد. اما جست‌وجوهای گسترده در میان بستگان و آشنایان بی‌نتیجه ماند و هیچ‌کس از محل حضور او اطلاعی نداشت.

فرانک نیز در گزارش اولیه به پلیس تأکید کرد که چنین غیبتی از سوی همسرش بی‌سابقه بوده و تلفن همراه او نیز خاموش است. با دریافت این اطلاعات، تیمی از کارآگاهان پلیس شهریار مأمور پیگیری پرونده شدند.

کشف جسد در بیابان‌های شهریار

چند روز پس از اعلام مفقودی، جسد مردی جوان در حاشیه شهر شهریار کشف شد. بررسی‌های اولیه نشان داد که جسد با دو گلوله به ناحیه سر و گردن به قتل رسیده و در بیابان رها شده است. مشخصات ظاهری با آنچه خانواده هومن ارائه داده بودند مطابقت داشت. خانواده با حضور در سردخانه پزشکی قانونی، جسد را شناسایی کردند و تأیید شد که قربانی همان هومن است.

با این تأیید، پرونده وارد مرحله جنایی شد و بازپرس ویژه قتل تحقیقات خود را برای شناسایی عامل یا عوامل جنایت آغاز کرد.

در جریان بررسی‌های اولیه، پلیس به سرنخ‌هایی از ارتباط پنهانی فرانک با مردی به نام داریوش دست یافت؛ ارتباطی که به گفته منابع رسمی، به حدود چهار سال قبل بازمی‌گشت. نکته قابل توجه آن بود که سیمکارتی که داریوش از آن استفاده می‌کرد، به نام فرانک ثبت شده بود. همین موضوع فرضیه قتل با انگیزه رابطه ممنوعه را تقویت کرد.

فرانک در بازجویی‌ها منکر هرگونه رابطه نامشروع شد و توضیح داد که در چهار سال گذشته، هنگام مراجعه به یک دفتر خدمات ارتباطی، به‌طور اتفاقی با داریوش آشنا شده است. داریوش به دلیل نقص در مدارک هویتی موفق به دریافت سیمکارت نشده بود و فرانک از روی دلسوزی، سیمکارتی به نام خود برای او تهیه کرده بود. به گفته فرانک، پس از آن ارتباط خاصی میان آن‌ها شکل نگرفته و تنها چند پیام احوالپرسی رد و بدل شده است.

داریوش نیز در اظهارات خود، وجود رابطه عاطفی یا برنامه‌ریزی برای قتل را رد کرد. او گفت که گفت‌وگوهایش با فرانک صرفاً در حد درد دل و گلایه از زندگی زناشویی بوده و هیچ‌گاه به مرحله‌ای نرسیده که منجر به جنایت شود.

بازداشت و پایان تلخ در زندان

با وجود انکارهای مکرر، تناقض‌گویی‌های داریوش و برخی مدارک به‌دست‌آمده، موجب شد بازپرس پرونده حکم بازداشت او را به اتهام قتل صادر کند. داریوش روانه زندان شد، اما در تمام مراحل بازجویی، همچنان منکر ارتکاب قتل بود.

پیش از آن‌که موعد محاکمه فرا برسد، داریوش در زندان دست به خودکشی زد و جان خود را از دست داد. این اتفاق، پرونده را وارد مرحله‌ای پیچیده‌تر کرد؛ چرا که تنها متهم پرونده دیگر در قید حیات نبود.

با مرگ داریوش، خانواده هومن که حالا نه قاتل را در اختیار داشتند و نه امکان محاکمه، از دادگاه درخواست کردند تا دیه فرزندشان از صندوق بیت‌المال پرداخت شود. این درخواست در شعبه دهم دادگاه کیفری یک استان تهران مطرح شد و قضات پس از بررسی پرونده و مشورت‌های لازم، رأی نهایی خود را درباره پرداخت دیه صادر خواهند کرد.

پرونده‌ای که با یک غیبت ساده آغاز شد، با کشف جسد، بازداشت یک مظنون، و در نهایت خودکشی در زندان، به یکی از پیچیده‌ترین پرونده‌های جنایی شهریار تبدیل شد پرونده‌ای که هنوز هم پاسخ‌های قطعی‌اش در انتظار رأی نهایی دادگاه باقی مانده‌اند.

 

پرونده‌ای که از بساط کباب آغاز شد و به قصاص رسید

پرونده دوم/ اواسط اردیبهشت‌ماه سال گذشته، مردی ۳۲ ساله به نام علی در یکی از بیمارستان‌های شرق تهران جان خود را از دست داد. او پنج روز پیش از مرگ، با جراحتی عمیق در ناحیه قفسه سینه توسط یک خواهر و برادر به بیمارستان منتقل شده بود. علی در همان ساعات اولیه بستری، به مأموران پلیس گفته بود که درگیری با همین خواهر و برادر منجر به زخمی شدنش شده است. با مرگ علی، پرونده وارد مرحله جنایی شد و جسد برای بررسی‌های تخصصی به پزشکی قانونی منتقل گردید.

تحقیقات پلیس خیلی زود به شناسایی مردی ۵۰ ساله به نام هادی رسید همان فردی که علی را به بیمارستان رسانده بود. بررسی‌های اولیه نشان داد که هادی نه‌تنها در انتقال علی نقش داشته، بلکه عامل اصلی درگیری و ضربه مرگبار نیز بوده است. در نخستین مواجهه با مأموران، هادی به قتل اعتراف کرد.

بر اساس اطلاعات پرونده، علی و هادی سال‌ها در حاشیه جاده لواسان بساط فروش کباب داشتند. هر دو در دکه‌های سیار کنار جاده فعالیت می‌کردند و با خودروهای عبوری داد و ستد می‌کردند. شب حادثه نیز در همان محل، درگیری میان آن‌ها رخ داده بود.

با تکمیل تحقیقات و بازسازی صحنه جرم، کیفرخواست صادر شد و پرونده برای رسیدگی به شعبه سیزدهم دادگاه کیفری یک استان تهران ارجاع گردید.

روایت متهم در دادگاه

در جلسه دادگاه، هادی به عنوان متهم به قتل عمد در جایگاه قرار گرفت و در دفاعیات خود گفت: «من و خواهرم سال‌ها در کنار جاده لواسان بساط کباب داشتیم. خواهرم وسایل را آماده می‌کرد و من آن‌ها را به محل می‌بردم. علی چند سال بعد در نزدیکی ما شروع به کار کرد. چون تنها بود، گاهی با ما غذا می‌خورد و کم‌کم رابطه‌مان صمیمی شد. در نهایت تصمیم گرفتیم با هم کار کنیم. هیچ خصومتی بین ما نبود؛ او مثل یکی از اعضای خانواده‌مان شده بود. تنها مشکلش مصرف زیاد مشروبات الکلی بود که همان هم باعث حادثه شد.»

هادی ادامه داد: «شب حادثه، حدود ساعت ۱۱ شب، پس از پایان کار و خلوت شدن جاده، شروع به نوشیدن کردیم. علی بیش از حد نوشید. تا حدود ساعت ۴ صبح بیدار بودیم. وقتی خواستیم بساط را جمع کنیم، او در حالت مستی به سمت منقل رفت و دستش داخل زغال داغ فرو رفت. دچار سوختگی شد. از خواهرم خواستم رانندگی کند چون خودم هم مشروب خورده بودم. در مسیر، علی بی‌قرار بود، فریاد می‌زد و به خواهرم ناسزا می‌گفت. روی صندلی عقب نشسته بود و سرش را به ستون وسط خودرو می‌کوبید. از او خواستم آرام باشد، اما درگیری لفظی میان‌مان شکل گرفت.»

متهم افزود: «علی تلاش کرد چاقویی از داشبورد بردارد، اما مانعش شدم. سپس از خواهرم خواست خودرو را متوقف کند و از صندوق عقب چاقویی برداشت. چاقو را از او گرفتم و دوباره سوار شدیم. او کنار من نشست و سعی کرد چاقو را از دستم بگیرد. برای جلوگیری از حمله‌اش، خواستم چاقو را از پنجره بیرون بیندازم، اما در جریان کشمکش، تیغه چاقو با قفسه سینه‌اش برخورد کرد.»

قاضی از متهم پرسید: «چطور ممکن است هنگام پرتاب چاقو از پنجره، تیغه مستقیماً به قفسه سینه مقتول برخورد کند؟»

هادی پاسخ داد: «چون هر دو در حال کشمکش بودیم و به سمت شیشه متمایل شده بودیم، در همان وضعیت، چاقو ناخواسته به بدنش خورد.»

در پایان جلسه، هادی با ابراز پشیمانی گفت: «من هرگز قصد آسیب زدن به علی را نداشتم. او دوست من بود. از حادثه رخ‌داده بسیار پشیمانم و آرزو می‌کنم زمان به عقب برگردد تا چنین اشتباهی تکرار نشود.»

پس از شور قضات و بررسی کامل محتویات پرونده، دادگاه هادی را به قصاص نفس محکوم کرد. پرونده‌ای که از یک دوستی کاری آغاز شد، با یک درگیری خونین پایان یافت.

قتل در سکوت

پرونده سوم/ در واپسین روزهای مهرماه، پلیس شهری تهران با گزارشی از کشف جسد زنی ۵۵ ساله در سونای خانه‌اش روبه‌رو شد؛ گزارشی که آغازگر یکی از پیچیده‌ترین پرونده‌های جنایی سال شد. بررسی‌های اولیه نشان داد که از زمان مرگ زن میانسال حدود هفت روز گذشته و علت فوت، خفگی بوده است. جسد در شرایطی کشف شد که هیچ نشانه‌ای از ورود اجباری به خانه وجود نداشت، اما خودرو و طلاهای مقتول ناپدید شده بودند—نشانه‌هایی که فرضیه قتل با انگیزه سرقت را تقویت می‌کردند.با شناسایی هویت مقتول به نام حدیث، تحقیقات جنایی وارد مرحله تازه‌ای شد. بررسی‌های بیشتر نشان داد که حدیث با یکی از دامادهایش اختلافات جدی بر سر تقسیم ارثیه همسر متوفایش داشته است. همین سرنخ کافی بود تا داماد خانواده به‌عنوان مظنون اصلی تحت بازجویی قرار گیرد.

ادعای سفر و شواهد متناقض

داماد ۳۳ ساله در نخستین مواجهه با پلیس ادعا کرد که دو روز پیش از وقوع قتل به شمال کشور سفر کرده و در زمان جنایت در تهران حضور نداشته است. اما بازبینی دوربین‌های مداربسته خانه ویلایی حدیث، تصویر مردی را ثبت کرده بود که با لباس مشکی و چهره پوشیده وارد خانه شده و پس از مدتی خارج شده بود تصویری که با ادعای سفر شمال در تضاد کامل بود.

کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی تهران با بررسی دقیق‌تر، به شواهدی دست یافتند که نشان می‌داد داماد خانواده در زمان قتل در تهران بوده و حتی در خانه مقتول حضور داشته است. با جمع‌آوری مدارک کافی، بار دیگر از او بازجویی شد و این‌بار راز جنایت را فاش کرد.

اعتراف به قتل با نقشه‌ای از پیش طراحی‌شده

متهم در اعترافات خود گفت: «پدر همسرم حدود سه سال پیش فوت کرد و سهم قابل توجهی از ارثیه به همسرم رسید. اما مادرش با تقسیم اموال مخالفت می‌کرد و همین موضوع باعث اختلافات شدید میان ما شده بود. در نهایت تصمیم گرفتم او را از سر راه بردارم تا بتوانیم اموال را تقسیم کنیم و از این بن‌بست خارج شویم.»

او ادامه داد: «برای اجرای نقشه، ابتدا به شمال رفتم تا رد گم کنم. سپس پنهانی به تهران برگشتم، لباس‌هایم را عوض کردم و حتی با گریم چهره‌ام را تغییر دادم تا شناسایی نشوم. وقتی وارد خانه شدم، مادر همسرم مهمان داشت. به همین دلیل به بخش سونا رفتم و آنجا مخفی شدم. فردای آن روز، زمانی که خانه خلوت شد، به سراغش رفتم و او را خفه کردم. جسد را به همان سونا منتقل کردم و دوباره به شمال برگشتم تا وانمود کنم که در تمام مدت آنجا بوده‌ام.»

متهم همچنین اعتراف کرد که برای انحراف مسیر تحقیقات، خودرو و طلاهای مقتول را نیز سرقت کرده و خودروی او را در نقطه‌ای رها کرده است تا قتل، سرقت‌محور جلوه کند.

با اعتراف صریح متهم، بازپرس پرونده دستور بازداشت او را صادر کرد و وی در اختیار کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی تهران قرار گرفت. تحقیقات تکمیلی برای بررسی جزئیات بیشتر پرونده، انگیزه‌های احتمالی دیگر، و بررسی نقش احتمالی افراد دیگر همچنان ادامه دارد.

پرونده‌ای که با یک جسد در سونا آغاز شد، حالا به نقطه‌ای رسیده که نشان می‌دهد گاهی کینه‌های خانوادگی، حتی در سکوت، می‌توانند به جنایتی خونین ختم شوند.

دیدگاهتان را بنویسید