جریان تغییر هویت در ایران، از قراردادهای تحقیرآمیز دوران قاجار تا سیاستهای فرهنگی پهلوی و سپس روشنفکری پساانقلابی، همواره کوشیده است عناصر اسلامی و بومی را کنار بزند و الگوهای غربی را جایگزین کند. این پروژه، که با شعارهایی چون «از فرق سر تا نوک پا باید غربی شد» آغاز شد، جامعه را به بحران هویتی کشاند و شکاف میان سنت و مدرنیته را عمیقتر کرد؛ شکافی که انقلاب اسلامی پاسخی به آن بود، اما در اشکال نوین همچنان ادامه دارد و یکی از مهمترین چالشهای ایران معاصر محسوب میشود.
به گزارش سرمایه فردا، ریشههای جریان تغییر هویت در ایران را میتوان از دوران قاجار دنبال کرد؛ زمانی که کشور درگیر قراردادهای تحقیرآمیز و امتیازدهیهای گسترده به قدرتهای خارجی شد. ترکمانچای و گلستان، بخشهایی از خاک ایران را به روسیه واگذار کردند و قرارداد تنباکو، تجارت این محصول را به بریتانیا سپرد. رویتر و دارسی نیز منابع طبیعی ایران را به منافع غربی گره زدند. این امتیازات نه تنها اقتصاد و سیاست ایران را تضعیف کردند، بلکه نخستین نشانههای تردید در هویت ملی را آشکار ساختند. وابستگی به بیگانگان بهعنوان راهی برای «پیشرفت» توجیه شد و همین نگاه، زمینهساز بحران هویتی شد که در دورههای بعدی شدت گرفت.
با آغاز مشروطه، این جریان به صورت یک جنبش سازمانیافته و ایدئولوژیک ظهور کرد. روشنفکران مشروطه در پاسخ به پرسش «چرا عقبماندهایم؟» به جای بررسی استبداد داخلی یا نابرابریهای ناشی از استعمار، هویت ایرانی-اسلامی را مقصر دانستند. آنان معتقد بودند برای ورود به مدرنیته باید عناصر اسلامی و سنتهای بومی کنار گذاشته شود و یک هویت مدرن غربی جایگزین گردد. میرزا فتحعلی آخوندزاده با نقد شدید اسلام و پیشنهاد تغییر خط فارسی، میرزا ملکمخان با روزنامه «قانون» و تبلیغ لیبرالیسم، میرزا یوسفخان مستشارالدوله با کتاب «یک کلمه» و تأکید بر قانون اساسی غربی، و طالبوف با آثار آموزشی غربی، همگی در این مسیر حرکت کردند. هدف آنان تخریب عزت دینی و ملی و جایگزینی آن با الگوهای غربی بود؛ از لباس و زبان گرفته تا نظام آموزشی. این پروژه در عمل به نوعی استعمار فرهنگی بدل شد و هویت ایرانی را به یک موجودیت ناهمگون و مصنوعی تبدیل کرد.
در دوران پهلوی، این پروژه از سطح نظری به سیاست رسمی ارتقا یافت. محمدعلی فروغی در تأسیس دانشگاه تهران بر اساس مدل اروپایی نقش داشت، احمد کسروی با نقد تند اسلام و شیعه به ترویج ملیگرایی سکولار پرداخت، حسن تقیزاده شعار «از فرق سر تا نوک پا باید غربی شد» را سر داد و حسن پیرنیا عناصر غربی را وارد قوانین مدنی کرد. سیاستهای رسمی مانند کشف حجاب، ممنوعیت پوشش سنتی، محدودیت عزاداری مذهبی، تغییر تقویم به شاهنشاهی و تأکید بر باستانگرایی افراطی، همگی بخشی از این پروژه بودند. نتیجه آن، بحران هویتی عمیقی بود که جامعه را میان گذشته اسلامی-ایرانی و آینده غربی سرگردان کرد. هویت سنتی نه حفظ شد و نه جایگزین مناسبی یافت؛ بلکه یک هویت وارداتی و ناسازگار شکل گرفت که زمینهساز ناپایداری اجتماعی و نهایتاً انقلاب اسلامی شد.
انقلاب ۵۷ پاسخی به همین بحران بود. مردم در برابر پروژه تغییر هویت ایستادند و بازگشت به هویت اسلامی-ایرانی را انتخاب کردند. اما پس از انقلاب، جریان روشنفکری بار دیگر با اشکال نوین ادامه یافت. این بار پروژه تغییر هویت در قالب «روشنفکری دینی» بازسازی شد. عبدالکریم سروش با نظریه «قبض و بسط تئوریک شریعت» دین را نسبی و تاریخی معرفی کرد و آن را از یک مرجع ثابت به موضوعی قابل تغییر بدل ساخت. این رویکرد، اسلام سیاسی را به چالش کشید و تلاش کرد دین را به حوزه خصوصی محدود کند. در دهه ۷۰، این جریان با رسانهها و دانشگاهها گسترش یافت و نقدهای رادیکال به مفاهیم بنیادین دینی مانند قصاص، حجاب و شهادت وارد شد. نتیجه آن، شکاف هویتی تازهای بود که در جنبشهای اجتماعی بعدی مانند اعتراضات ۱۳۸۸ و ۱۴۰۱ نمود یافت.
جنبش سبز نشان داد که پروژه تغییر هویت در عرصه سیاسی نیز با شکست مواجه میشود. علیرغم بسیج رسانهای و حمایتهای خارجی، این جنبش نتوانست قدرت را از طریق صندوق رأی یا خیابان به دست آورد. راهپیمایی میلیونی ۹ دی ۱۳۸۸ نماد مقاومت مردم در برابر تلاشهای تغییر هویتی بود. پس از این شکست، روشنفکران به ناسیونالیسم سکولار بازگشتند و سید جواد طباطبایی با نظریه «اندیشه ایرانشهری» نقش محوری یافت. او اسلام را عامل انحطاط تاریخی ایران معرفی کرد و بر احیای تمدن باستانی تأکید داشت. این دیدگاه، ناسیونالیسم سکولار را بازتولید کرد و بار دیگر هویت اسلامی را به چالش کشید.
پیامدهای پروژه تغییر هویت در ایران گسترده بوده است: بحران اعتماد اجتماعی، مهاجرت نخبگان، شکاف میان سنت و مدرنیته، و ناپایداری سیاسی. جامعه ایرانی در برزخ هویتی گرفتار شده است؛ نه توانسته گذشته خود را رها کند و نه آیندهای پایدار بسازد. تلاشهای نخبگان برای مهندسی هویت از بالا، با اقتباس مستقیم از مدلهای غربی، نه تنها بحران عقبماندگی را حل نکرده بلکه شکافها را تشدید کرده است. هر بار که پروژه تغییر هویت شدت گرفته، واکنشهای قدرتمندی برای احیای هویت دینی و ملی برانگیخته شده است.
در نهایت، تاریخ معاصر ایران نشان میدهد که تحمیل مدلهای فرهنگی بیگانه بدون توجه به ریشههای تاریخی و اجتماعی، نه پیشرفت پایدار به همراه دارد و نه انسجام ملی. تنها راه برونرفت از این چرخه، یافتن الگویی بومی و متعادل برای مواجهه با مدرنیته است؛ الگویی که بتواند عناصر دینی، ملی و تاریخی ایران را با نیازهای عصر جدید تلفیق کند، بدون آنکه یکی قربانی دیگری شود. تا زمانی که چنین الگویی شکل نگیرد، بحران هویتی همچنان یکی از مهمترین چالشهای ایران معاصر باقی خواهد ماند.
تمام حقوق برای پایگاه خبری سرمایه فردا محفوظ می باشد کپی برداری از مطالب با ذکر منبع بلامانع می باشد.
سرمایه فردا