دو پرونده جنایی در تهران، یکی با شکایت مادر افغان از تجاوز به فرزند ۱۲ سالهاش و دیگری با درگیری دو دوست قدیمی که به قطع انگشت انجامید، نشان میدهند چگونه خشونتهای فردی و فقدان کنترل خشم میتوانند به فجایعی غیرقابل جبران منتهی شوند. این روایتها تصویری روشن از آسیبهای اجتماعیاند که هم قربانیان و هم دستگاه قضایی را با چالشهای سنگین روبهرو میسازند.
به گزارش سرمایه فردا، خشونت، وقتی در قالب روابط روزمره و اختلافات شخصی بروز میکند، میتواند زندگیها را به شکلی ناگهانی و دردناک تغییر دهد. در یک سو، کودک افغان قربانی زورگویی و آزار جوانی شد که سالها اهالی محل را تهدید میکرد؛ و در سوی دیگر، دوستی دیرینه میان دو جوان تهرانی در یک لحظه عصبانیت و مستی به قطع عضو و شکایت قضایی ختم شد. هر دو پرونده یادآور این حقیقتاند که نبود آموزش، کنترل خشم و سازوکارهای پیشگیرانه، زمینهساز فجایعی میشود که نهتنها خانوادهها را داغدار میکند، بلکه اعتماد عمومی به امنیت اجتماعی را نیز خدشهدار میسازد.
پرونده اول/ آخرین هفته تابستان زن جوان افغان با مراجعه به پلیس آگاهی گزارش خود با موضوع تجاوز علیه پسر ۱۲ ساله اش را مطرح کرد.این زن در شرح گزارش خود گفت:«محل زندگی ما واقع در چشمه علی است و آنجا هر روز ظهر که هوا گرم است بچه ها برای بازی و آب تنی در چشمه بیرون از خانه می روند.تا اینکه روز حادثه پسرم دیر کرد و من که نگران او شده بودم دوان دوان سر کوچه رفته و ناگهان دیدم که پسرم در حالی که به شدت لنگ می زد و گریه می کرد با ظاهری آشفته به داخل خیابان پیچید.او به من گفت یکی از جوان های محل که او هم افغان است و ۱۷ سال دارد به نام مراد؛ او را با موتور ربوده و به حوالی شهر برده، سپس مورد آزار و اذیت قرار داده است.»
این زن در ادامه گفت:«مراد پیش از این بارها بچه های محل را ترسانده بود.او با موتور نزدیک چشمه می شد و بچه های ک.چک را اذیت می کرد.روز حادثه او باز هم نزدیک چشمه شده بود که یکدفعه یکی از پسربچه ها چشمش به او افتاده و به بقیه گفته بود که مراد در حال نزدیک شدن به آنهاست.مراد چند باری بی جهت بچه ها را کتک زده بود و بچه ها از ترسشان پا به فرار گذاشته بودند.در همان حین پسر من کمی از بقیه عقب تر مانده بود و وقتی مراد به او رسید، با زور و اجبار او را سوار موتور خود کرده و به حاشیه شهر برده بود.پسرم برای مقاومت و فرار از دست مراد اینقدر پاهای خودش را روی زمین کشیده بود که کف پاهایش زخم شده و پوست انگشتانش کنده شده بود.»
با ثبت این شکایت پرونده برای رسیدگی به شعبه دوم دادگاه کیفری یک استان تهران ارجاع شد و مراحل تحقیقات قانونی آغاز شد.هم زمان تلاش برای دستگیری مراد ادامه پیدا کرد اما او از محل متواری شده و به جایی نامعلوم گریخته بود.
حدود ۵۰ روزی از وقوع حادثه می گذشت که بالاخره مراد در محل آفتابی شد.او که گمان می کرد آب ها از آسیاب افتاده سر و کله اش پیدا شد اما به محض اینکه پایش به محل رسید ماموران سر رسیده و او را دستگیر کردند.
متهم برای تحقیقات ابتدایی یه دادگاه منتقل شد اما اتهام خود را نپذیرفت و گفت:«من با بچه ها شوخی می کردم اما هیچ کدامشان را آزار و اذیت نکردم.در این مدت هم فراری نبودم و به خانه مان که در همان حوالی است رفت و آمد داشتم.»
رسیدگی به این پرونده پس از پایان تحقیقات در دادگاه انجام خواهد شد و متهم پای میز محاکمه خواهد رفت.
پرونده دوم/حدود دو سال قبل درگیری دو رفیق گرمابه و گلستان در یکی از محله های تهران منجر به قطع انگشت یکی از آنها شد.این فرد بعد از اینکه از بیمارستان مرخص شد از دوست صمیمی خود که از کودکی دوست و هم محله ای بودند شکایت کرد.
با ثبت این شکایت پرونده برای رسیدگی به شعبه سیزدهم دادگاه کیفری یک استان تهران ارجاع شد و شاکی و متهم در جلسه رسیدگی حاضر شدند.
در ابتدای جلسه رسیدگی شاکی در توضیح جزئیات ماجرا گفت:«من و متهم به نام ایمان از کودکی تا الان که هر دو ۳۲ ساله ایم با همدیگر دوست بودیم و تقریبا هر روز با هم دیدار داشتیم.همه می دانستند که ارتباط ما چقدر خوب و نزدیک است.تا اینکه شب حادثه ایمان به من پیامکی زد و من در کمال ناباوری دیدم که او به من فحاشی کرده و حرف های نامربوطی زدهاست.من بلافاصله با او تماس گرفتم و متوجه بودم که مست بودم.پای تلفن باز هم فحاشی کرد و من خیلی عصبانی شدم.با همدیگر قرار دعوا گذاشتیم و شبانه سر قرار رفتیم.ایمان در حالت مستی با قمه ضربه ای به دست من زد که انگشتم کامل قطع شد.عمل پیوند هم جواب نداد و حالا من تا آخر عمر انگشت ندارم.برای همین تقاضای قصاص عضو دارم.»
متهم نیز ادعا کرد در حال طبیعی خودش نبوده و قصد آسیب زدن به دوستش را نداشته است.
رسیدگی به این پرونده در حالی ادامه دارد که پزشکی قانونی انجام قصاص عضو را به دلیل وارد شدن آسیب به کل پنجه متهم امکان پذیر ندانسته است.اما شاکی با اصرار بر انجام قصاص عضو گفت:«من دیه نمی خواهم و فقط می خواهم ایمان هم مثل من تا آخر عمرش یک انگشت نداشته باشد.من نظریه پزشکی قانونی را قبول ندارم چون تحقیق کرده و متوجه شده ام انجام این کار انجام پذیر است.برای همین تقاضای تشکیل مجدد کمیسیون پزشکی قانونی را دارم.»
قضات دادگاه بعد از پایان اظهارات شاکی و متهم برای تصمیم گیری وارد شور شدند.
تمام حقوق برای پایگاه خبری سرمایه فردا محفوظ می باشد کپی برداری از مطالب با ذکر منبع بلامانع می باشد.
سرمایه فردا