به گزارش سرمایه فردا، در تاریخ معاصر ایران، روزهایی هستند که نه فقط سیاست، بلکه فرهنگ، هنر و حافظه جمعی را دگرگون کردهاند. هفدهم شهریور ۱۳۵۷ یکی از همان روزهاست؛ روزی که خیابانهای تهران به صحنه اعتراض بدل شدند، میدان ژاله به حمام خون تبدیل شد، و شاه از پشت دوربین هلیکوپتر، مردمی را میدید که دیگر او را نمیخواستند.
اما این روز، فقط نقطهای در تقویم سیاسی نبود. در دل آن، چیزی زاده شد که پیشتر در هنر ایران وجود نداشت: هنر انقلابی. هنری که برخاسته از درد، خشم، همبستگی و امید بود. هنری که نه از آکادمیها، بلکه از دل تظاهرات، چلهنشینیها و نماز عید فطر بیرون آمد. هنری که کلیشهها را شکست و انسانهایی را به میدان آورد که تا پیش از آن، اهل موسیقی و ترانه نبودند.
این متن، نه فقط بازخوانی یک قیام، بلکه روایت تولد یک زبان تازه برای بیان حقیقت است. زبانی که از شعارهای خیابانی تا سرودهای انقلابی، از خون بر آسفالت تا نغمه در گلو، تاریخ را به لرزه درآورد و نشان داد که وقتی جامعه به جوش میآید، هنر هم راهی برای بیان خود پیدا میکند—حتی اگر مجبور باشد خودش هنرمندش را خلق کند.
کسی که در هلیکوپتر نشسته بود، اساساً نمیدانست اینهایی که در خیابانها میآیند چه کسانی هستند. چله شهدای قم در تبریز، چله شهدای تبریز در یزد، چله شهدای یزد در کرمان و خلاصه همینطور پشت هم غوغا بود که در شهرای مختلف راه افتاد و البته مدتی بود که از چلهها خبری نبود. از پنجم شهریور آن سال، شریفامامی نخستوزیر شد و سیزدهم برج، عید فطر بود. حالا نماز عید فطر که محمد مفتح در تپههای قیطریه برگزار کرد، تبدیل به تظاهراتی شد که گرچه آرام بود، اما از لحاظ جمعیت، تا آن روز سابقه نداشت. جمعیت از خیابانهای مختلفی گذشتند و به میدانی رسیدند که آن زمان اسمش شهیاد بود.
جایی که بعدها شد میدان آزادی. جماعت آنجا قطعنامه تظاهراتشان را خواندند و برای روزهای بعد قرار ملاقات گذاشتند. لابلای هلیکوپترهای تلویزیون ملی که برای فیلمبرداری پرواز میکردند، یک هلیکوپتر هوانیروز هم بود که از داخلش شاه با دوربین به این جمعیت ناتمام نگاه میکرد. هر بار که خلبان اجازه برگشتن میخواست، شاه با اشارهی سر ردش میکرد و باز چشمش را در ویزور دوربین فرو میبرد. او واقعا هنوز نمیدانست اینها چه کسانی هستند و چه میخواهند. انگار خودش هم آن تبلیغات پرخرج از ایران لوکس و مترقی و بالاشهری پهلوی را باور کرده بود.
تو را نمیخواهند؛ چهار روز بعد در میدون ژاله تهران، ادامه همین تظاهرات با بزرگترین کشتار خیابانی ایران در تمام دوران بعد از مشروطه متوقف شد. خون در خیابان به راه افتاد و روی در و دیوار شَتَک زد. آشتی بین بالا و پایین هِرَم قدرت ناممکن شد. شاه نمیدانست اینها که کشته شدند چه کسانیاند اما آنها میدانستند که چه کسی به سمتشان شلیک کرده است.
هفدهم شهریور سال ۵۷ نه تنها یکی از نقاط عطف سیاسی در تاریخ ایران، بلکه نقطه عطفی در خلق و بالندگی هنر انقلابی بود. تا آن روز تمام الگوهای هنری، از پیش تعیین شده بودند و همه روایتها از قبل آماده. خوانندهها یا از فراق یار میگفتند یا از در برداشتنش شادی میکردند. باقی مضامین هم گاهی شکایت از پیری بود و گاهی روایت از اقبال بد و یا امثال این موارد. حتی ریتمها و تیپهای ملودیسازی همه از قبل مشخص بود. زمانه داشت تغییر میکرد اما زبانی برای بازتاب آن در عالم هنر خلق نشده بود. الگوهایی از هنر انقلابی در سایر نقاط دنیا وجود داشت که اتفاقاً به کمک انقلابیهای ایران هم آمد اما چیزی که خاص مردم اینجا و عیناً مطابق با جهان آنها باشد، هنوز رخ ننموده بود. خود تظاهرات چیزی بود که مردم ما خلق نکردند و فرم آن از سایر انقلابیهای جهان وام گرفته شد اما توانسته بود بومی شود. مثلاً چلهنشینی شهرها برای شهدای شهرهای دیگر را مردم ایران ابداع کردند و بعد سیل تظاهرات با جمعیتی که در نماز یک عید مذهبی جمع شدهاند. هنر انقلابی ما هم باید میتوانست شبیه جامعه و حرکت آن باشد و این اتفاق در فضای پراحساسی که هفدهم شهریور به وجود آورد توانست رخ بدهد.
انقلاب نه تنها باعث شد بسیاری از کسانی که از پیش در عرصه هنر فعال بودند سویه دیگری از شخصیت خودشان را کشف کنند و به نمایش بگذارند، بلکه حتی پای کسانی را به عرصه ترانه و موسیقی باز کرد که اگر چنین اتفاقی رخ نداده بود، هرگز به سمت این نوع فعالیتها نمیآمدند. آنها اما آمدند و کلیشهها را شکستند و نطفه هنر انقلابی منعقد شد. در ادامه به مناسبت سالگرد قیام خونین هفدهم شهریورماه، روزی که اگر قرنها از آن گذشته باشد هم مردم ما قصد ندارند فراموشش کنند، داستان خلق یکی از سرودهای انقلابی توسط کسانی که اساساً اهل موسیقی نبودند روایت شده است. داستانی که نشان میدهد یک حرکت بزرگ اجتماعی چگونه انسانهای متناسب با خودش را در هر زمینه پیدا میکند و اگر چنین افرادی در هر حوزهای وجود نداشته باشند، آنها را خلق میکند.
انتحار اجتماعی شاه
به طور کل هفدهم شهریور را باید روز مهمی در تقویم سیاسی ایران بدانیم، چرا که قبل از حمام خون سال ۵۷ در میدون ژاله تهران هم ۱۱۰ سال قبل، مردم بوشهر دقیقاً در همین روز به خونخواهی رئیسعلی دلواری قیام کرده بودند و ۷۰ نفر کشته دادند. قطعاً کسانی که هفدهم شهریور سال ۵۷ در میدون ژاله جمع شدند، به مناسبت آن روز قدیمی آنجا جمع نشده بودند اما اتفاقی که برای رئیسعلی و قبل و بعد از آن برای تعداد زیادی از چهرههای مبارز و استقلالطلب و انقلابی افتاده بود، در ناخودآگاه جمعیشان نیرویی را انباشت کرد که آن روز جوشیدن گرفت. در آن روز، ننگ مردمکشی دامن شاه را تر کرد و ایستادن در مقابل چنین حکومتی تبدیل به افتخار شد. شاه ایران شم اجتماعی بالایی در مورد مردم خودش نداشت و جامعهای که به آنها حکومت میکرد را خوب نمیشناخت. برای همین از دیدن جمعیت عظیمی که بعد از نماز عید فطر آن سال در میدون شهیاد یا به قول ما میدان آزادی جمع شده بودند و علیهش شعار میدادند، حیرت کرده بود. مرتب از این و آن میپرسید که اینها کیاند؟
همانطور که در مورد قیام مردم تبریز در چهلم شهدای قم گفت لابد اینها از خارج کشور آمدهاند و حتی آدمهای دوروبرش را بابت این موضع نسنجیده شاکی کرد. حالا هم به هرکس میرسید میپرسید اینا کیاند؟ سفیر انگلیس به او گفت اینها مردم شما هستند اعلیحضرت. شاه گفت چرا از من بیزار شدند و سفیر جواب داد؛ مردمی که روزها در کاخ اشراف کارگری میکنند و شبها به بیغولههای خودشان میروند تا بخوابند، تبدیل میشوند به انبار نفرت. شاه که در دورهی فوران قیمت نفت دست به جیب شده بود و در رسانههای غربی پول خرج میکرد تا دربارهی توسعه برقآسای ایران محتوا تولید کنند، انگار خودش هم باور کرده بود که ایران دوره پهلوی فقط همان ایران لوکس کاخنشینهای شمال شهر است و حالا، ایران واقعی، کف خیابان بود و علیه کاخنشینها شعار میداد.
بعد از چند چله خونین در شهرای مختلف ایران، نماز عید فطر آن سال که به امامت محمد مفتح در تپههای قیطریه تهران برگزار شد، رفت به سمت یک تظاهرات ضدحکومتی. مردم از قیطریه تا ونک آمدند و از خیابان ولی عصر که آن زمان اسمش پهلوی بود رد شدند و رسیدند به میدانی که امروز به آن میگوییم آزادی. چهاردهم و پانزدهم و شانزدهم شهریور هم به همین شکل ادامه پیدا کرد و خیابانها پر از آدم بود. ساواک گزارش داد که روز شانزده شهریور، ۹۵ درصد از مغازههای بازار تهران و شمیران و شهرری تعطیل بودند. همان شب شاه که میخواست قضیه را هر طور شده فیصله بدهد، دستور داد در تهران و ۱۱ شهر دیگر حکومت نظامی اعلام شود؛ آن هم در حالی که خبر این اعلام شبانه، به گوش اکثر مردمی که برای تظاهرات فردا در میدون ژاله قرار گذاشته بودند، نرسید. فرماندهی نظامی پایتخت هم به غلامرضا اویسی سپرده شد که قبلا در سرکوب تظاهرات ۱۵ خرداد سال ۴۲ به قصاب ایران معروف شده بود. کسی که بعد از انقلاب، از دولت بعث عراق برای طراحی حمله به ایران پول گرفت.
زمزمهای درونی
واقعه ۱۷ شهریور سال ۵۷ به طور کل مشروعیت اجتماعی رژیم شاه را دچار فروپاشی کرد. گذشته از تعداد شهدای این روز که در تعداد آنها چندین روایت وجود دارد، نفس عمل حکومت پهلوی در کشتار بیمهابای مردم و اینکه حتی نیازی به ظاهرسازی و مدارا ندیدند، جای هیچ آشتی و مصالحهای را باقی نگذاشت. این اتفاق روی هنرمندان آن دوره تاثیر محسوسی گذاشت اما در کنار آن باعث هنرمند شدن تعدادی از جوانان انقلابی هم شد از جمله حمید شاهنگیان که بعدها به یکی از چهرههای مهم و موثر در عرصه موسیقی انقلاب تبدیل شد.
حمید شاهنگیان یکی از جوانان ایرانی بود که در آمریکا رشته مدیریت میخواند و همزمان عضو انجمن اسلامی دانشگاه شیکاگو هم بود. جایی که افرادی مثل دکتر مصطفی چمران و ابراهیم یزدی خیلی در آن تأثیرگذار بودند. حمید از دیماه سال ۵۶ که اخبار مربوط به اعتراضات مردم ایران در شهرهای مختلف، به گوشش رسید، به صرافت این افتاد که کاری بکند. برای همین تصمیم گرفت برود به سمت کار چریکی و مسلحانه؛ هرچند تجربه خاصی در این زمینه نداشت. به هر حال به ایران آمد و سال ۵۷ در نماز عید فطری که محمد مفتح برگزار کرد شرکت داشت. روزهای بعد هم به تظاهرات رفت و شانزدهم شهریور به قدری دوندگی کرد و خسته شد که فردا صبح به سختی و با کمک دیگران توانست روی پایش بایستد و نماز صبحش را بخواند. بعد مقداری پایش را در آب گرم گذاشت و ماساژ داد تا خون در رگهایش جریان پیدا کند و بتواند راه بیفتد. تظاهرات از ساعت ۸ صبح شروع میشد اما حمید این بار دیر رسید. وقتی رسید به میدان ژاله، دید که مردم دارند با دست و صورت خونین از هر گوشهای میدوند و صحنه خیلی هولناکی درست شده. بدن شهدا یا کسانی که مجروح شدند، روی دست مردم بود و از میدان ژاله دور میشدند.
حمید هر قدر که جلوتر میرفت، میدید که صحنهها وحشتناکتر میشوند. آخر سر یکی دستش را کشید و گفت با این وضعیت لنگان راه رفتنت، نباید جلوتر بروی. تیمسار اویسی موفق شد که جلوی تظاهرات روز هجدهم را بگیرد اما این کار به قیمت نابودی کل آن دم و دستگاه تمام شد. خود مردم از فردای ۱۷ شهریور اسم میدان ژاله را گذاشتند میدان شهدا. فکر مبارزه مسلحانه دیگر از سر حمید بیرون رفته بود چون مفهوم بزرگتری در ذهن او و باقی مردم ایران شکل گرفت به اسم انقلاب. حمید نه عکسی از حادثه گرفته بود، نه فیلمی داشت و تنها راهی که پیشرویش میدید، گفتن و نوشتن بود. او قبل هم قصه نوشته بود و دست به قلم بدی نداشت.
آمد داستان بنویسد اما طوفان احساسات کشاندش به سمت شعر گفتن. کمکم شروع کرد به کنار هم چیدن کلمات و با ریتم خاصی هم پیش رفت. کمی جلوتر که رفت، دید دارد قشنگتر میشود؛ «درود، درود، درود؛ به روان پاک شهیدان خدا…»
صدای خودش را ضبط کرد اما هنوز کسی از ساخته شدن این سرود خبر نداشت.
به هفدهم مهرماه که رسید، درست یک ماه بعد از کشتار میدان ژاله، حمید برای تسلیت شب هفتم داییاش به منزلشان رفته بود و پسرداییاش شهاب گنابادی را آنجا دید. شهاب که بعدها در دهه شصت وزیر مسکن شد، آن زمان یکی از چهرههای اصلی توزیع نوارهای امام بین مردم بود. حمید، نوار سرودی که خوانده بود را سر شام داد به شهاب. شهاب پرسید این چیست؟ او هم گفت حالا گوش کن تا بگویم. شهاب طاقت نیاورد و از سر سفره بلند شد تا برود در ماشین و نوار را گوش کند. چند دقیقه بعد در حالی که اشک از گوشه چشمش میغلتید برگشت و پرسید این نوار از کجا آمده؟ قضیه چیست؟
حمید گفت به اینها کار نداشته باش. خوب بود؟ شهاب گفت عالی است. کار کیست؟ حمید مِنمِن کرد و دوزاری شهاب کمکم افتاد. چند ثانیه رفت در فکر و بعد خندهاش گرفت و گفت لا اله الا الله، لا اله الا الله… اما ناگهان برگشت و گفت اسم امام در شعر نیست! راست میگفت. حمید رفت گوشهای و مقداری فکر کرد تا یک مصرع به کار اضافه کند؛ درود بر خمینی روح خدا. واکنش شهاب باعث شد حمید به کارش امیدوار بشود و بخواهد همین را جلو ببرد.
احساس کرد که اگر این سرود چندصدایی خوانده شود، خیلی بهتر است؛ اما در آن ایام ریسکش خیلی بالا بود که بخواهد این نقشه را با هر کسی در میان بگذارد. خودش یک ضبط صوت داشت که سرود را با همان روی نوار ریخته بود و یک ضبط صوت دیگر از دوستش قرض کرد؛ چون با خودش فکر کرده بود که اگر من بخوانم و ضبط صوت هم بخواند، میشویم دو نفر. بعد صدای دو نفری را پخش کرد و همراهش خواند تا بشوند سه نفر و همینطور ادامه داد تا جمعیت بالا برود. کار را در زیرزمین خانهی خواهرش ضبط میکرد که فضای خالیاش یک اکویی هم داشت و از آنجایی که با هر بار ضبط، کیفیت صدای اولی افت میکرد، آن صداهای زیرین شبیه سایه میشدند و صدای اصلی جوهردار میماند.
خروجی جدید را برای شهاب پخش کرد و او هم حسابی خوشش آمد. گفت فقط مشکلش این است که زمانش کم است. راست میگفت. برای یک سرود پنجدقیقهای نمیشد باقی نوار کاست یک ساعته را خالی گذاشت. لابلای سرود دکلمه گذاشتند؛ از سخنرانی حاجآقا کافی و دکتر شریعتی تا منبرهای سیاسی خود امام. چند روز بعد یک آقایی به اسم نجفی، جرأت به خرج داد و جلوی دانشکده دامپزشکی دانشگاه تهران در میدان ۲۴ اسفند که حالا به آن میگوییم میدان انقلاب، یک نمایشگاه عکس درباره ۱۷ شهریور برگزار کرد. بچههای انقلابی دم در چیزی نداشتند که دست مردم بدهند جز موزیک فیلم «زوربای یونانی». حمید خودش را رساند به آنجا و نوار را داد به آنها که تکثیر کنند و بدهند دست مردم. همه فکر میکردند این کار در خارج ضبط شده و خود حمید هم حرفشان را تأیید کرد. جمعیت زیادی به آن نمایشگاه آمدند و این نوار به دست خیلیها رسید و کمکم زمزمهاش سر زبان همه افتاد.
حتی خود حمید چندبار آن را در کوچه و خیابان از زبان بچههای دوچرخهسوار یا آنهایی که توپ بازی میکردند شنید؛ اما نقطه اوج آنجا بود که چند ماه بعد وقتی حمید شاهنگیان دوباره داشت میرفت تا در تظاهرات شرکت کند، وقتی از روی پل حافظ رد میشد، دید جمعیت دارند یکصدا خطاب به شاه زمزمه میکنند که:
جنایات رژیم صهیونیستی در غزه و حمله مستقیم به خاک ایران، نهتنها پرسش قدرت را…
در ۱۵ شهریور ۱۴۰۴، سازمان منافقین با صرف میلیونها دلار و اجاره آوارگان غیرایرانی، تلاش…
در قلب فرانسه، جایی که روزی نماد دموکراسی و حقوق بشر بود، حالا صدای یک…
جلال آلاحمد با طرح مفهوم «غربزدگی»، نه صرفاً به نقد مدرنیته غربی، بلکه به بازاندیشی…
انتقال غیرمنتظره مهدی طارمی از اینتر به المپیاکو یونان، موجی از واکنشهای متناقض را در…
در روزهایی که استقلال با خریدهای پرزرقوبرق، میدان روانی فوتبال ایران را فتح کرده، پرسپولیس…