Categories: آخرین اخبار

میراث میان هرات و تبریز

به گزارش سرمایه فردا، ماجرای ثبت جهانی «سبک بهزاد» بیش از آنکه یک پرونده هنری باشد، آیینه‌ای از جدال روایت‌هاست؛ جدالی میان تاریخ فرهنگی یکپارچه و مرزهای سیاسی تازه‌کشیده. بهزاد، هنرمندی که در هرات بالید و در تبریز به اوج رسید، امروز در اسناد یونسکو تنها به نام افغانستان شناخته می‌شود. این اتفاق نشان می‌دهد که میراث فرهنگی، اگر در میدان سیاست و دیپلماسی رها شود، به آسانی به نام دیگری سند می‌خورد. پرسش اصلی اینجاست: چرا کشوری با امکانات محدود توانست چنین پرونده‌ای را به سرانجام برساند، اما ایران با همه نهادها و بودجه‌های کلان فرهنگی، بار دیگر فرصت پاسداری از بخشی از هویت هنری خود را از دست داد؟

نگارگری ایرانی، قرن‌هاست همچون رودی آرام و پیوسته در بستر تمدن این سرزمین جاری است؛ رودی که مسیرش را ذوق، زبان و تخیل مشترک فرهنگی تعیین کرده است. با این همه، گاه هیاهوی دیپلماسی فرهنگی تلاش می‌کند این رود را در پرونده‌های رسمی و فرم‌های یونسکویی، به مسیری تازه هدایت کند. ثبت «سبک کمال‌الدین بهزاد» به نام افغانستان، یکی از همان لحظاتی است که سکوت اهل فرهنگ را شکست و پرسش‌های قدیمی را دوباره زنده کرد.

در بیستمین نشست کمیته بین‌دولتی پاسداری از میراث فرهنگی ناملموس یونسکو، افغانستان موفق شد «هنر مینیاتور به سبک بهزاد» را به نام خود در فهرست میراث ناملموس جهانی ثبت کند؛ پرونده‌ای که این کشور از سال ۲۰۲۱ برای آن اقدام کرده بود. این نشست که این روزها در دهلی‌نو، پایتخت هند، برگزار می‌شود، با انتشار خبر رسمی در حساب کاربری یونسکو در شبکه اجتماعی ایکس، این ثبت را تایید کرد؛ به معنای به‌رسمیت‌شناختن جهانی، حفاظت و اشاعه بین‌المللی این سنت هنری فاخر.

بر اساس توضیح یونسکو، سبک مینیاتور بهزاد همچنان سنتی زنده در افغانستان است که از طریق موسسات هنری، کارگاه‌ها و مراکز فرهنگی آموزش داده و تمرین می‌شود؛ تعاملی مستمر که به گفته این نهاد، ضامن حفظ تکنیک‌ها، نمادپردازی‌ها و زیبایی‌شناسی تاریخی این هنر است. سفارت افغانستان در فرانسه ـ که نمایندگی این کشور در یونسکو را نیز بر عهده دارد در صفحه فیسبوک خود این موفقیت را حاصل تلاش مشترک نمایندگی دائمی افغانستان، هنرمندان، استادان، پژوهشگران و جوامع هنری کشور دانسته است؛ سفارتی که همچنان از سوی نمایندگان منصوب دولت پیشین اداره می‌شود.

کمال‌الدین بهزاد، نگارگر بزرگ سده‌های نهم و دهم هجری، از چهره‌های تاریخ هنر اسلامی و شرقی است؛ هنرمندی که در مکتب هرات بالید و سپس در مکتب تبریز به اوج رسید. ترکیب‌بندی‌های خلاقانه، ظرافت بی‌نظیر در طراحی، استفاده هوشمندانه از رنگ و توانایی کم‌نظیر در روایت‌گری تصویری، مینیاتور را در دستان او به مرتبه‌ای تازه رساند. بهزاد در روزگار سلطان حسین بایقرا و وزیر فرهنگ‌دوستش امیرعلی‌شیر نوایی به شهرت رسید و بعدها به دعوت شاه تهماسب صفوی به تبریز رفت و ریاست کتابخانه سلطنتی را بر عهده گرفت. آثاری چون «سقوط قلعه»، «یوسف و زلیخا» و «درویشان بر سر سفره»، امروز در شمار شاهکارهای مسلم نگارگری شرقی‌اند.

با این همه، آنچه بیش از خودِ ثبت جهانی پرسش‌برانگیز شده، مقایسه‌ای ناگزیر است اینکه چگونه افغانستان کشوری با ساختارهای اداری محدود و در شرایطی پیچیده موفق می‌شود پرونده‌ای فرهنگی را تا ثبت جهانی پیش ببرد، اما در ایران، با انبوه وزارتخانه‌ها، سازمان‌ها و بودجه‌های کلان فرهنگی، چنین فرصت‌هایی بارها از دست می‌رود؟ پرسشی که شاید پاسخ آن، بیش از آنکه در یونسکو جست‌وجو شود باید در آینه مدیریت فرهنگی و اولویت‌های ما پنهان باشد.

 

حلقه وصل هرات و تبریز

بهمن نامور مطلق پژوهشگر پیش از ورود به بحثِ داغِ بهزاد، ابتدا لنز دوربین را عقب می‌کشد تا تصویری کلی‌تر از ماجرا ارائه دهد. او به تغییر رویکرد یونسکو در سال‌های اخیر اشاره می‌کند؛ تغییری که از «جسم» به «جان» فرهنگ معطوف شده است:«یونسکو تا چند سال پیش عمدتا بر میراث مادی تمرکز داشت؛ مثل عمارت‌ها، سایت‌های تاریخی و مجسمه‌ها. اما به مرور متوجه شدند که فرهنگ در مادیات خلاصه نمی‌شود. بخش بزرگی از فرهنگ، ناملموس است؛ مانند نحوه زندگی، آیین‌ها، آوازها و مهارت‌ها. یونسکو دریافت که اصلِ میراث، همین دانسته‌هاست و آثار مادی تجلیِ آنها هستند.»

از نگاه او، هدف اصلی این ثبت‌ها، حفظ تنوع زیستی و فرهنگی بشر و ایجاد مودت بین ملت‌هاست: «یونسکو سهمیه‌ای برای کشورها در نظر گرفته تا هر ملت بتواند سالانه یک یا دو اثر را ثبت کند. اما نکته کلیدی «ثبت مشترک» است. بسیاری از این میراث‌ها متعلق به یک مرز سیاسی خاص نیستند. در گذشته چیزی به نام افغانستان با مرزهای امروزی وجود نداشت و «ایرانِ فرهنگی» بسیار وسیع‌تر بود. بنابراین طبیعی است که بسیاری از مواردی که ما یا همسایگان می‌خواهیم ثبت کنیم، مشترک باشد.»

نقطه کانونی نقدِ نامورمطلق، نادیده گرفتن پیوستگی جغرافیای فرهنگی در پرونده کمال‌الدین بهزاد است و معتقد است انحصار نام بهزاد برای افغانستان، تحریف واقعیت تاریخی است: «درست است که بهزاد در هرات متولد شده و کارش را با مکتب هرات آغاز کرده، اما او در نهایت کلانتر مکتب تبریز می‌شود. اوج پختگی و مدیریت هنری او در تبریز و در دربار صفوی رقم می‌خورد و پیکرش نیز در همین شهر و در «باغ کمال» آرام گرفته است.»

او به ماهیتِ آثار بهزاد اشاره می‌کند که تماما در بستر زبان و ادبیات فارسی شکل گرفته است: «آثار بهزاد تصویرگری شاهکارهای ادبیات فارسی است؛ از بوستان سعدی تا آثار جامی. او تسهیل‌گرِ فهمِ تصویری ادبیات ایران بود. اگر بخواهیم با خط‌کش‌های سیاسی امروز نگاه کنیم، پس افغانستان نباید هیچ‌چیزی را ثبت کند چون قبلا بخشی از ایران بوده است. نگاه عادلانه و فرهنگی این بود که مسئولان ما هوشیارتر عمل می‌کردند و به سمت «ثبت مشترک» می‌رفتند.»

 

غفلتی که هویت نگارگری را نشانه رفت

این پژوهشگر، ثبت انحصاری سبک بهزاد توسط افغانستان را ضربه‌ای به ریشه‌های نگارگری ایرانی می‌داند و  با مقایسه عملکرد ایران و افغانستان در یونسکو، از اولویت‌بندی‌های اشتباه گلایه می‌کند: «ایران امسال «آینه‌کاری» را ثبت کرد که کار بسیار ارزشمندی است؛ اما جایگاه نگارگری در فرهنگ ما چیز دیگری است. نگارگری، مادرِ هنرهای تجسمی ماست. تمام بزرگان ما از سلطان‌محمد تبریزی تا رضا عباسی و امروز استاد فرشچیان، در امتدادِ مسیری هستند که سرچشمه‌اش بهزاد است. وقتی سرچشمه به نام دیگری ثبت شود، ماهیتِ نگارگری ما پس از اسلام زیر سوال می‌رود.»

او با لحنی که آمیخته با حسرت است، ادامه می‌دهد: «برای نگارگری ما اصلا خوب نیست که بگویند سرمنشأ این هنر توسط کشور دیگری به تنهایی ثبت شده است. ای کاش مسئولین که نمایندگان مردم برای حفظ منافع ملی هستند، دقت بیشتری می‌کردند و اجازه نمی‌دادند چنین اتفاقی بیفتد. نگارگری در طول تاریخ، محملِ ثبت بهترین کتاب‌های ما مثل شاهنامه شاه‌طهماسب بوده و نقشی کلیدی در فرهنگ ما دارد.»

 

ما کاشتیم، دیگران برداشت کردند

شاید تلخ‌ترین بخش صحبت‌های دکتر نامورمطلق، اشاره به تلاش‌های علمی ایران برای معرفی بهزاد در سطح جهان باشد؛ تلاش‌هایی که حالا ثمره‌اش به نام دیگری سند خورده است. او یادآوری می‌کند که شهرتِ جهانی امروزِ بهزاد، مدیونِ پژوهش‌های ایرانیان است، نه افغانستان: «زمانی که در فرهنگستان هنر بودم، بزرگترین همایش را برای کمال‌الدین بهزاد برگزار کردیم. ما چندین جلد کتاب مرجع منتشر کردیم و او را به دنیا شناساندیم. کتاب مهم دکتر یعقوب آژند بخشی از این تلاش‌ها بود. ما حتی در آن زمان بهزاد را به خودِ هراتی‌ها معرفی کردیم.»

او با انتقاد از کم‌کاری طرف مقابل در حوزه پژوهش می‌گوید: «ما حتی یک کتاب جدی و پژوهشی در افغانستان درباره بهزاد سراغ نداریم. غم‌انگیز است که ما تمام زحمات علمی را کشیدیم، اما در نهایت آنها پرونده را ثبت کردند. من حق را برای افغانستان قائلم چون زادگاه اوست، اما این حق باید به صورت «مشترک» ادا می‌شد.»

 

ساختارِ معیوب و لزومِ رصدِ همسایگان

وقتی صحبت از مقصر به میان می‌آید، نامورمطلق از شخص خاصی نام نمی‌برد، اما ساختارِ چندپاره و فقدانِ نگاه کارشناسی را نقد می‌کند و معتقد است پرونده‌های یونسکو در هزارتوی بین وزارتخانه میراث فرهنگی و دفتر یونسکو گم می‌شوند: «چندین وزارتخانه درگیرند، اما حلقه مفقوده، حضور کارشناسان درجه یک مهم است که تاریخ هنر و روحِ فرهنگ ایرانی را بشناسند. کسانی که بدانند چه چیزی در اولویت است و چه چیزی در خطر.»

راهکار او برای آینده، صریح و عملیاتی است: «اول؛ استفاده از خبرگان و دلسوزان واقعی هنر برای انتخاب پرونده‌ها. دوم؛ رصدِ لحظه‌به‌لحظه‌ کشورهای همسایه. ما باید بدانیم آنها روی چه چیزی دست گذاشته‌اند. در پرونده نوروز توانستیم با مدیریت درست، آن را با چندین کشور شریک شویم، اما در مواردی مثل بهزاد یا مثنوی معنوی، غفلت می‌کنیم.»

 

غیرتِ ملی برای پاره‌های تنِ ایران

پایان‌بندیِ سخنان نامورمطلق، هشداری جدی به مسئولان است. او میراث فرهنگی را نه صرفا اشیای موزه‌ای که پاره‌های هویت ملی می‌داند: «این‌ها بخشی از هویت ماست؛ وقتی کسی این‌ها را به نام خود ثبت می‌کند، انگار بخشی از وجود و قلب ما جدا شده است. این‌ها هویتی است که پدرانمان برای ما گذاشته‌اند و نباید بگذاریم به تاراج بروند. یک روز فارابی، یک روز مولانا و امروز بهزاد.»

او صحبت‌هایش را با تاکید بر لزومِ داشتنِ «تعصبِ مثبت» خاتمه می‌دهد: «مسئولان باید نسبت به این قضیه حساسیت و تعصب داشته باشند. باید مثل فرزندان خودشان از این سنت‌ها و مفاخر مراقبت کنند. اگر امروز بیدار نشویم، فردا نوبت به ابن‌سینا و فردوسی هم خواهد رسید.»

 

انکارِ یک تمدن یکپارچه

رجبی، عضو پیوسته فرهنگستان هنر معتقد است ، مسئله فراتر از یک ثبت اداری ساده است و به ریشه‌های جغرافیای فرهنگی ایران اشاره می‌کند. از نگاه او، جدا کردن بهزاد از بدنه هنر ایران، انکارِ یک تمدن یکپارچه است:«اولا این حرکات باید از طریق حقوقی و سیاسی پیگیری شود وگرنه هیچ پایه فرهنگی ندارد. چرا؟ چون افغانستان تا همین اواخر، بخشی از ایرانِ بزرگ بوده است. انگلیسی‌ها سال‌های زیادی نیست که این بخش را از ایران جدا کرده‌اند. حالا که به‌عنوان کشوری مستقل شناخته می‌شوند، نباید با تمدنِ مادر به‌گونه‌ای برخورد کنند که گویی تمدنی مستقل و در تقابل با ایران بوده‌اند.»

او هنرِ بهزاد را ادامه‌ منطقی و تکاملیِ نگارگری ایرانی می‌داند و معتقد است تمام اسناد جهانی بر این پیوستگی گواهی می‌دهند: «هنر عهد تیموری در هرات، سمرقند و بخارا، بدون هیچ استثنایی ادامه هنر نقاشی ایران است. تمام محققین دنیا و تمام تذکره‌نویسان و روسای کتابخانه‌های آن زمان، در گزارش‌هایشان تایید کرده‌اند که این مسیر، مسیرِ نقاشی ایرانی است.»

این استاد نگارگری، برای روشن‌تر شدنِ غیرمنطقی بودنِ این ادعا، مثالی از هنر غرب می‌زند و می‌گوید: «مثل این است که کسی بگوید لئوناردو داوینچی هنرمندی متعلق به غرب نیست، چون مثلا در ایتالیا بوده و ایتالیا از مجموعه غرب جداست! کمال‌الدین بهزاد هم هنرمند بزرگی در بین هنرمندان ایرانی بود که مجموعه تجربیات هنری ایران را جمع کرد.»

 

حلقه اتصال عرفان و تصویر

اما بهزاد چه کرد که چنین جایگاهی یافت؟ رجبی معتقد است که رازِ ماندگاری بهزاد، نه در اختراعِ یکباره‌ یک سبک جدید که در دمیدنِ روحِ عرفان اسلامی به کالبدِ نگارگری بود. او این نقطه عطف را چنین توصیف می‌کند: «بهزاد چون با عرفان اسلامی آشنایی داشت و خودش در سلک عارفان درآمده بود، توانست در کنار ادبیات عرفانی ایران، نگارگری را کاملا به یک بیانِ ایرانی برساند. او سبکی را تثبیت کرد که دقیقا ایرانی بود؛ بدون هیچ شائبه‌ای از چین یا جای دیگر.»

این تاثیرگذاری به حدی عمیق بود که به گفته رجبی، موجِ آن به مکتب تبریز دوم و شاهکارهای هنرمندانی چون سلطان‌محمد و محمدباقر آقامیر رسید و تا مکتب اصفهان و حتی تا امروز و آثار استاد فرشچیان امتداد یافت: «استاد فرشچیان در تهران همان کاری را کرد که بهزاد در آن زمان انجام داد. نمی‌شود گفت چون فرشچیان در اصفهان به دنیا آمده، هنرش متعلق به تهران نیست. این یک جریان پیوسته است.»

 

افسانه‌ای به نام «سبک»

بخش مهمی از نقدِ رجبی به تصمیم یونسکو، نقدِ ترمینولوژیک و علمی است. او با قاطعیت واژه‌ «سبک» (Style) را برای هنر نگارگری آن دوران، واژه‌ای عاریتی و نادرست می‌داند و معتقد است نگاهِ یونسکو به این ماجرا، نگاهی عوامانه و غیرتخصصی است: «ما اصلا باید به این تعاریف برگردیم. این‌ها می‌گویند «سبک»، در صورتی که اصلا سبکی در کار نیست. هنر نگارگری ایران گام‌به‌گام پیش رفته است. از کتاب‌های علمی شروع شد، به کتب تاریخی رسید و سپس به ادبیات پیوند خورد.»

عضو پیوسته فرهنگستان هنر توضیح می‌دهد که تحولِ هنر در شرق، برخلاف غربِ مدرن، مبتنی بر مانیفست‌های شخصی و ناگهانی نیست: «اینطور نبود که بهزاد بیاید و مانیفست بدهد و بگوید من سبک جدیدی ایجاد کردم. سلطان‌محمد در تبریز کار را پله‌ای بالاتر برد و توانست حتی «غزل» را نقاشی کند. یعنی شعرِ غنی حافظ مثل «گرفته ساغر عشرت فرشته رحمت» را به تصویر کشید. این‌ها تحولاتِ درون‌زای نقاشی ایرانی است، نه سبک‌سازی به شیوه مدرن اروپایی. استفاده از کلمه سبک نشان می‌دهد که چقدر برخوردشان غیرعلمی و عوامانه است و شان یونسکو را پایین می‌آورد.»

 

سیاست‌زدگی در راهروهای فرهنگ

وقتی صحبت از چراییِ این اتفاق می‌شود، رجبی انگشت اتهام را نه به سمتِ کم‌کاری نهادهای داخلی حداقل در بعد پژوهشی که به سمت سیاست‌زدگیِ نهادهای بین‌المللی می‌گیرد. او یادآوری می‌کند که این اولین بار نیست که چنین ادعاهایی مطرح می‌شود: «این یک کار سیاسی است. قبلا هم ازبکستان اعلام کرده بود که قبر بهزاد در ایران دروغین است و او اصلا ازبک بوده و شاه اسماعیل او را به زور به ایران آورده است! در حالی که اسناد تاریخی چیز دیگری می‌گویند.»

او در پاسخ به این سوال که آیا ما مقصریم، می‌گوید: «تقصیر ما نیست. ما و دیگران، مثل آقای یعقوب آژند و آقای بهاری، کتاب‌های مفصلی نوشتیم و اسناد را منتشر کردیم. اما آنها یک‌دفعه یک تصمیم سیاسی می‌گیرند. دقیقا مثل بحرین که از ما جدا شد و حالا اگر شخصیت بحرینی داشته باشیم، می‌گویند ایرانی نیست. افغانستان هم کشوری تازه‌تاسیس است که بخشی از خاک ایران بوده و حالا ادعای مالکیت بر میراث مشترک را دارد.»

 

فراخوانِ عالمان و زبانِ اسناد

در پایان، رجبی راهکارِ مقابله با این جریان را در اقدامِ قاطعِ علمی و حقوقی می‌بیند و می‌گوید که سازمان میراث فرهنگی، فرهنگستان هنر و وزارت امور خارجه باید در یک هماهنگی کامل وارد میدان شوند: «باید همان‌طور که در مورد قبر بهزاد اقدام کردند، اینجا هم اقدام کنند. اولا باید جامعه جهانی و محققین بزرگ را فرا بخوانند. کسانی که عمرشان را روی مطالعه هنر بهزاد گذاشته‌اند بیایند و شهادت دهند.»

عضو پیوسته فرهنگستان هنر تاکید می‌کند که دفاعیه ایران باید مستند به منابعِ خودِ غربی‌ها و متون کهن باشد: «باید با تکیه بر تذکره‌هایی که حتی خود تاجیک‌ها چاپ کرده‌اند و گزارش‌های تاریخی، شکایت کنند و به یونسکو اعلام نمایند که اولا افغانستان به عنوان یک واحد سیاسی مستقل، پدیده‌ای جدید است و نمی‌تواند مصادره‌کننده میراث کهنِ یک تمدن باشد؛ و ثانیا از نظر تخصصی، اطلاق واژه «سبک» غلط است. ما در فرهنگمان سبک‌سازی به معنای غربی نداریم. این دفاعیه باید ترکیبی از مباحث حقوقی، تاریخی و هنری باشد تا بتواند در برابر این تصمیماتِ سیاست‌زده بایستد.»

 

modir

Recent Posts

فروش نفت عالی، سفره مردم خالی !

عضو هیات مدیره واردکنندگان نهاده‌های دام و طیور با انتقاد شدید از عملکرد وزارت نفت…

4 ساعت ago

دیپلماسی در تنگنا

تصمیم اخیر آمریکا برای جلوگیری از ادامه فعالیت سه دیپلمات ایرانی در نیویورک، بار دیگر…

6 ساعت ago

گنگ فرمول تازه حاشیه‌سازی

برنامه «گنگ» با اجرای علی ضیا و حضور محمدرضا شایع، تنها یک تجربه موسیقایی نبود؛…

17 ساعت ago

پرونده کلیپ کودک‌آزاری

انتشار یک کلیپ کودک‌آزاری در آذرماه دو سال پیش، جامعه را در شوک فرو برد.…

17 ساعت ago

درگیری خونین در باغ

پرونده قتل شاهین در ملارد، از یک نزاع خانوادگی بر سر معامله ملکی آغاز شد…

17 ساعت ago

کامران فانی ؛ صدای آرام دقت در زمانه شتاب

مرگ کامران فانی خبر نبود، مکثی بود در میان هیاهوی روزمره؛ یادآوری اینکه دانش و…

17 ساعت ago