صفایی فراهانی در بیان خاطرات خود از سالهای ۱۳۵۳ تا ۱۳۵۴، به تجربه کاریاش در استان خوزستان اشاره میکند؛ زمانی که سد دز تازه به بهرهبرداری رسیده بود و حدود ۳۰۰ هزار هکتار از اراضی پاییندست سد، به واسطه شبکههای آبیاری تحت پوشش قرار گرفته بودند. او یادآور میشود که در یکی از کشت و صنعتهای فعال آن منطقه، محصولی چون مارچوبه کشت شده بود.
در گفتوگویی شبانه با شماری از مهندسان حاضر در آن مجموعه، با لحن انتقادی خطاب به آنان گفته بود: «شما خیانت میکنید؛ مردم ما نیازی به مارچوبه ندارند.» اما پاسخ آن مهندس، دیدگاه متفاوتی را آشکار کرد: «مارچوبه را تنی ۵ هزار دلار صادر میکنیم.»
فراهانی با تعجب به این نکته اشاره میکند که در آن سالها قیمت هر تن گندم تنها حدود ۱۵۰ دلار بود؛ و مهندس ادامه داده بود: «با صادرات یک تن مارچوبه میتوانیم بیش از ۳۰ تن گندم وارد کنیم. این یعنی تحقق واقعی خودکفایی—not اینکه بخواهیم همه چیز را از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در داخل تولید کنیم.»
او در ادامه به موضع اعتراضی خود و دیگر فعالان آن دوره اشاره کرده و میگوید که در ابتدا نسبت به کشت محصولات غیرمتعارف، مانند مارچوبه در طرحهای بزرگ کشاورزی استان خوزستان، انتقاد داشتند؛ چراکه این محصول جایگاهی در سبد غذایی خانوارهای ایرانی نداشت و عمدتاً برای صادرات تولید میشد، در حالی که مردم به تولید گندم، به عنوان قوت غالب، نیاز مبرم داشتند. پرسش این بود که چرا اجازه کشت گندم داده نمیشود تا کشور از واردات بینیاز گردد؟
با گذشت زمان، روشن شد که از منظر فنی و اقتصادی، کاشت مارچوبه دارای مزایای قابل توجهی است؛ از جمله اینکه مصرف آب این محصول نسبت به گندم به مراتب کمتر بوده و ارزش صادراتی آن در بازار جهانی بسیار بیشتر است. در واقع، با اجرای این برنامه، دو نوع صرفهجویی حاصل میشد: نخست، کاهش مصرف آب و دوم، کسب ارز حاصل از صادرات که با آن امکان خرید حجم قابل توجهی از گندم فراهم بود.