به گزارش سرمایه فردا، آیا یأس «کالایی راهبردی» است؟ کالایی که چون نفت یا طلا، در چرخهای دقیق و حسابشده تولید، توزیع و مصرف میگردد تا ماشین ژئوپلیتیک و منافع ایدئولوژیک و سیاسی را روان سازد. پاسخ به این پرسش «بله» است. این روزها «ناامیدی» نه یک اتفاق طبیعی، که یک شکل از «مهندسی اجتماعی» است. یک مهندسی احساسی و روانی که هدفش شکستن ستونهای پنهان پایداری جمعی است. مردمی که امید از آنان ربوده شود، دیگر نه توان مقاومت دارند، نه شهامت اعتراض و نه اشتیاق ساختن. بدینسان، «اقتصاد سیاسی یأس» تلاشی سازمانیافته برای بهرهبرداری از انفعال، سرخوردگی و بیچشماندازی است تا مقاومتهای احتمالی در برابر برنامههایی که در حالت عادی امکان تحقق ندارد، در سکوتی سنگین و رضایتی کرخت فروبپاشد.
«اقتصاد سیاسی یأس» مفهومی تحلیلی است که به استفاده هدفمند از ناامیدی در ساختارهای قدرت، سیاست و رسانه میپردازد. برخلاف تصور رایج که یأس را پیامدی ناخواسته از بحرانها میداند، در این دیدگاه یأس خود به ابزاری مهندسیشده برای پیشبرد منافع خاص تبدیل میشود.
در این نظام، ناامیدی نه یک احساس فردی، بلکه سازوکاری اجتماعی است که با آن امید عمومی تضعیف و انگیزهی جمعی برای کنش و مطالبهگری از بین میرود. نتیجه این روند، بیاثر شدن جامعه در برابر سیاستهایی است که در شرایط عادی با مخالفت مواجه میشدند. «اقتصاد سیاسی یاس »سه محور کلیدی را دنبال میکند:
الف. تولید سازمانیافته یأس: یأس نهتنها حاصل ناکارآمدی نیست، بلکه گاه از دل سیاستها، روایتهای رسانهای و تصمیمات عمدی پدید میآید که برای تضعیف روحیهی عمومی طراحی شدهاند.
ب. کاربرد ابزاری ناامیدی: ناامیدی به ابزاری برای کنترل اجتماعی، تسهیل خروج سرمایه، القای پذیرش شرایط نامطلوب یا حتی تضعیف انسجام ملی تبدیل میشود. در برخی موارد، این وضعیت به نفع بازیگران بیرونی نیز هست که در پی بیثباتسازی هستند.
ج. بهرهبرداری از انفعال جمعی: هدف نهایی، تثبیت این تلقی است که «هیچ راهی نیست» و «تغییری ممکن نیست». در این شرایط، کنش سیاسی یا اجتماعی به حداقل میرسد و عرصه برای اجرای برنامههای قدرتمندان، بدون نظارت یا مخالفت، گشوده میشود.
بازتعریف یأس در پارادایم جدید قدرت چگونه رخ میدهد؟
در ادبیات کلاسیک، یأس بهعنوان پیامد ثانویه بحرانهای اقتصادی، سیاسی یا اجتماعی تعریف میشد. بااینحال، تحولات فناورانه و رسانهای دو دهه اخیر، مکانیسمهای جدیدی از سلطه را ممکن ساخته است. به گفته فوکو، قدرت دیگر صرفاً از طریق سرکوب فیزیکی اعمال نمیشود، بلکه از طریق شکلدهی به ادراکات و هویتهای اجتماعی عمل میکند. در این چارچوب، اقتصاد سیاسی یأس سیستمی است که شامل سه مؤلفه اصلی است: الف. تولید برنامهریزیشده بدان معنا که یأس بهصورت آگاهانه در اتاقهای فکر نئولیبرال و مراکز مطالعات استراتژیک طراحی میشود. ب. زنجیره ارزش در این معنا که شامل حلقههای تولید (رسانههای جریان اصلی)، توزیع (شبکههای اجتماعی) و مصرف (جامعه هدف) میشود. ج. بازده سرمایه که در این باره آمارهای قابل توجهی در دسترس است از جمله اینکه بر اساس برآوردهای مؤسسه رند (۲۰۲۲)، هر دلار سرمایهگذاری در تولید یأس میتواند تا ۷ دلار بازده سیاسی ایجاد کند.
در چشماندازی ژرفنگرانه، «اقتصاد سیاسی یأس» بهمنزلهی سازوکاری چندلایه، هدفمند و سنجیده، نمایانگر فرآیندی است که نه به شکل تصادفی، بلکه بهمثابه نوعی مهندسی خزنده و آرام، روح زمانه را در تاریکی فرو میبرد. این پدیده را باید چونان معماری پنهان نومیدی در دل روابط پیچیدهی قدرت، رسانه، سیاست و فرهنگ بازشناخت، معماریای که در پسزمینهی تحولات اجتماعی و ذهنی، با دقت و استمرار عمل میکند.
یأس در این منظومه نه آشفته و پراکنده، بلکه با نظمی دقیق، همانند یک ارکستر هماهنگ، نواخته میشود. این هماهنگی از طریق کنشگران متنوعی صورت میگیرد که در عرصههایی چون رسانه، آموزش، نظام اقتصادی، دیپلماسی فرهنگی و حتی هنر، بهصورت خودآگاه یا ناخودآگاه، نغمهی تلخ ناامیدی را در قالب روایتهایی همراستا و همافزا مینوازند. آنچه این کنشها را به یک کلیت معنادار بدل میکند، نه الزماً وجود یک مرکز فرماندهی آشکار، بلکه پیوند منافع و منطق مشترک تولید انفعال و بیافقی در ساحت عمومی است.
ویژگی دوم این ساختار، پنهانکاری هدفمند آن است. بازیگرانی که در تولید و بازتولید یأس نقش دارند، چهرهی خود را مستقیماً آشکار نمیکنند. این نظام از پوششهایی چون «افشاگری رسانهای»، «تحلیل بیطرفانه» یا «دفاع از آزادی بیان» بهره میبرد تا یأس را در لفافهی واقعنمایی بحرانها بپیچد. به این ترتیب، مخاطب، بیآنکه منشأ این احساس را شناسایی کند، روزانه با دوزی از حس بنبست، ناتوانی و تردید مواجه میشود که بهتدریج در ذهن و روان او رسوب میکند.
این فرایند، واجد خاصیت خودتغذیهگر نیز هست. یعنی نظام یأسافکنی نهتنها استمرار مییابد، بلکه خود را بازتولید میکند. با تکرار پیدرپی اخبار منفی، تحلیلهایی که پایانناپذیری بحران را القا میکنند، بازنماییهای هنری تیره و تار و حذف نظاممند عناصر امیدبخش، چرخهای از ناامیدی پدید میآید که در آن، افراد و جوامع رفتهرفته به باور «بیفایدگی هر تلاشی» میرسند. این باور، اگر تثبیت شود، به انفعالی فراگیر و سکوتی عمومی میانجامد که خود، بستر بحرانهای آینده را آماده میسازد.
در کنار این روند تدریجی، نظام یأسافکنی از ترفند مؤثری به نام دوقطبیسازی کاذب بهره میبرد، روشی که در آن جامعه میان دو گزینهی متضاد و افراطی قرار میگیرد: «یا وضع موجود یا نابودی کامل»، «یا ساختار رسمی یا آشوب». این دوگانههای مصنوعی، فضای گفتوگوی عقلانی، اجماع ملی و اصلاح تدریجی را مسدود میکنند و جامعه را در برزخ اضطراب و تردید نگه میدارند، وضعیتی که نه تنها نیروهای فعال اجتماعی را سردرگم میسازد، بلکه هرگونه بازاندیشی را از درون فلج میکند.
در سطحی کلانتر، این چرخهی تولید یأس در خدمت منافع ژئوپلیتیکی نیز قرار میگیرد. برای بازیگران خارجی، تزریق مداوم حس ناامیدی به یک ملت، روشی کمهزینه اما مؤثر برای تضعیف اراده و مقاومت آن ملت است. جامعهای که امید خود را از دست داده باشد، دیگر توان ایستادگی ندارد، انسجام اجتماعیاش فرو میپاشد و در عرصهی چانهزنیهای سیاسی و اقتصادی، پیشاپیش شکست خورده به حساب میآید. در جهانی که فشارها نه فقط از طریق جنگ، بلکه از مسیر رسانه، روایت و تصور آینده اعمال میشوند، ملت نومید، ملتی از پیش بازنده است. از این رو، اقتصاد سیاسی یأس نه صرفاً یک وضعیت روانی، بلکه سامانهای هوشمند و درهمتنیده است که در آن فرسایش امید به ابزاری برای کنترل، تسلط و بهرهبرداری سیاسی، اقتصادی و فرهنگی بدل شده است.
درباره ابعاد «اقتصاد سیاسی یأس»، میتوان گفت که این پدیده صرفاً به بحرانهای سطحی محدود نمیشود، بلکه در سه سطح نهادی، رسانهای و روانی بهصورت درهمتنیده عمل میکند. در سطح نهادی، سیاستهای ناکارآمد، فساد ساختاری و مقاومت نهادها در برابر اصلاح، محیطی را ایجاد میکنند که در آن بیعملی و انفعال، به رشد احساس ناامیدی دامن میزند. در سطح رسانهای، رسانهها با برجستهسازی گزینشی بحرانها، حذف روایتهای امیدبخش و تولید مداوم تصاویر تیره از واقعیت، ذهن جامعه را مهندسی میکنند و ادراک عمومی را در سیطرهی یأس قرار میدهند. در سطح روانشناختی و فرهنگی، ناامیدی بهتدریج به بخشی از هویت جمعی بدل میشود، وضعیتی که در آن اعتماد اجتماعی فرومیپاشد، فردگرایی افراطی تقویت میشود و تصور آینده از دست میرود. این سازوکار پیچیده نهفقط از بیرون، بلکه با پیوند عوامل داخلی و خارجی شکل میگیرد، نبردی آرام اما مؤثر که میدان آن ذهن و دل مردم است و اسلحهاش روایتسازی هدفمند. نتیجه، جامعهای است که بهتدریج در انفعال و بیافقی فرو میرود.
در ایران امروز، شکلگیری و گسترش «اقتصاد سیاسی یأس» حاصل همافزایی تلخ دو نیروی درونی و بیرونی است. از یکسو، ضعفهای مدیریتی، ناکارآمدی اقتصادی و دشواریهای معیشتی واقعی، بستر مناسبی برای نارضایتی اجتماعی فراهم کردهاند، اما آنچه این نارضایتی مشروع را به ناامیدی فلجکننده تبدیل میکند، نه صرفاً خود واقعیت، بلکه روایتی مسموم و فراگیر است که بر آن سایه میافکند.
در این میدان، رسانههای معاند و جریانهای برانداز با بهرهگیری از تکنیکهای پیشرفته جنگ روانی و عملیات شناختی، به بازتولید روایتهایی میپردازند که امید را بیپایه و آینده را بنبست معرفی میکنند. بحراننمایی افراطی، تکرار سیستماتیک ناامیدی، حذف یا تحقیر روایتهای بدیل، تمسخر باورهای دینی و ملی و تحریف تاریخ معاصر، از جمله ابزارهایی است که برای تخریب اعتماد عمومی و تهیسازی روانی جامعه به کار گرفته میشود. حتی موفقیتها، اگر دیده شوند، بهعنوان تبلیغات یا فریب حکومتی وانمود میشوند. در کنار این، نوستالژیسازی کاذب از دورههایی مانند پهلوی نیز کارکردی دارد: ترسیم گذشتهای درخشان برای تیرهنمایی مطلق زمان حال و آینده.
با این حال، نمیتوان چشم بر زمینههای واقعی بست. تحریمهای فلجکننده و چندلایه غربی و کاستیهای مزمن مدیریتی، حقیقتهایی تلخاند که بر زندگی مردم اثر مستقیم گذاشتهاند. انکار آنها نهتنها فایده ندارد، بلکه به بیاعتمادی دامن میزند. اما نقطهی بحرانی، جایی است که این واقعیات در قالب روایتی طراحیشده و هدفمند بازنمایی میشوند، روایتی که مأموریتش، خنثیسازی هر انگیزهای برای تغییر، ترمیم یا ساختن است.
در پس این جنگ روایتمحور، سازوکاری کلان و حسابشده نهفته است که از سوی قدرتهایی مانند آمریکا و اسرائیل با سرمایهگذاری وسیع رسانهای و فناورانه هدایت میشود. هدف، صرفاً فشار اقتصادی نیست، بلکه درهمشکستن امید و ارادهی ملی است، شکستن ستون فقرات روانی جامعه. و در برابر این پروژهی پیچیده، تنها راه ایستادگی، شناخت سازوکار آن، بازیابی روایت ملی و بازسازی اعتماد و افق جمعی است.
تحلیل ذینفعان «اقتصاد سیاسی یأس» در ایران، میتوان گفت که مجموعهای از بازیگران داخلی و خارجی، آگاهانه یا ناآگاهانه، در بازتولید و گسترش فضای ناامیدی در جامعه نقش دارند. این نقشآفرینی نهتنها برای تضعیف سرمایه اجتماعی، بلکه برای پیشبرد اهداف سیاسی و ژئوپلیتیکی خاص صورت میگیرد.
در رأس این بازیگران، رسانههای فارسیزبان مستقر در خارج از کشور قرار دارند. شبکههایی نظیر BBC فارسی، ایران اینترنشنال، صدای آمریکا و منوتو با بهرهگیری از بودجههای کلان و دستورکارهای سیاسی مشخص، بهطور سیستماتیک به برجستهسازی بحرانها، تحقیر دستاوردها و القای بنبست در ساختار جمهوری اسلامی میپردازند. هدف نهایی آنها تغییر نگرش عمومی و تضعیف مشروعیت سیاسی کشور است. همراستا با آنها، اپوزیسیون رادیکال خارجنشین نیز با نفی مطلق وضع موجود، یا از طریق بازنمایی نوستالژیک گذشته (سلطنتطلبان) و یا طرح آرمانشهرهای غیرواقعی (برخی جریانهای چپ)، هرگونه امکان اصلاح تدریجی یا تغییر درونی را بیاعتبار جلوه میدهند و تنها گزینه را در انقلابهای براندازانه و گسست کامل میجویند.
از سوی دیگر، دولتهای متخاصم مانند آمریکا و اسرائیل، با توسل به ابزارهایی چون تحریمهای اقتصادی، عملیات روانی، حمایت از گروههای تجزیهطلب و تهدیدهای امنیتی، راهبرد فشار حداکثری را دنبال میکنند. در این چارچوب، تولید یأس اجتماعی بخشی از جنگ ترکیبی آنها علیه ایران تلقی میشود، جنگی نرم اما فرسایشی که هدف آن تضعیف روحیهی ملی است. در نهایت، برخی نخبگان و جریانهای داخلی نیز، بهویژه در مواقع سرخوردگی، ناامیدی نظری یا وابستگی به روایتهای بیرونی، ناخواسته به بازتولید این گفتمان دامن میزنند. تحلیلهای یکسویه، نقدهای فاقد راهحل و رواج فرهنگ «ناتوانی جمعی» نمونههایی از این مشارکت داخلیاند. حتی فساد یا ناکارآمدی برخی نهادها، با اینکه بخشی از مشکل واقعی است، گاه ناخواسته به تقویت چرخه یأس کمک میکند.
در مجموع، اقتصاد سیاسی یأس در ایران حاصل کنش متقاطع و همافزای نیروهای خارجی و داخلی است. نیروهایی که نهفقط با بحرانهای عینی، بلکه با بازنماییهای هدفمند، سعی در بیافقسازی ذهن و روان جامعه دارد.
مقابله با «اقتصاد سیاسی یأس» نیازمند راهبردی جامع، چندلایه و هوشمندانه است که بهصورت همزمان در سه سطح سیاستگذاری، رسانه و فرهنگ عمل کند. نخستین گام، بازسازی روایت امید و پیشرفت است؛ این امر با تولید محتوای حرفهای، صادقانه و جذاب درباره دستاوردهای علمی، فرهنگی و اجتماعی کشور، معرفی الگوهای الهامبخش و پرهیز از شعارزدگی محقق میشود. در کنار آن، باید افقهای فکری و ادراکی جایگزین را توسعه داد؛ با برگزاری مناظرات و گفتوگوهای آزاد، طرح سناریوهای بدیل برای آینده و تقویت تفکر انتقادی نسبت به روایتهای یأسآلود، جامعه را به چشماندازهای واقعگرایانه و امیدوارانه پیوند زد.ئاصلاحات واقعی در حکمرانی نیز ستون دیگر این مقابله است: مبارزه بیتبعیض با فساد، افزایش کارآمدی و عدالت، ارتقای شفافیت و پاسخگویی، همه در جهت بازسازی اعتماد عمومی و بیاثر کردن روایتهای تخریبی عمل میکنند. در این مسیر، اقدامات عملی بسیار مؤثرتر از تبلیغات صرف هستند.
همچنین، ارتقای سواد رسانهای باید در دستور کار قرار گیرد؛ مردم باید توان تحلیل محتوا، شناسایی اخبار جعلی و شناخت اهداف رسانههای معاند را بهدست آورند. در کنار آن، حمایت از نخبگان، هنرمندان و جریانهای خلاق که امید، هویت و خودباوری را تقویت میکنند، ضرورتی حیاتی است. مقابله با جنگ روانی نیز باید تحلیلی، مستند و فعالانه باشد: با افشای اهداف و وابستگیهای رسانههای دشمن و پاسخگویی مستدل به شبهات، میتوان از افتادن در دام واکنشهای احساسی و انفعالی پرهیز کرد. بهرهگیری از دیپلماسی عمومی نیز در بازنمایی واقعگرایانه چهرهی ایران به جهان مؤثر است.
در نهایت، تقویت سرمایه اجتماعی از طریق ایجاد فضاهای گفتوگوی جمعی، مشارکت مدنی و تقویت حس تعلق، زمینهای فراهم میسازد تا جامعه با اتکا به خود، از چرخه یأس عبور کند و به سوی بازیابی اعتماد، امید و کنشگری مؤثر گام بردارد.
نویسنده: جعفر حسنخانی؛ سیاست پژوه
پشت نقاب پروژههای ترانزیتی و شعارهای صلحآمیز، طرح کریدور زنگزور به ابزار ژئوپلیتیکی برای محاصره…
مهدی طارمی در حالی به اردوی تمرینی اینتر بازمیگردد که آیندهاش در این تیم نامشخص…
باشگاه استقلال در گرداب بیثباتی مدیریتی، نقلوانتقالات ناامیدکننده و تصمیمهای پرهزینه گرفتار شده است؛ جایی…
در اتفاقی تاریخی و بیسابقه، تیم ملی دختران زیر ۱۶ سال بسکتبال ایران با نمایش…
در حالی که فیلمهای اکشن هالیوود همچنان از محبوبترین محصولات فرهنگی جهاناند، بررسی دقیق برخی…
باوجود آمادگی ۹۸ درصدی نیروگاههای حرارتی عبور از تابستان داغ نیازمند مدیریت مصرف و سیاستگذاری…