به گزارش سرمایه فردا، تهران، در فاصلهای کوتاه، شاهد دو مرگ بود که هرکدام روایتی متفاوت از خشونت، فقدان و پیچیدگیهای روانی و اجتماعی را بازتاب میدهند. آرین، نوجوانی ۱۷ ساله، روزی عادی از خانه بیرون رفت و هرگز بازنگشت. جسدش در محوطه یک مجتمع پیدا شد، با نامهای میان کتابهایش اما بینشانهای از خودکشی. خانوادهاش هنوز به مرگ او مشکوکاند و خواستار ادامه تحقیقات شدهاند.
در سوی دیگر، یوسف، راننده اسنپ، نیمهشب در صفادشت قربانی نقشهای برای سرقت شد. سه مسافر، او را از خودرو بیرون کشیدند، با چاقو زخمیاش کردند و در نهایت با خودرو از رویش عبور کردند. قاتل اصلی در دادگاه به قصاص محکوم شد.
این دو پرونده، هرچند از نظر حقوقی و روند قضایی متفاوتاند، اما در بطن خود پرسشی مشترک را مطرح میکنند: مرگ در شهر، چگونه رخ میدهد؟ و عدالت، چگونه باید پاسخ دهد؟ یکی در سایه ابهام، دیگری در روشنای حکم؛ اما هر دو، نشانهای از زخمهای پنهان در زندگی روزمرهاند.
اوایل تابستان همین امسال بود که مرد جوانی به مراجعه به پلیس آگاهی تهران خبر از مفقود شدن ناگهانی پسر ۱۷ ساله خود به نام آرین داد.
پدر آرین در اولین گزارش خود به ماموران پلیس گفت:«آرین مثل هر روز برای رفتن به کلاس از خانه خارج شد.او یک کوله پشتی همراه داشت و گوشی تلفن همراهش را نیز با خود برده بود.وقتی سر ساعت همیشگی به خانه بازنگشت من و مادرش خیلی نگران او شدیم و چندین بار با او تماس گرفتیم.در ابتدا موبایلش بوق آزاد می خورد اما کسی جواب نمی داد اما بعد از ساعتی گوشی خاموش شد که ما حدس می زنیم شارژ آن به دنبال تماس های مکرر ما تمام شده باشد.»
پدر این پسر نوجوان ادامه داد:«ما سراغ پسرمان را از دوستان او نیز گرفتیم اما متوجه شدیم که آرین در روز حادثه به کلاس خود نیز مراجعه نکرده است.هیچ کدام از دوستانش هم از او خبری نداشتند.قرار بود مطابق معمول با هم به کلاس بروند اما پسرم در مورد اینکه برنامه اش تغییری کرده باشد به ما و دوستانش حرفی نزد برای همین من احتمال دادم که برای او اتفاق غیرمترقبه ای رخ داده باشد.»
با اطلاعاتی که پدر آرین در اختیار ماموران قرار داد، تحقیقات برای پیدا کردن ردی از آرین در دستور کار تیم جنایی قرار گرفت.با توجه به مشخصاتی که پدر آرین از لباس های او و کوله پشتی اش در اختیار ماموران قرار داد، احتمال می رفت جسدی که روز قبل در یکی از مجتمع های مسکونی شهر تهران پیدا شده بود متعلق به آرین باشد.
روز حادثه اهالی مجتمع ناگهان صدای مهیبی شنیده بودند و وقتی سراسیمه و مضطرب خودشان را به محوطه مجتمع رساندند در کمال ناباوری با جسد بی جان پسری نوجوان مواجه شدند که هیچ مدارک شناسایی همراهش نبود.
بررسی های ابتدایی فرضیه خودکشی این نوجوان را رقم می زد چون اهالی می گفتند متوجه سقوط جسمی سنگین از پشت بام یکی از بلوک های ساختمانی شده بودند.
همراه این جوان تنها یک کوله پشتی و یک گوشی خاموش پیدا شد که داخل آن کوله پشتی چندین جلد کتاب درسی وجود داشت.
ماموران جنایی در جریان رازگشایی از ماجرا از لای یکی از کتاب های متعلق به متوفی نامه ای پیدا کردند که در آن خانواده خود را خطاب قرار داده و با آنها حرف زده بود.در این نامه او از حالات روحی و احساسی خود سحن گفته و به خانواده اش ابراز احساس کرده بود اما در این میان حرفی از تمایل به خودکشی به میان نیاورده بود.
در ادامه بررسی ها در حالی که احتمال می رفت جسد کشف شده متعلق به آرین باشد، خانواده او جهت شناسایی جسد احضار شده و هویت جسد را تائید کردند.
پدر آرین که در مواجهه با مرگ هولناک فرزند خود بسیار شوکه شده بود به ماموران گفت:«آرین پسری بسیار پرانرژی بود و شور زندگی در سر داشت.او هیچ علائمی از افسردگی یا تمایل به پایان دادن به زندگی اش نداشت و من نمی توانم باور کنم پسرم به پشت بام یک مجتمع مسکونی رفته و خودش را به پایین پرتاب کرده است.اگر چنین قصدی داشت شاید به یکی از دوستانش یا به ما می گفت.برای همین من به مرگ پسرم مشکوک هستم و تقاضای رسیدگی به این موضوع را دارم تا راز مرگ فرزندم روشن شود.»
او در ادامه گفت:«مدتی قبل بود که آرین به دختری هم سن و سالش به نام هاله علاقه پیدا کرده بود.آنها با هم در ارتباط بودند و بین آنها صمیمیت ایجاد شده بود.تا اینکه چند ماه قبل ناگهان هاله در خانه شان اقدام به خودکشی کرد.او تعداد زیادی قرص خورده بود تا به زندگی اش پایان دهد و زمانی که خانواده اش متوجه این موضوع شدند نتوانستند جان دختر نوجوان خود را نجات دهند برای همین هاله به کام مرگ فرو رفت.از همان روز بود که آرین هم خیلی شوکه شده بود اما غصه مرگ هاله از یک سو و تهدیدهای خانواده هاله از سوی دیگر پسرم را اذیت می کرد.خانواده هاله عقیده داشتند رفتارهای آرین باعث شده دخترشان به فکر خودکشی بیفتد و پسرم را در مرگ هاله مقصر می دانستند.آنها با تهدید و ارعاب های مکرر آرین را تحت فشار روانی قرار داده بودند.»
با بررسی های انجام شده مشخص شد که همانطور که پدر آرین می گفت دختر مورد علاقه آرین چند ماه قبل خودکشی کرده بود اما در جریان تحقیقات ادله ای که نشان دهد مرگ آرین دلیلی جز مرگ خودخواسته داشته پیدا نشد و به این ترتیب پرونده قضایی مختومه اعلام شد.
اما خانواده آرین با حضور در شعبه سوم دادگاه کیفری یک استان تهران به قرار صادر شده مبنی بر منع تعقیب موضوع مرگ مشکوک آرین اعتراض کرده و خواستار ادامه پیدا کردن روند تحقیقات و رسیدگی به این پرونده شدند.
اعتراض این خانواده در دست بررسی هیئت قضایی قرار خواهد گرفت تا راز مرگ پسر ۱۷ ساله روشن شود.
زمستان سال ۱۴۰۲ ساعت از دو بامداد گذشته بود که در یکی از کوچههای تاریک صفادشت مرد جوانی به نام یوسف،زخمی و خون آلود از اهالی محل کمک خواست و در تماس مردمی با اورژانس او را به بیمارستان منتقل کردند. جراحات عمیق در ناحیه قفسه سینه و بازوهایش نشان از درگیری سنگینی داشت. با این حال، پیش از آنکه به اتاق عمل منتقل شود، برای لحظاتی چشمانش را باز کرد و آنچه بر او گذشته بود، برای خانوادهاش بازگو کرد.
او که راننده اسنپ بود گفت که آن شب دو زن و یک مرد را سوار کرده و مقصدشان باغی در حوالی صفادشت بوده است. در نزدیکی محل مورد نظر، مرد جوان ناگهان به او حمله کرده، او را از خودرو پایین کشیده و با کمک دو زن، خودرو و تلفن همراهش را ربودهاند. یوسف گفته بود: «هرچه مقاومت کردم فایده نداشت، چاقو زدند و در آخر با ماشین از روی من رد شدند.»
لحظاتی بعد، او در اتاق عمل جان باخت. پزشکان علت مرگ را آسیب شدید به قلب و ریه اعلام کردند.
یک روز بعد، خودروی سرقتی یوسف در چند خیابان آنسوتر پیدا شد. بدنه خودرو آسیبدیده بود و آثار خون روی بدنهاش بهوضوح دیده میشد. این یافتهها فرضیه درگیری و زیر گرفتن راننده را تأیید میکرد.
کارآگاهان در نخستین گام، شماره تلفنی را که برای درخواست اسنپ استفاده شده بود ردیابی کردند. بررسیها نشان داد شماره به نام زنی میانسال ثبت شده که پسرش در شب حادثه با آن تماس گرفته بود. پسر زن از همان شب ناپدید شده بود. پلیس با بررسی سوابق تماس و موقعیت مکانی، به هویت سه مظنون ،یک مرد جوان به نام «داریوش» و دو زن جوان به نامهای شیدا و غزال دست یافت.
چند روز بعد، ردّی از گوشی سرقتشده یوسف در یکی از ایستگاههای متروی تهران شناسایی شد. مأموران در یک عملیات سریع، زن جوانی را که از گوشی استفاده میکرد بازداشت کردند. او گفت تلفن را برادرش برایش خریده است. برادر این زن در بازجوییها اعتراف کرد که گوشی را از داریوش، جوانی ۲۴ ساله، به قیمت ۸۰۰ هزار تومان خریده است.
با شناسایی محل اختفای داریوش، مأموران پلیس او را در عملیاتی غافلگیرانه بازداشت کردند. متهم پس از چند ساعت بازجویی لب به اعتراف گشود و گفت: «من و دوستم شیدا، و غزال که دوست شیداست، تصمیم گرفتیم رانندهای را خفت کنیم و ماشینش را ببریم. من شماره را از گوشی مادرم گرفتم تا ردی نماند. شیدا چاقو داشت. راننده مقاومت کرد، درگیر شدیم، و او را از ماشین پایین کشیدیم. من پشت فرمان نشستم اما راننده رها نمیکرد. دنده عقب گرفتم تا دستش را از فرمان جدا کنم. نفهمیدم چطور شد که ماشین از رویش رد شد.»
با اطلاعاتی که داریوش ارائه داد، شیدا و غزال نیز بازداشت شدند. شیدا در بازجویی گفت: «فکر نمیکردم کار به قتل برسد. فقط قصد داشتیم ماشین را بترسانیم و فرار کنیم.» اما در بازسازی صحنه مشخص شد که او چاقو را به بدن راننده فرو کرده است.
چند ماه بعد، پرونده برای رسیدگی به شعبه سیزدهم دادگاه کیفری یک استان تهران ارسال شد. در ابتدای جلسه، همسر یوسف با چهرهای آرام اما صدایی لرزان در جایگاه شاکی ایستاد و گفت:«همسرم از دار دنیا فقط همان خودروی پژو ۴۰۵ را داشت. شب حادثه دیر کرده بود. زنی غریبه تماس گرفت و گفت شوهرت زخمی شده. وقتی رسیدم، او هنوز زنده بود و گفت که مسافرانش او را زدند و ماشینش را بردند. همان شب، در بیمارستان جلوی چشمم جان داد. از خونش نمیگذرم.»
او ادامه داد: «مادر شوهرم ۱۱ ماه بعد از آن حادثه از غم فرزندش دق کرد و مرد. پدر شوهرم هم به نیابت از فرزندان صغیر ما درخواست قصاص داده است.»
در ادامه، داریوش در جایگاه متهم گفت:«قبول دارم که قصد سرقت داشتیم، اما نمیخواستیم کسی کشته شود. شیدا با او درگیر شد و من دنده عقب گرفتم. نفهمیدم از رویش رد شدم. وقتی فهمیدم مرده، شوکه شدم و ماشین را دو خیابان بالاتر رها کردم.»
غزال که در زمان حادثه ۱۷ ساله بود، در دفاع از خود گفت:«من و شیدا فقط برای گرفتن سگ رفته بودیم. داریوش گفت باید برویم از کسی سگ تحویل بگیریم. هیچکدام نمیدانستیم او چه نقشهای دارد. وقتی درگیری شروع شد، از ماشین پیاده شدیم و از ترس فرار کردیم. بعد از چند دقیقه داریوش با ماشین برگشت و گفت بروید بالا. تازه آن موقع فهمیدم راننده را زده است.»
قاضی خطاب به داریوش گفت: «اگر راننده بین در و ماشین گیر کرده بود، دنده عقب گرفتن شما آگاهانه بوده است. چطور متوجه نشدید؟» متهم پاسخ داد: «در تاریکی چیزی ندیدم، فقط خواستم فرار کنم.»
در پایان جلسه، هیأت قضایی پس از شنیدن اظهارات متهمان و وکلای آنها، ختم دادرسی را اعلام کرد. داریوش به جرم مباشرت در قتل عمدی و سرقت مقرون به آزار به قصاص نفس محکوم شد.
مدیریت تحولگرای شرکت آهن و فولاد ارفع با تمرکز بر کیفیت، سرمایهگذاری هدفمند در انرژی…
پردههای نقرهای کمرمق شدهاند و صفهای بلیتفروشی به خاطره بدل گشتهاند، سینمای مستقل ایران راهی…
آنچه روزی محدودیت تلقی میشد، امروز به نماد قدرت، هویت و نوآوری بدل شده است.…
در دل شلوغی شهر، مغازههایی پیدا میشوند که نه فقط سنگ میفروشند، بلکه امید، آرامش…
در حالی که جنگ اوکراین به مرحله فرسایش رسیده و اروپا با اضطراب به آینده…
در شرایطی که قاچاق کالا با تخریب تولید داخلی، تهدید سلامت عمومی و تشدید نوسانات…