جامعه

شنا در زمستان؛ روایت یک آغاز ناتمام

به گزارش سرمایه فردا، گاهی یک فیلم، فقط یک فیلم نیست. گاهی یک قاب، یک دیالوگ، یک شخصیت، حامل خاطره‌ای است از نسلی که می‌خواست با هنر، حرف بزند؛ حرفی از جنس عدالت، از جنس درد، از جنس امید. «شنا در زمستان» از آن فیلم‌هاست. فیلمی که در دهه‌ای ساخته شد که هنر انقلاب تازه داشت زبان خودش را پیدا می‌کرد.

محمد کاسبی و مجید مجیدی، دو جوان متعهد و مذهبی، در آن سال‌ها نه فقط بازیگر بودند، بلکه همراهان یک جریان تازه بودند؛ جریانی که می‌خواست سینما را از زرق‌وبرق جدا کند و به مردم نزدیک‌تر شود.

کاسبی، با دل بریدن از پزشکی، به هنر پناه آورد و در نخستین تجربه بلندش، قصه معلمی را روایت کرد که نه فقط درس می‌داد، بلکه زندگی می‌بخشید. اما «شنا در زمستان» با همه صداقتش، در فضای رسمی آن روزها جایی پیدا نکرد. فیلم، به‌جای دیده شدن، کنار گذاشته شد.

و این کنار گذاشتن، نه فقط یک فیلم را خاموش کرد، بلکه مسیر یک کارگردان را هم بست. در حالی که مجیدی، با حمایت سیدمرتضی آوینی، توانست ادامه دهد و بدرخشد، کاسبی دیگر پشت دوربین نرفت.

حالا که محمد کاسبی رفته، حالا که «شنا در زمستان» دوباره در ذهن‌ها زنده شده، شاید وقت آن باشد که این فیلم را نه فقط به‌عنوان یک اثر هنری، بلکه به‌عنوان سندی از یک مسیر ناتمام ببینیم؛ مسیری که می‌توانست به شکوفایی یک روایت‌گر مردمی منجر شود، اما در پیچ‌وخم سیاست فرهنگی آن روزها، خاموش شد.

مدرسه‌ای که او در فیلمش ساخت، مدرسه‌ای بود برای ساختن انسان. و شاید حالا، در زمستانی دیگر، وقت آن باشد که دوباره به آن شنا کنیم.

در دهه‌ای که هنر انقلاب تازه داشت هویت خود را پیدا می‌کرد، دو جوان از نسل دهه ۳۰، با ریشه‌هایی مذهبی و ذائقه‌ای متفاوت از جریان غالب سینمای پیش از انقلاب، قدم در مسیر هنر گذاشتند. یکی در بهار ۱۳۳۰ در خیابان ری تهران به دنیا آمد و دیگری در بهار ۱۳۳۸ در تالش، که بعدها خانواده‌اش به تهران کوچ کردند. اولی، محمد کاسبی، با وجود قبولی در رشته پزشکی، دل به هنر سپرد و راهی دانشکده هنرهای زیبا شد. دومی، مجید مجیدی، پس از گرفتن دیپلم، وارد دانشکده هنرهای دراماتیک شد.

 

ایفای نقش در فیلم‌های انقلابی

با وقوع انقلاب، این دو در حوزه هنری انقلاب اسلامی گرد هم آمدند؛ نهادی تازه‌تأسیس که قرار بود بستر هنر متعهد باشد. هر دو در فیلم‌های انقلابی ایفای نقش کردند و گاه پشت صحنه نیز به کارگردانان کمک می‌کردند، بی‌آنکه نامی از آنان در تیتراژ دیده شود. در میانه دهه ۶۰، هر یک فیلم کوتاهی ساخت و دیگری در آن بازی کرد. تا اینکه در سال ۱۳۶۷، محمد کاسبی نخستین فیلم بلند خود را ساخت و مجیدی در آن بازی کرد؛ فیلمی به نام «شنا در زمستان».

اما این فیلم، با تمام عمق و صداقتش، با برخورد سرد مدیران فرهنگی مواجه شد. کاسبی، که از دروازه ری و نازی‌آباد آمده بود و پزشکی را رها کرده بود تا به هنر انقلابی بپردازد، پس از این تجربه تلخ، دیگر پشت دوربین نرفت. در حالی که مجیدی، دو سه سال بعد، با حمایت سیدمرتضی آوینی، مسیر کارگردانی را ادامه داد و امروز یکی از مهم‌ترین فیلم‌سازان ایران است.

در مهرماه ۱۴۰۴، خبر درگذشت محمد کاسبی، بار دیگر خاطراتی را زنده کرد که سال‌ها در ذهن مردم مانده بود. هنرمندی متعهد که اگرچه سال‌ها از صحنه دور بود، امید بازگشتش هنوز در دل بسیاری زنده بود. حالا که او رفته، شاید وقت آن باشد که به جای مرور کلی کارنامه‌اش، یک‌بار دیگر «شنا در زمستان» را از دل خاطرات بیرون بکشیم و درباره‌اش حرف بزنیم؛ فیلمی که هنوز هم با زمانه ما بی‌ارتباط نیست.

«شنا در زمستان» داستان معلمی است که به مدرسه‌ای در محله‌ای فقیر اعزام می‌شود. بچه‌ها گرسنه‌اند و او، پیش از آموزش ریاضی و علوم، به آنان درس زندگی می‌دهد. از نهج‌البلاغه الهام می‌گیرد، نامش علی مرتضایی‌نسب است، و به کودکان یاد می‌دهد که حق دارند به فقر نه بگویند. این فیلم، برخلاف جریان غالب آن سال‌ها، دغدغه مد روز نداشت؛ دغدغه‌اش انسان بود، عدالت بود، و رهایی.

کاسبی این شخصیت را از معلم دوران کودکی‌اش الهام گرفت و حتی از پدرش، که اهل قرآن و نهج‌البلاغه بود، برای طراحی شخصیت بهره برد. صحنه‌ای در فیلم هست که معلم به یکی از بچه‌ها نهج‌البلاغه می‌دهد و عکس شاه را از آن پاره می‌کند؛ نمادی از انقلاب و طغیان علیه طاغوت.

برای ساخت فیلم، کاسبی نتوانست دوستان قدیمی‌اش را پیدا کند و در نهایت سراغ بچه‌های کانون اصلاح و تربیت رفت. با اجازه روحانی زندان، آنان را ۴۵ روز بیرون آورد و با آنان کار کرد. اسم بچه‌ها را از هم‌کلاسی‌های قدیمی‌اش گرفت. فیلم ساخته شد و به جشنواره فجر رفت، اما هیئت انتخاب، که بیشتر از مدیران فرهنگی تشکیل شده بود، به نمایش فقر در فیلم ایراد گرفت و آن را غیرقابل‌پخش دانست. «شنا در زمستان» فقط یک سانس در سینما آفریقا اکران شد.

یکی از معدود کسانی که فیلم را دید، سیدمرتضی آوینی بود. او یادداشتی نوشت و گفت این فیلم، مثل علی مرتضایی‌نسب، در میان سایر فیلم‌ها و معلم‌ها، متفاوت بود؛ دلش برای فقر بچه‌ها می‌سوخت. آوینی منتظر فیلم بعدی کاسبی بود، اما آن فیلم هرگز ساخته نشد. «شنا در زمستان» سه سال رنگ پرده را ندید و کاسبی، خسته از این مسیر، دیگر به کارگردانی بازنگشت.

این روایت، نه فقط قصه یک فیلم، بلکه قصه یک مسیر است؛ مسیری که می‌توانست به شکوفایی یک کارگردان متعهد منجر شود، اما در پیچ‌وخم سیاست فرهنگی آن روزها، خاموش شد. حالا که محمد کاسبی رفته، شاید وقت آن باشد که «شنا در زمستان» را دوباره ببینیم؛ نه فقط به‌عنوان یک فیلم، بلکه به‌عنوان سندی از آنچه می‌توانست باشد و نشد.

 

فیلم شنا در زمستان

اما آن نسیم، بیشتر شبیه یادآوری بود تا بازگشت. «خورشید» مجیدی، با آن صحنه پرتاب کیف‌ها و بالا رفتن از دیوار، انگار داشت به دهه‌ای اشاره می‌کرد که مدرسه فقط محل آموزش نبود، بلکه سنگر بود؛ سنگری برای عدالت، برای مقاومت، برای تمرین زندگی جمعی. دهه‌ای که بچه‌ها در مدرسه یاد می‌گرفتند نه فقط چطور بنویسند و حساب کنند، بلکه چطور بایستند، چطور نترسند، چطور صدای‌شان را بلند کنند.

و «شنا در زمستان» دقیقاً در همین فضا ساخته شد؛ نه برای نمایش یک معلم مهربان، بلکه برای تصویر کردن یک معلم انقلابی. کسی که نه فقط به بچه‌ها لقمه نان می‌داد، بلکه لقمه آگاهی می‌داد. کسی که نه فقط از گرسنگی‌شان خبر داشت، بلکه از حق‌شان هم دفاع می‌کرد.

اما همان‌طور که توقیف نیمه‌رسمی فیلم، فرصت حمایت آوینی را از کاسبی گرفت، برخورد علنی با «بدوک» مجیدی باعث شد آوینی وارد میدان شود و از آن فیلم دفاع کند. همین تفاوت در لحظه، مسیر این دو دوست را از هم جدا کرد. یکی ماند و ساخت و جهانی شد، دیگری رفت و دیگر پشت دوربین نیامد.

و حالا که محمد کاسبی رفته، حالا که «شنا در زمستان» دوباره در ذهن‌ها زنده شده، شاید وقت آن باشد که نه فقط از او به‌عنوان بازیگر محبوب سریال‌ها یاد کنیم، بلکه به یاد بیاوریم که او یک بار، فقط یک بار، فیلمی ساخت که می‌توانست آغاز یک مسیر باشد؛ مسیری که اگر ادامه پیدا می‌کرد، شاید امروز سینمای ایران یک محمد کاسبی دیگر هم داشت؛ نه فقط در قاب تصویر، بلکه پشت دوربین، در مقام روایت‌گر دردها و امیدهای مردم.

مدرسه‌ای که او در فیلمش ساخت، مدرسه‌ای بود برای ساختن انسان. و شاید حالا، در زمستانی دیگر، وقت آن باشد که دوباره به آن شنا کنیم.

modir

Recent Posts

فرصت دیپلماتیک یا عبور از خطوط قرمز؟

دعوت از رئیس‌جمهور ایران برای حضور در نشست صلح شرم‌الشیخ، با وجود عدم پذیرش آن،…

2 ساعت ago

شارژرهای تقلبی؛ تجارت پنهان

بازار لوازم جانبی موبایل در ایران، به‌ویژه شارژرهای ارزان‌قیمت، به بستری برای عرضه کالاهای بی‌کیفیت…

2 ساعت ago

پوشاک دست‌دوم، نشانه‌ای از سقوط قدرت خرید

در شرایطی که تورم افسارگسیخته و کاهش درآمد خانوارها خرید پوشاک نو را به اولویت…

2 ساعت ago

نابسامانی بازار روغن؛ از وعده‌های معلق تا خروج سرمایه‌گذار

بازار روغن خوراکی ایران در یک سال گذشته با کمبودهای مکرر، نوسانات عرضه و بی‌اعتمادی…

2 ساعت ago

بحران آب معدنی

با اعلام مسمومیت دو شهروند عمانی پس از مصرف آب معدنی ایرانی و ممنوعیت واردات…

2 ساعت ago

چرا دندانها پوسیده می شوند؟

در حالی‌که تبلیغات پرزرق‌وبرق از درمان‌های مدرن دندان‌پزشکی در رسانه‌ها موج می‌زند، میلیون‌ها ایرانی به…

2 ساعت ago