جامعه

سلاح‌ها روایتی شکست‌خورده

به گزارش سرمایه فردا، «سلاح‌ها» یک فیلم ترسناک معمایی آمریکایی محصول سال ۲۰۲۵ است که توسط زک کرگر کارگردانی، نویسندگی، تهیه‌کنندگی و آهنگسازی شده است. این فیلم با بازی جمعی از هنرپیشه‌های شناخته‌شده آمریکایی از جمله جاش برولین، جولیا گارنر، آلدن ارنرایک، آستین آبرامز، کری کریستوفر، توبی هاس، بندیکت وانگ و ایمی مدیگان ساخته شده است؛ اما پس از آنکه در ۸ آگوست ۲۰۲۵ توسط کمپانی برادران وارنر در سینماهای ایالات متحده اکران شد، واکنش‌های مثبتی دریافت کرد و ۲۶۲ میلیون دلار در سراسر جهان فروش داشت. داستان فیلم درباره ماجرای به ظاهر غیرقابل توضیح هفده کودک از یک کلاس درس است که به طور مرموزی در یک شب و در یک زمان فرار می‌کنند.

در وب‌سایت جمع‌آوری نقد راتن‌تومیتوز، ۹۴٪ از ۳۵۴ نقد منتقدان مثبت است. اجماع این وب‌سایت چنین است: «زک کرگر در فیلم «سلاح‌ها» با مهارت تمام، داستانی از رمز و رازهای ترسناک و دسیسه‌های هیجان‌انگیز را روایت می‌کند، موفقیتی که جایگاه او را به عنوان استاد ژانر وحشت تثبیت می‌کند.» متاکریتیک که از میانگین وزنی استفاده می‌کند، بر اساس نظر ۴۸ منتقد، امتیاز ۸۱ از ۱۰۰ را به این فیلم اختصاص داده است که نشان‌دهنده «تحسین جهانی» است. چنانکه دو نظرسنجی سینمااسکور و پست ترک این را نشان می‌دهد، میزان رضایت مخاطبان پس از تماشای فیلم هم عموما بالا بوده است. مخاطبانی که توسط سینمااسکور مورد نظرسنجی قرار گرفتند، به این فیلم امتیاز متوسط ​​«A-» را در مقیاس A+ تا F دادند و مخاطبان نظرسنجی پست‌ترک به طور متوسط ​​۴ ستاره از ۵ ستاره به آن دادند و ۶۵٪ گفتند که قطعاً آن را برای تماشا به بقیه توصیه می‌کنند.

اینها البته عموماً نظراتی است که توسط رسانه‌های جریان اصلی یعنی آنها که طرف قرارداد یا حتی جزئی از پیوست تبلیغاتی فیلم‌ها هستند، بیان می‌شود و اگر از زاویه‌ای دیگر به ماجرا نگاه کنیم، خواهیم دید که فیلم سلاح‌ها اثری است پُرمُدعا و پر سروصدا: کاوش در عمق ترس‌های نهفته‌ی یک جامعه‌ی کوچک آمریکایی، جایی که ناپدید شدن ناگهانی هفده کودک از یک کلاس درس، همه‌چیز را زیر و رو می‌کند. این تریلرِ ترسناک-معمایی، که خود را اثری چندلایه و ژانرشکن می‌داند، در واقع به یک آشوب روایی بدل شده که بیننده را نه با هیجان، بلکه با خستگی و سرخوردگی رها می‌کند. سلاح‌ها با مدت‌زمان ۱۲۸ دقیقه از همان دقایق ابتدایی با ساختاری غیرخطی و تغییر مکرر زاویه دید، سعی می‌کند مخاطب را مجذوب کند، اما این تلاش‌ها به‌سرعت به یک هزارتوی بی‌پایان از ایده‌های ناپخته و افشاگری‌های ضعیف تبدیل می‌شود. آنچه قرار بود یک کاوش عمیق درباره پارانویا، شک و فروپاشی اجتماعی باشد، به توده‌ای از کلیشه‌های ژانری تقلیل می‌یابد که نه وحشت واقعی می‌آفریند و نه معمایی ماندگار حل می‌کند. در این نوشتار ، برآن هستیم تا این شکست سینمایی بزرگ را در هشت بخش موشکافی می‌کنیم: از روایت و شخصیت‌ها تا ناکامی‌های ژانری و مضمونی، تا نشان دهیم چرا سلاح‌ها ، به یکی از ناامیدکننده‌ترین آثار سال بدل شده است.

 

آشوب در روایت: داستان‌هایی که هرگز به هم نمی‌رسد

داستان فیلم حول ناپدید شدن هفده کودک از کلاس درس معلم جاستین گندی (با بازی جولیا گارنر) می‌چرخد؛ اتفاقی که در ساعت ۲:۱۷ بامداد رخ می‌دهد و جامعه‌ی کوچک میبروک را به مرز جنون می‌رساند. کرگر، با ساختاری شبیه به فصل‌های جداگانه از دیدگاه شخصیت‌های مختلف، سعی می‌کند این راز را لایه‌لایه باز کند: از جاستین، معلمی الکلی و تحت فشار، تا آرچر گراف (جاش برولین)، پدری داغدیده که به دنبال پاسخ می‌گردد، و الکس (کری کریستوفر)، تنها کودکی که باقی مانده است. اما این ساختار غیرخطی ، به‌جای ایجاد عمق، به یک ترفند خسته‌کننده بدل می‌شود. تکرار صحنه‌ها از زوایای مختلف نه‌تنها پیشرفت داستان را کند می‌کند، بلکه این احساس را ایجاد می‌کند که فیلمنامه در حال پر کردن وقت است تا به افشاگری‌های ضعیف برسد.

پرده‌ی اول، با تمرکز روی جاستین و فشارهای حرفه‌ای و شخصی‌اش، نوید یک کاوش اجتماعی می‌دهد، اما به‌سرعت به کلیشه‌های آشنا -مثل شایعه‌پراکنی‌های محلی و تعقیب‌های بی‌منطق- پناه می‌برد. ورود آرچر، که به‌عنوان یک پدر خشمگین عمل می‌کند، می‌توانست تنش را افزایش دهد، اما دیالوگ‌هایش چنان شعاری‌اند که هرگونه باورپذیری را از بین می‌برند. خطوط فرعی، مثل نقش مدیر مدرسه (بندیکت وونگ) یا پلیس ناکارآمد (آلدن ارنرایک)، فقط برای پر کردن فضا به نظر می‌رسند و هیچ‌گاه به هسته‌ی اصلی متصل نمی‌شوند. در نهایت، فیلم در پرده‌ی سوم به یک هرج‌ومرج مصنوعی کامل بدل می‌شود که نه منطقی است و نه رضایت‌بخش. این روایت، که بیش از دو ساعت طول می‌کشد، همانند پازلی است که قطعاتش هرگز جور نمی‌شوند؛ کرگر انگار ایده‌های پراکنده را بدون ویرایش نهایی به هم دوخته، و نتیجه، فیلمی است که بیننده را در میانه‌ی راه رها می‌کند.

«سلاح‌ها» با روایت ناپدید شدن مرموز هفده کودک، تلاش می‌کند با ساختاری غیرخطی و چندلایه، مخاطب را درگیر کند؛ اما تکرار صحنه‌ها، افشاگری‌های ضعیف و شخصیت‌های بی‌روح، آن را به یک آشوب روایی بدل کرده‌اند. بازیگران مطرح فیلم نیز قربانی فیلمنامه‌ای ناقص شده‌اند که نه عمق روان‌شناختی دارد و نه انسجام روایی

شخصیت‌های بی‌روح: قربانیان یک فیلمنامه‌ی ناقص

بازیگران سلاح‌ها، از جمله ستارگانی چون جاش برولین و جولیا گارنر، با وجود استعدادهایشان، در دام شخصیت‌پردازی‌های سطحی و دیالوگ‌های ضعیف گرفتار شده‌اند. جولیا گارنر، در نقش جاستین گندی، تلاش می‌کند با نگاهی پر از استیصال و لرزش دست‌ها، عمقی به معلمی بدهد که زیر بار اتهامات جامعه له می‌شود، اما فیلمنامه به او بیش از حد کلیشه‌های «زن آسیب‌دیده» می‌دهد—از الکل‌گرفتگی تا فلش‌بک‌های تکراری—بدون اینکه کاوش واقعی‌ای در روانش انجام دهد. برولین، به‌عنوان آرچر، پدری که از غم به خشم می‌رسد، با جذبه‌ی همیشگی‌اش می‌جنگد، اما نقشش به یک «مرد عصبانی» تقلیل می‌یابد که دیالوگ‌هایش مثل مونولوگ‌های یک سریال پلیسی به نظر می‌رسندآلدن ارنرایک، در نقش پلیس محلی، که قرار است نماد ناکارآمدی نهادها باشد، به یک شخصیت کارتونی تبدیل شده: بی‌کفایت و خنده‌دار، بدون هیچ لایه‌ای از همدلی یا پیچیدگی.

آستین آبرامز، به‌عنوان یک ولگرد مشکوک، و توبی هاس، در نقش فرعی، فقط برای ایجاد تعارض‌های سطحی ظاهر می‌شوند و زود فراموش می‌گردند. کری کریستوفر، به‌عنوان الکس، تنها بازمانده، پتانسیل یک نقش کلیدی را دارد، اما حضورش به نجواهای مرموز و صحنه‌های کوتاه محدود می‌شود که هیچ عمقی به او نمی‌بخشد. ایمی مدیگان، در نقش خاله گلس، با ورود دیرهنگامش سعی می‌کند نجات‌دهنده باشد، اما شخصیتش—مثل یک جادوگر کارتونی—بیش از حد اغراق‌آمیز و بی‌ربط است. این هدررفت استعدادها، نتیجه‌ی فیلمنامه‌ای است که شخصیت‌ها را نه به‌عنوان انسان‌های واقعی، بلکه به‌عنوان مهره‌های یک بازی روایی می‌بیند؛ کرگر، با وجود اعتمادبه‌نفسش، فراموش کرده که بدون عمق عاطفی، حتی بهترین بازیگران هم نمی‌توانند معجزه کنند.

 

جلوه‌های بصری: از جو ترسناک به آشفتگی مصنوعی

فیلم‌برداریِ لارکین سیپل، در دقایقِ ابتداییِ فیلم با قاب‌بندی‌های دقیق محله‌های حومه‌ای، حس خفقان را به‌خوبی منتقل می‌کند. اما این زیبایی بصری، مثل یک شمع زودرس، به‌سرعت خاموش می‌شود. در پرده‌های میانی، برش‌های سریع و زوایای عجیب، که قرار است تعلیق بسازند، به یک آشوب بصری تبدیل می‌شوند: صحنه‌های تکراری از دیدگاه‌های مختلف، نه‌تنها گیج‌کننده‌اند، بلکه حس خستگی ایجاد می‌کنند.جلوه‌های ویژه، به‌ویژه در بخش «سلاح‌سازی» کودکان چنان مصنوعی و بی ربط به نظر می‌رسند که انگار از یک فیلم تلویزیونی وام گرفته شده‌اند.

موسیقی متن با صداهای پرهیجان و فریادهای ناگهانی، به‌جای تقویت جو، بیننده را آزار می‌دهد؛ تدوین فیلم ، با وجود تلاش برای ریتم غیرخطی، صحنه‌ها را بدون انسجام به هم می‌چسباند و نتیجه، فیلمی است که جوانبِ بصری‌اش نه ترسناک، بلکه پراکنده و فراموش‌شدنی است. اگر هدف بازتاب هرج‌ومرج جامعه بود، این عناصر بصری موفق‌اند اما به قیمت از دست رفتن هرگونه تأثیر ماندگار بر مخاطب.

 

مضامین گم‌شده: نقد اجتماعی که به شعار می‌رسد

سلاح‌ها ادعا می‌کند که به عمق مسائل اجتماعی مثل شکار جادوگر، نظارت دیجیتال (با تمرکز روی دوربین‌های حلقه‌ای) و فروپاشی اعتماد در جامعه می‌پردازد. اما این مضامین، در اجرا، به سطحی‌ترین شکل ممکن باقی می‌مانند. تلاش برای طنز تلخ -مثل صحنه‌های خنده‌دار تعقیب جاستین توسط والدین خشمگین- نه‌تنها بامزه نیست، بلکه به یک کاریکاتور ساده‌لوحانه بدل می‌شود. فیلم، با بهره‌گیری از ترس‌های واقعی مثل ناپدید شدن کودکان، می‌توانست به یک نقد تیزبینانه از پارانویای آمریکایی تبدیل شود، اما به‌جای آن به شعارهایی مثل «جامعه ما رو نابود می‌کنه» بسنده می‌کند. این ناکامی مضمونی، نه‌تنها بیننده را سرگرم نمی‌کند، بلکه حس خشم برمی‌انگیزد؛ خشم از هدررفت پتانسیلی که می‌توانست به اثری تأثیرگذار منجر شود، اما در نهایت به یک داستان فولکلوریک ضعیف تقلیل می‌یابد.

با وجود نقدهای مثبت اولیه و فروش ۲۶۲ میلیون دلاری، «سلاح‌ها» در اجرا از خلق ترس واقعی و نقد اجتماعی بازمی‌ماند. جلوه‌های بصری پراکنده، موسیقی آزاردهنده و مضامین سطحی، آن را از یک اثر ژانرشکن به یک کمدی سیاه ناخواسته تبدیل کرده‌اند؛ فیلمی که نه در ژانر وحشت موفق است و نه در روایت معمایی، و در نهایت مخاطب را ناامید و سردرگم رها می‌کند

شکست در ژانر وحشت: ترسی که هرگز واقعی نمی‌شود

به‌عنوان یک فیلم وحشت، سلاح‌ها وعده‌ی فضایی وهم‌آلود و شوک‌های ماندگار می‌دهد، اما در خلق ترس واقعی کاملاً ناکام می‌ماند. وحشت موفق، از ناشناخته‌ها و خویشتن‌داری تغذیه می‌کند. اما کرگر، به‌جای این رویکرد، به جهش‌های ناگهانی و تصاویر اغراق‌آمیز پناه می‌برد: کودکان در حال دویدن با دست‌های باز در شب، یا گلوله‌های شناور که بیشتر خنده‌دارند تا ترسناک. نیمه‌ی اول، با جو خفقان‌آمیز محله، لحظاتی از تعلیق می‌سازد، اما به‌محض ورود به افشاگری‌ها، وحشت به یک کمدی سیاه مصنوعی فرو می‌ریزد.

این فیلم برای کارگردان واضحا نشانه  یک عقب‌گرد است: اینجا، عناصری مثل خاله گلس به‌عنوان «هیولای نهایی»، نه‌تنها باورپذیر نیستند، بلکه به یک کارتون ترسناک شبیه‌اند. فیلم، با وجود ادعای ژانرشکنی، از کلیشه‌های قدیمی-مثل شکار جادوگر- بدون نوآوری استفاده می‌کند و نتیجه، وحشتی است که نه می‌لرزاند و نه به یاد می‌ماند؛ فقط خسته‌کننده و فراموش‌شدنی.

 

ناکامی روان‌شناختی: لایه‌هایی که هرگز کنده نمی‌شوند

سلاح‌ها خود را یک درام روان‌شناختی می‌داند که به تأثیرات تروما، پارانویا و از دست دادن اعتماد می‌پردازد.از جاستین که زیر بار اتهامات فرو می‌ریزد، تا آرچر که غم را به خشم تبدیل می‌کند. اما این کاوش، به‌جای عمق، به سطحی‌ترین کلیشه‌ها بسنده می‌کند. صحنه‌های فلش‌بک و مونولوگ‌های درونی، که قرار است روان شخصیت‌ها را باز کنند، چنان مستقیم و شعاری‌اند که هیچ همدلی‌ای ایجاد نمی‌کنند. برای مثال، جاستین، به‌عنوان نماد «زن قربانی»، بدون کاوش واقعی در آسیب‌هایش،مثل اعتیاد یا فشار اجتماعی،به یک قربانی منفعل بدل می‌شود.

کرگر، به‌جای استفاده از امکان‌های روان‌شناختی مثل نمادهای ناخودآگاه یا دیالوگ‌های زیرپوستی، به تصاویر واضح (مثل کابوس‌های آرچر) اکتفا می‌کند که بیشتر شبیه سریال‌های تلویزیونی‌اند. نتیجه، فیلمی است که ادعای نفوذ به ذهن انسان را دارد، اما حتی نمی‌تواند حس ترحم یا تأمل را برانگیزد؛ شخصیت‌ها نه آسیب‌دیده به نظر می‌رسند، بلکه فقط مهره‌های یک معمای ضعیف‌اند.

 

شکست به‌عنوان درام معمایی: رازی بدون پاسخ رضایت‌بخش

فیلم به‌عنوان یک درام معمایی، با ناپدید شدن کودکان و سرنخ‌های پراکنده (مثل ساعت ۲:۱۷ یا دوربین‌های مداربسته)، نوید یک پازل پیچیده می‌دهد. اما این معما، به‌جای چالش فکری، به یک گره کور بدل می‌شود. سرنخ‌ها،از موهای داخل کلاه‌گیس خاله گلس تا خون الکس، چنان پراکنده و بی‌منطق‌اند که احساس می‌شود فیلمنامه بدون نقشه پیش رفته. افشاگری نهایی، که قرار است شوکه‌کننده باشد، پیش‌پاافتاده و مصنوعی است: «سلاح‌سازی» کودکان علیه جاستین، نه‌تنها توضیحی ضعیف برای راز می‌دهد، بلکه هرگونه تعلیقی را نابود می‌کند. به یک معنا سلاح‌ها به پراکندن سرنخ‌های گمراه‌کننده بسنده می‌کند بدون رسیدن به اوج رضایت‌بخش. ساختار غیرخطی، که می‌توانست ابهام را حفظ کند، فقط سردرگمی می‌آفریند و بیننده را با سؤال‌هایی بی‌پاسخ رها می‌کند.نه به شیوه‌ای هوشمندانه، بلکه از سر ناتوانی!

 

پایان تلخ: هدررفتی که سینما را ضعیف‌تر می‌کند

سلاح‌ها نه‌تنها یک فیلم ضعیف است، بلکه نمادی از جاه‌طلبی بدون پایه:  گویی کرگر، در مقام کارگردان، فراموش کرده است که وحشت و معما نیاز به انسجام دارند، نه فقط ایده‌های پرزرق‌وبرق. با هدر دادن استعدادهایی مثل گارنر، برولین و مدیگان، و با نادیده گرفتن اصول داستان‌گویی، این فیلم به یک درس عبرت بدل شده است و عملا هشداری برای کارگردانانی که فکر می‌کنند ساختار پیچیده به‌تنهایی کافی است.

 

modir

Recent Posts

اقتصاد ایران و جهان در آستانه تحولات تازه

در آستانه بازگشت تحریم‌های سازمان ملل و فعال شدن مکانیزم ماشه، فضای اقتصادی و سیاسی…

3 دقیقه ago

روند صعودی بازارهای جهانی؛ از رکورد طلا تا جهش تکنولوژی در شرق و غرب

در شرایطی که بازارهای جهانی با رشد طلا، نقره و شاخص‌های سهامی در مسیر صعودی…

11 دقیقه ago

چشم‌انداز اقتصاد ایران تا پایان ۱۴۰۴

متین فارابی، تحلیلی چندلایه از وضعیت اقتصاد ایران تا پایان سال ۱۴۰۴ ارائه شد. این…

20 دقیقه ago

بازار در آستانه تغییر؛ از افت دلار تا فرصت‌های تک‌سهمی

در هفته‌ای پرنوسان، بازار ارز با افت هزار تومانی دلار مواجه شد و بورس نیز…

26 دقیقه ago

سامانه جدید فروش سکه؛ گام تازه مرکز مبادله برای شفاف‌سازی و تسهیل معاملات

مرکز مبادله ارز و طلای ایران اعلام کرده است که به‌زودی زیرسامانه‌ای برای فروش سکه‌های…

30 دقیقه ago

خودروسازها زیر تیغ تعزیرات؛ واگذاری‌ها در پیچ سیاست و مقاومت

بررسی تحولات صنعت خودرو، سه محور اصلی مورد توجه قرار گرفته‌اند: پذیرش خودرو در بورس…

34 دقیقه ago