به گزارش سرمایه فردا، غبارها که فرو بنشینند ملتها خود را بر سر دوراهیهای حیاتی مییابند. امروز در فضای سیاسی و نخبگانی ایران، پس از دورانی از تنشهای فزاینده و نمایش قدرت بازدارنده در برابر دشمن صهیونی، دو نجوا بیش از ایدها و طرحهای دیگر به گوش میرسد و میکوشند تا مسیر آیندهی کشور را به به آن سمت ببرند. این دو جریان که هر یک نسخهای افراطی و تکبعدی از جغرافیای بینالملل و جنگ قدرتها را نمایندگی میکنند، ایران را میان پذیرش نظم آمریکایی و ادغام کامل در بلوک شرقی مخیر میکنند. گویی سرنوشت محتوم تمدنی کهن، انتخاب میان دو نوع وابستگی است.
جریان غربگرا با چشمانی خیره به الگوی توسعه ویتنام، سنگاپور و مالزی، راه نجات را در «تغییر پارادایم»، تنشزدایی بیقیدوشرط و پذیرش هژمونی ایالات متحده میداند. با این استدلال که توان مقابله با قدرت اول جهان را نداریم، مقاومت هزینهزاست و جز جنگ و ویرانی ثمری ندارد، پس باید با کنار گذاشتن آرمانها به صلح و تعامل با جهان تحت مدیریت آمریکا روی آوریم تا شاید طریقی برای توسعه و رشد اقتصادی گشوده شود.
در سوی دیگر، جریان نوظهور شرقگرایی با نگاهی به ظاهر واقعبینانه به تداوم تحریمها و افول نظم تکقطبی، راهحل را در چرخشی تمامعیار به سوی چین میبیند. آنها معتقدند باید قید تعامل با غرب و حتی قدرتهای میانی چون هند و اروپا را زد و ظرفیتهای استراتژیک کشور، از بنادر جنوبی مانند چابهار گرفته تا همکاریهای فناورانه و امنیتی در خلیج فارس را یککاسه کرده و در سبد پکن قرار داد. منطقشان این است که در جهان چندقطبیِ در حال ظهور، باید ذیل یک قدرت بزرگ منطقهای و زنجیرهای تعریف شد تا از گزند تحریم و در امان ماند و از بنبست فعلی خارج شد.
با این همه آنچه در عمل مشاهده میشود، رویگردانی معنادار و مداوم نظام جمهوری اسلامی از هر دو نسخه است. با وجود فشارهای سنگین داخلی و خارجی، ایران نه در مسیر ویتنامی شدن گام برداشته و نه خود را به حیاطخلوت استراتژیک چین بدل کرده است. این رویگردانی نه از سر انفعال یا سردرگمی که برآمده از یک منطق سوم، یک «راه ایرانی» است؛ راهی که ریشه در هویت تاریخی، جوهرهی انقلاب اسلامی و درک عمیقتر از پویاییهای قدرت در جهان دارد.
ایدهی حرکت به سوی مدل ویتنامی جذابیتهای سطحی خود را دارد. چه کسی از صلح، رشد اقتصادی و تعامل با جهان بیزار است؟ اما این نسخه مغالطهای بزرگ را در قلب خود پنهان کرده است. یعنی نادیده گرفتن ماهیت ایران و ماهیت دشمنی نظام سلطه با آن. ویتنام پس از جنگی خونین، به دلیل موقعیت ژئوپلیتیک و عدم تهدید ایدئولوژیک علیه پایههای لیبرال دموکراسی توانست به مهرهای در بازی مهار چین توسط آمریکا بدل شود. آمریکا به ویتنامی نیاز داشت که دیگر «کمونیست» تهدیدآفرین نباشد، نه ویتنامی که از هویت خود دست شسته باشد.
اما داستان ایران متفاوت است. مسئلهی آمریکا با ایران، صرفاً یک اختلاف سیاسی یا پروندهی هستهای نیست. مسئله موجودیتی به نام «جمهوری اسلامی» است که ذاتاً یک آنتیتز برای نظم آمریکایی در منطقه به شمار میرود. استقلالخواهی، الهامبخشی به نهضتهای مقاومت و ارائهی یک الگوی حکمرانی بدیل، عناصری نیستند که آمریکا بتواند با آنها کنار بیاید. بنابراین «صلح» پیشنهادی این جریان، صلح میان دو قدرت برابر نیست؛ بلکه فرآیند خلع سلاح کامل یک ملت از تمام مؤلفههای قدرتش است.
پذیرش این مسیر یعنی برچیدن قدرت بازدارندگی موشکی و پهپادی که امنیت کشور را در پرآشوبترین منطقهی جهان تضمین کرده است. یعنی دست شستن از عمق استراتژیک منطقهای که مانع از کشیده شدن جنگ به مرزهای ما شده است. و مهمتر از همه، یعنی تهی شدن از جوهرهی انقلاب یعنی «استکبارستیزی» و «عزت» که مسیر سختی برای آن طی شده است. این مسیر به توسعهی اقتصادی منجر نخواهد شد، بلکه به یک «وابستگی تحقیرآمیز» میانجامد که در آن، هر مؤلفهی پیشرفت داخلی باید با اجازهی واشنگتن تعریف شود. این یک «تغییر پارادایم» نیست، یک «استحالهی هویتی» است که روح ایرانی با حافظهی تاریخی بلندش از مبارزه با سلطهی بیگانگان هرگز آن را برنمیتابد. ایرانیان در طول تاریخ ثابت کردهاند که میتوانند سختیها را تحمل کنند، اما تحقیر و بندگی را خیر.
جریان شرقگرای افراطی نیز علیرغم ظاهر واقعبینانهاش، به همان اندازه در درک روح ایرانی و منطق جمهوری اسلامی دچار خطاست. اصل بنیادین «نه شرقی، نه غربی» یک شعار احساسی متعلق به دوران انقلاب نبود؛ بلکه یک استراتژی عمیق برای حفظ استقلال در جهانی است که قدرتهای بزرگ همواره به دنبال بلعیدن قدرتهای کوچکتر هستند. این اصل دیروز در برابر شوروی و آمریکا و امروز در برابر هر قدرت دیگری که سودای چنین جایگاهی را داشته باشد معتبر است.
پناه بردن کامل به چین و واگذاری شریانهای حیاتی اقتصادی و امنیتی کشور به پکن، چیزی جز تکرار تجربههای تلخ تاریخی وابستگی نیست. چین یک قدرت عملگراست که بر اساس منافع ملی خود عمل میکند، نه یک بنیاد خیریهی بینالمللی برای حمایت از کشورهای تحت تحریم. روابط راهبردی با پکن، امری هوشمندانه و ضروری است، اما این روابط باید بر پایهی «مشارکت برابر» و «منافع متقابل» باشد نه «واگذاری اختیارات». تبدیل کردن ایران به یک گره در شبکهی «یک کمربند-یک راه» چین، بدون حفظ استقلال عمل فروکاستن ایران از یک بازیگر تمدنی به یک ایستگاه لجستیکی است.
علاوه بر این، چنین چرخشی تمامعیار ایران را از سایر فرصتها محروم میسازد. جهان در حال حرکت به سمت چندجانبهگرایی است و قدرتهایی چون روسیه، هند، برزیل، آفریقای جنوبی و حتی بلوکهای اروپایی مستقلتر، همگی وزنههایی در این معادلهی جدید هستند. سیاست خارجی هوشمند سیاستی است که یک «سبد متوازن از روابط» را مدیریت کند و با همهی این بازیگران بر اساس ظرفیتها و منافع مشترک تعامل نماید، نه اینکه تمام تخممرغهای خود را در سبد یک قدرت قرار دهد و خود را در برابر نوسانات سیاستهای آن قدرت آسیبپذیر سازد.
پس چرا جمهوری اسلامی به هیچ یک از این دو راه نرفته است؟ زیرا بر اساس منطق سومی حرکت میکند که هم ریشه در هویت ایرانی-اسلامی دارد و هم با درک دقیقی از تحولات جهانی تنظیم شده است: استراتژی «استقلال فعال و موازنه هوشمند». این راهبرد، بر سه پایهی «حکمت، عزت و مصلحت» استوار است.
اصل عزت در واقع خط قرمز هرگونه تعامل است. عزت به معنای حفظ استقلال، کرامت ملی و تسلیمناپذیری در برابر فشارهای هژمونیک است. این اصل نسخهی غربگرایان مبنی بر پذیرش نظم آمریکایی را به طور کامل رد میکند. جمهوری اسلامی معتقد است که قدرت واقعی از درون میجوشد و امنیت و پیشرفت خریدنی یا گداییکردنی نیست، بلکه محصول اتکا به توانمندیهای داخلی و قدرت بازدارندگی است.
اصل حکمت به معنای درک واقعبینانهی معادلات قدرت جهانی و عمل بر اساس آن است. برخلاف تصور هر دو جریان افراطی، حکمت نه به معنای تسلیم در برابر قدرت هژمون (نسخه غربگرا) و نه به معنای پناه بردن به قدرت رقیب (نسخه شرقگرا) است. بلکه به معنای ایجاد موازنه، تنوعبخشی به شرکای بینالمللی و استفاده از شکافها و رقابتهای میان قدرتهای بزرگ به نفع منافع ملی است. تعامل با چین و روسیه، مذاکره با اروپا، همکاری با همسایگان و حضور فعال در سازمانهای منطقهای مانند شانگهای و بریکس، همگی جلوههایی از این حکمت هستند. ایران به دنبال «دوست» ایدئولوژیک نیست، بلکه به دنبال «شریک» استراتژیک برای تأمین منافع خود است.
اصل مصلحت یعنی اولویتبندی منافع ملی در چارچوب عزت و حکمت. مصلحت ایجاب میکند که گاهی با دشمن مذاکره کرد (مانند مذاکرات هستهای) و گاهی در برابر او با قاطعیت ایستاد (مانند پاسخ به تجاوزات). این انعطاف تاکتیکی مادامی که به اصول بنیادین عزت و حکمت خدشهای وارد نکند، عین قدرت است. مصلحت به ما میگوید که پیشرفت اقتصادی نه از طریق واگذاری استقلال که از طریق خنثیسازی تحریمها با تکیه بر توان داخلی و گشایش مسیرهای تجاری موازی و مستقل از نظام دلار ممکن میشود.
ایران در نقطهی کنونی تاریخ نه به یک ناجی بیرونی نیاز دارد و نه باید از ترس انزوا به دامان قدرتی دیگر پناه ببرد. راه نجات ایران، نه در تقلید از ویتنام است و نه در تبدیل شدن به یک استان غیررسمی از چین. راه واقعی پیمودن همان مسیر دشوار اما عزتمندانهای است که جمهوری اسلامی طی چهار دههی گذشته با وجود تمام فشارها، بر آن اصرار ورزیده که همان مسیر «استقلال» است. این مسیر، صبر استراتژیک، اتکای به نفس ملی و هوشمندی دیپلماتیک میطلبد.
دوگانهی «تسلیم به غرب» یا «وابستگی به شرق»، دوگانهای کاذب است که برای ملتی با تاریخ و تمدن ایران چیزی جز بنبست به همراه ندارد. منطق ایرانی که در کالبد جمهوری اسلامی متبلور شده همواره راه سوم را برگزیده است. راهی که در آن ایران نه یک «پیرو»، بلکه یک «بازیگر مستقل» و تأثیرگذار در صحنهی جهانی باقی میماند. این نه یک انتخاب سیاسی، که یک تقدیر تاریخی است.
خرید خودرو چینی در ایران رونق گرفته است اما هنوز برخی خانوادهها نسبت به این…
در دنیایی که اخبار و تحولات سیاسی با سرعتی سرسامآور بازارها را تحت تأثیر قرار…
با تشدید تحریمهای بینالمللی و محدودیتهای بیمهای، شرکتهای پتروشیمی ایران ناچار به بازنگری در استراتژیهای…
جنگ ۱۲ روزه ایران و رژیم صهیونیستی نشان داد که نبرد واقعی نه فقط در…
دو سال پس از آغاز نبرد تمامعیار، حماس در غزه نشان داده که فراتر از…
جنبش مشروطه در ایران، صحنهی اتحاد و سپس جدایی دو فقیه برجسته، آخوند خراسانی و…