به گزارش سرمایه فردا، در فضای بازار ایران—چه در بورس، چه در ارز، چه در مسکن—بسیاری از فعالان قدیمی، باسابقه و حتی باسواد، تحلیل سیاسی را نه بر پایهی داده و ساختار، بلکه بر اساس آنچه خودشان دوست دارند اتفاق بیفتد ارائه میکنند. آنچه به نفع پورتفویشان است، همان را بهعنوان تحلیل به دیگران عرضه میکنند. این تحلیلها اغلب بهشدت سوگیرانهاند و بیشتر بازتاب آرزوها و منافع شخصیاند تا واقعیتهای میدانی. در ظاهر، همه از ثبات اقتصادی، سرمایهگذاری خارجی و رشد پایدار حرف میزنند. اما در عمل، تحلیلها بهگونهای تنظیم میشوند که با موقعیت سرمایهگذاری تحلیلگر همراستا باشد. این یعنی تحلیلگر بازار، بهجای آنکه نقش دیدهبان بیطرف را ایفا کند، تبدیل میشود به بازیگری که میخواهد زمین بازی را به نفع خود کج کند.
جنگ ۱۲ روزه اخیر بهوضوح نشان داد که تحلیلهای سیاسی فعالان بازار ایران—حتی قدیمیها و باتجربهها—نهتنها اشتباه بود، بلکه بهشدت سوگیرانه و گمراهکننده بود. این اتفاق یک بار دیگر ثابت کرد که تحلیل سیاسی را باید از متخصصان این حوزه گرفت، نه از کسانی که تحلیل را با منافع مالی خود گره زدهاند. در این میان، یک داستان واقعی از فضای سرمایهگذاری آمریکا میتواند بهخوبی نشان دهد که چگونه میتوان تحلیل سیاسی را از تصمیم اقتصادی جدا کرد.
در جریان انتخابات آمریکا در پاییز سال گذشته، یک کارآفرین میلیاردر به نام رابینسون که از حامیان سیاسی کامالا هریس بود، مبلغ قابلتوجهی به کمپین او کمک کرد و حتی در تبلیغات انتخاباتیاش فعال بود. اما همزمان، در سایتهای شرطبندی روی پیروزی ترامپ سرمایهگذاری سنگینی انجام داد. وقتی از او در تلویزیون بلومبرگ پرسیدند چرا با وجود حمایت از هریس، روی پیروزی ترامپ شرط بسته، پاسخ داد: «من بهعنوان یک شهروند، کامالا هریس را گزینهی بهتری میدانم. اما بهعنوان یک سرمایهگذار، یاد گرفتهام که تحلیل سیاسیام نباید بر تصمیم اقتصادیام سایه بیندازد. دادهها و نظرسنجیها به من گفتند ترامپ جلوست. من هم بدون سوگیری، تصمیم اقتصادی گرفتم. اگر ترامپ پیروز شود، ۱۲ میلیون دلار سود میکنم.»
این پاسخ، یک درس مهم برای سرمایهگذاران جوان داشت: تحلیل سیاسی و تصمیم اقتصادی باید از هم جدا باشند. اگر تحلیل سیاسیات را با آرزویت یکی کنی، نه تحلیل درستی خواهی داشت، نه سرمایهگذاری موفقی. اما چرا این تفکیک در ایران نهادینه نشده؟ دلایلش روشن است. تحلیلها بیشتر بر پایهی شایعه، احساسات یا تجربهی شخصیاند تا داده و ساختار. فرهنگ شفاهی و قبیلهای باعث میشود تحلیلها تابع روابط و هویتهای گروهی باشند، نه منطق. تحلیلگران اغلب خودشان ذینفع مستقیماند و تضاد منافع را پنهان میکنند. و مهمتر از همه، هیچ نهاد مستقلی برای اعتبارسنجی تحلیلها وجود ندارد؛ هر کسی میتواند خود را تحلیلگر جا بزند و بازار را با تحلیلهای سوگیرانه بمباران کند.
برای اصلاح این وضعیت، باید چند گام اساسی برداشت. نخست، آموزش عمومی تحلیل بیطرفانه ضروری است. تحلیل باید بهمثابه یک مهارت فکری آموزش داده شود، نه ابزاری برای تبلیغ یا جهتدهی. رسانهها، دانشگاهها و شبکههای اجتماعی باید این آموزش را جدی بگیرند. دوم، باید نهادهایی برای ارزیابی کیفیت تحلیلها شکل بگیرد، درست مانند نهادهای حسابرسی در بازار سرمایه. سوم، تحلیلگر و سرمایهگذار باید از نظر هویتی تفکیک شوند؛ کسی که تحلیل میکند، نباید همزمان ذینفع مستقیم در نتیجهی آن تحلیل باشد—یا اگر هست، باید این تضاد منافع را شفاف اعلام کند. و در نهایت، باید فرهنگ «تحلیل مخالف» ترویج شود؛ تحلیلگر باید بتواند از موضع مخالف خود دفاع کند. این تمرین باعث میشود از سوگیریهای ذهنی فاصله بگیرد و تحلیل دقیقتری ارائه دهد.
در نهایت، اگر قرار است تحلیل سیاسی مبنای تصمیم اقتصادی باشد، باید بر پایهی داده، روند و ساختار باشد؛ از منافع شخصی و امیدهای ذهنی جدا شود؛ و توسط افرادی انجام شود که آموزش دیدهاند و مسئولیتپذیرند. در غیر این صورت، تحلیل تبدیل میشود به آرزوی شخصی با زبان تحلیل—و این دقیقاً همان چیزیست که بازار ایران را از بلوغ تحلیلی دور نگه داشته است.
در چنین فضایی، پیامدهای این آمیختگی خطرناک میان تحلیل و منافع شخصی تنها به گمراهی سرمایهگذاران خرد ختم نمیشود. بلکه در بلندمدت، اعتماد عمومی به تحلیلگران، رسانهها و حتی نهادهای اقتصادی نیز فرسایش مییابد. وقتی مردم بارها و بارها میبینند که تحلیلها نه بر اساس واقعیت، بلکه بر اساس منافع فردی یا گروهی ارائه میشود، بهتدریج به کل فرآیند تحلیل بیاعتماد میشوند. این بیاعتمادی، سرمایهگذاری را به یک بازی پرریسک و بیقاعده تبدیل میکند—جایی که داده و منطق جای خود را به شایعه و هیجان میدهند.
در این میان، نقش رسانهها و نخبگان فکری بسیار حیاتی است. رسانهها باید از بازتولید تحلیلهای سطحی و سوگیرانه پرهیز کنند و بهجای آن، بستری برای تحلیلهای ساختاری، دادهمحور و چندسویه فراهم کنند. نخبگان نیز باید مسئولیت اجتماعی خود را جدی بگیرند: تحلیلگر واقعی کسی نیست که فقط پیشبینی کند، بلکه کسی است که بتواند ساختارها را بشکافد، روندها را توضیح دهد و مخاطب را در برابر سوگیریهای ذهنیاش آگاه کند.
از سوی دیگر، مخاطبان نیز باید یاد بگیرند که تحلیل را نه بهعنوان نسخهی قطعی، بلکه بهعنوان یک چارچوب احتمالاتی ببینند. تحلیل خوب، ذهن را باز میکند، نه اینکه آن را به یک نتیجهی قطعی قفل کند. این تغییر نگرش، نیازمند آموزش، تمرین و بازنگری در شیوهی مصرف اطلاعات است.
در نهایت، اگر بخواهیم بازار ایران به بلوغ تحلیلی برسد، باید از این چرخهی معیوب فاصله بگیریم: چرخهای که در آن تحلیلگر، سرمایهگذار، رسانه و مخاطب، همگی در یک بازی بیقاعده گرفتار شدهاند. باید بهجای آن، یک اکوسیستم تحلیلی سالم بسازیم—اکوسیستمی که در آن تحلیلگر مسئول است، رسانه متعهد است، و مخاطب آگاه است.
این مسیر آسان نیست، اما ضروری است. چرا که بدون آن، نه فقط بازار، بلکه کل نظام تصمیمگیری اقتصادی و سیاسی ما در معرض خطاهای پرهزینه باقی خواهد ماند. و شاید نخستین گام در این مسیر، همان چیزی باشد که رابینسون در آن مصاحبه گفت: اینکه یاد بگیریم تحلیل سیاسیمان را از تصمیم اقتصادیمان جدا کنیم—و بهجای آنکه دنبال تأیید آرزوهایمان باشیم، بهدنبال درک واقعیتها برویم، هرچند تلخ، هرچند برخلاف میلمان.
نویسنده: احمد اکبری
نگاه به مسئله اتباع در اقتصاد ایران تنها نباید به ارزان بودن باشد و این…
اهمیت اخراج اتباع غیر مجاز در ایران در این است که اتباع غیر مجاز به…
تحقق سرمایهگذاری مؤثر در بخش تولید، نیازمند همافزایی سه مؤلفه بنیادین است: تقاضای سرمایهگذاری، تأمین…
با گذشت بیش از یک دهه از تلاش برای نهادینهسازی اصول حاکمیت شرکتی در نظام…
خریداران منتظر افت قیمت خودرو در آینده نزدیک هستند و فروشندگان نیز حاضر به فروش…
مشاور رئیسجمهور در امور همکاریهای اقتصادی و عضو شورای عالی بورس، سه مؤلفه کلیدی برای…