به گزارش سرمایه فردا، در ابتدا نگاهی کوتاه به جغرافیاهای ایران و اسرائیل(اشغالگر) و سنجش میان این دو چشمگیر دلایل عدم موفقیت اسرائیل را آشکار می کند. سپس در این گزارشی به بررسی ریشه شکل گیری انرژی هسشته ای در ایران و چگونگی درگیری با اسرائیل تشریح می شود.
۱- ایران ۷۵ برابر اسرائیل است. چونان نسبت همدان به کل ایران؛
۲-در برابر هر اسرائیلی، ۹ ایرانی وجود دارد؛
۳- در هر کیلومتر مربع اسرائیل ۴۳۰ و در ابران۵۳ تن میزیند(تراکم نسبی)؛
۴- میزان تولید ناخالص داخلی ایران ۴۵۴ میلیارد و اسراییل ۳۷۰ میلیارد دلار برآورد شده است. برخی منابع نیز این نسبت را ۵۵۰ به ۴۸۵ به نفع اسرائیل تخمین زده اند؛
۵- به گونه میانگین، سرانه صادرات برای هر ایرانی تا ۲۰۲۴، حدود ۹۰۰ دلار و برای هر اسرائیلی ۷۸۰۰ دلار بود؛
۶- سرانه تولید ناخالص داخلی اسمی( GDP) ایران حدود ۵۶۰۰ دلار و PPP اش ۲۰۰۰۰ دلار است. در حالی که این میزان ها در اسرائیل به ترتیب ۴۲۰۰۰ دلار و ۳۸۰۰۰ دلار می باشد؛
۸- میزان رسمی تورم در ایران ۳۱-۳۲ درصد و میزانتورم برای اسرائیل زبر ۱٪ تخمین زده شده است؛
۹- نرخ های بیکاری در ایران و اسرائیل به ترتیب ۱۲٪ و ۴٪ برآورد شده است؛
۱۰- میزان صادرات اسرائیل حدود ۶۹/۳ میلیارد(۲۰۲۳) و میزان صادرات ایران به دلیل تحریم ها اندک شده و به کمتر از ۱۴ میلیارد دلار رسید؛
۱۱- اسرائیل در میزان پیچیدگی اقتصادی (index) که به معنای تولید محصولات متنوع تر و پیچیده تر است، در رتبه ۱۹ و ایران در رتبه ۵۸ جهان قرار دارد؛
۱۲- در میزان انتشار دی اکسید کربن ایران با ۶۹۷ میلیون تن و اسرائیل با ۸۶ میلیون تن در جایگاه های متفاوت منطقه ای و جهانی قرار دارند
در عصر پهلوی دوم، به ویژه در دهه ۱۹۷۰(۱۳۵۰ خورشیدی) ایران برنامه های بلند پروازانه ای را در چهت توسعه انرژی هسته ای آغازید. در اینجا بخش اندکی از این طرح و برنامه ها مرور می شود:
۱- تاسیس سازمانانرژی اتمی ایران(AEOI)
در ۱۳۵۳(۱۹۷۴) این سازمان با هدف مدیریت و اجرای برنامه های هسته ای با ریاست اکبر اعتماد تاسیس شد؛
۲- اهداف بلند
قرار بود که تا پایان سده بیست، یا دقیقا تا ۱۹۹۹، شاهنشاهی ایران از ناحیه نیروگاه های هسته ای خود، ۲۳ هزار مگاوات برق هسته ای تولید کند. یادآوری می شود میزان تولید اسمی برق تا سال جاری، حدود ۹۲ هزار مگاوات است؛
۳- همکاری های بین المللی
شاهنشاهی ایران در این جهت قراردادهای پرشماری با ایالاتمتحده، آلمان فدرال و فرانسه برای ساخت نیروگاه های هسته ای و نیز انتقال فناوری منعقد کرد:
الف- قرارداد با کمپانی آلمانی کرافورد یونیون، KWU، برای ساخت دو واحد نیروگاه هسته ای در شبه جزیره بوشهر. تا پیروزی انقلاب اسلامی، دستکم ۶۵ تا ۷۰ درصد یکی از این دو نیروگاه به پایان رسیده بود؛
ب- با کمپانی فرانسوی فراماتوم قراردادهایی برای ساخت دو نیروگاه دیگر در دارخوین آبادان منعقد شد. به همین منظور محمدرضا شاه پهلوی، ۱۰٪ از سهام شرکت یورودیف (Eurodif) را خریداری کرد. منظور آن بود که ایران حق خرید بخشی از اورانیوم غنی شده تولیدی این کارخانه را داشته باشد؛
پ- هم چنین تا ۱۳۵۶، مذاکراتی با آمریکا برای خرید چندین راکتور هسته ای و تاسیسات پلوتونیوم در جریان بود؛
ت- در عین حال در ۱۳۴۶(۱۹۶۷) در مرکز تحقیقات هسته ای دانشگاه تهران، راکتور ۵ مگاواتی راه اندازی شد که با اورانیوم با غنای تقریبا بالا کار می کرد؛
ث- هم چنین برنامه ریزی برای غنی سازی داخلی در دست مطالعه بود. از جمله تاسیس مرکز فنآوری هسته ای اصفهان در همین ارتباط شکل گرفت که هدفش دستیابی به چرخه کامل سوخت هسته ای و استخراج اورانیوم در جغرافیای ایران بود.
البته این طرح و برنامه ها پس از پیروزی انقلاب اسلامی متوقف شد و فعالیت هایش به حالت تعلیق درآمد. ولی بعدها این برنامه ها با رویکردها و ساختار و هزینه های متفاوت در جمهوری اسلامی پیگیری شد.
کوتاه آن که اگر چه در دوره پهلوی دوم غنی سازی در مقیاس گسترده در داخل انجام نشد، یا بهتر بگویم فرصت ش پیش نیامد، ولی برنامه ریزی های گسترده، سرمایه گذاری های خارجی(مانند یورودیف) و ایجاد زیرساخت های اولیه، در جهت دستیابی به فناوری غنی سازی در قالب یک استراتژی جامع هسته ای در دستور کار و برنامه ها بود.
به اغلب احتمال، هدف اصلی استراتژی هسته ای پهلوی دوم، دستیابی به استقلال در چرخه سوخت هسته ای برای تامین سوخت نیروگاههای متعدد بود.
از طرف دیگر محمد رضاشاه ملقب به آریا مهر (۱۹۴۱- ۱۹۷۹)، اسرائیل(اشغالگر) را متحد طبیعی ایران می دانست. وی از چند منظر مناسبات با اسرائیل را به سود ایرانیان می پنداشت:
۱- نخست رشد تند و پرشتاب پیشرفت اسرائیل، او را مجذوب خود کرده و قصد الگوبرداری از آن را داشت؛
۲- دوم این که برای درگیری با جهان عرب متخاصم، به ویژه رژیم بعث عراق، از جمله دوگانه حسن البکر و صدام حسین، اسرائیل را پشتیبان ایران می پنداشت؛
۳- سوم آن که همپای اسرائیل با نفوذ کمونیست ها در منطقه جنگیده و آن را موجب تقویت مناسبات طرفین می دانست؛
۴- چهارم آن که می خواست از طریق اسرائیل و لابی های توانمندش در کاخ و کنگره و پشتیبانی آی پک و آژانس یهود، کاخ سفید را همراه داشته باشد؛
۵- پنجم آن که با پشتیبانی لابی اسرائیل، قصد داشت حمایت رسانه، کمپانی ها و نهادهای پولی-اعتباری-بانکی جهانی را در اختیار بگیرد؛
۶- ششم آن که مناسبات با اسرائیل را زاییده منافع درهم بافته در برابر استراتژی پان عربی جمال عبدالناصر و صدام حسین و دیگر عفلقی ها و بعثی ها می پنداشت.
در همین راستا بود که موساد در قالبی سیستماتیک و بی وقفه تحرکات سیاسی مصر و به ویژه تحرکات نظامی عراق (صدام-البکر) و نیز گزارش تحرکات کمونیست ها در ایران را به دربار ایران گزارش می کرد.
شاه حتی در یک گفتگوی رسانه ای در پاسخ به این پرسش که در صورت وقوع جنگ بین اعراب- اسرائیل طرف کی را خواهد گرفت، بی درنگ از اسرائیل نام برد(خون و نفت، خاطرات منوچهر فرمانفرمایان، انتشارات ققنوس).
گرایش شاهنشاهی ایران به اسرائیل طی ۱۹۷۴-۱۹۷۹ شیب تند بالایی پیدا کرد. به گونه ای که طی این ۵ سال، اسحاق رابین، ایگال آلون، موشه دایان و شیمون پرز بارها به ایران سفر کردند. هم چنین عباسعلی خلعتبری دو سال پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، طی سفری رسمی به تل آویو دعوت شد.
گرچه مناسبات ایران-اسراییل در دوره پهلوی دوم حاکی از اتحاد پنهان فراگیر بود و هر دو دولت در صف مقدم رویارویی با ناسیونالیسم رادیکال عربی و نفوذ سوسیالیسم طراز مارکسیسم-لنینیسم شوروی در یک صف بودند؛ و گرچه همکاری های گسترده نظامی-امنیتی داشتند، ولی در عین حال چندین منبع تنش بین شاهنشاهی ایران و دولت اسرائیل محرز بود:
۱- نخست آن که به رغم درخواست ها و فشارهای پیاپی اسراییل، محمدرضا شاه اسرائیل را به رسمیت نشناخت. پهلوی دوم تنها در قالب دوفاکتو، با اسرائیل ارتباط داشت و حاضر به شناسایی رسمی(دوژور) اسرائیل نشد.محمد رضا شاه به دلیل ملاحظات درونی، به ویژه مخالفت روحانیون و اقشاری از مردم و نیز حفظ هژمونی منطقه ای خود، به ویژه بین کشورهای عرب همسایه، تن به این درخواست اسرائیل نداد؛ سهل است که هرجا لازم دید کمک هایی به فلسطین و شیعیان لبنان و…مبذول داشت؛
۲- محمدرضا شاه در راستای حفظ توازن در سیاست خارجی، با وجود گسترش همکاری های پنهان امنیتی، اطلاعاتی، نظامی و اقتصادی، همواره به حمایت از حقوق فلسطینی ها و ضرورت عقب نشینی اسرائیل از مناطق اشغالی فلسطینی پس از جنگ ۶ روزه، موضعگیری می کرد. این مواضع به ویزه در جریان کنفرانس های سازمان همکاری اسلامی نمود می یافت؛
۳- محمدرضا شاه در جهت تبدیل ایران به قدرت برتر منطقه ای، با موضعگیری علنی، می کوشید ایران را در نقش میانجگیری یا بازیگر مستقل منطقه ای نشان دهد. چنین نقشی با دیدگاه و انتطارات اسرائیل همسو نبود.
کوتاه آن که پهلوی دوم به دلیل فشارهای درونی، به ویژه از سوی روحانیون و نیز فشارهای منطقه ای، با وجود مناسبات گسترده پنهان با اسراییل، در برابر تقاضاهای اسرائیل مبنی بر به رسمیت شناختن، تا پایان حکومتش ایستادگی کرد.
در ۱۵ ساله منتهی به ۱۳۵۷، در همه باختر آسیا، هیچ پدیده ای چشمگیرتر از توانمند شدن و بلکه اوجگیری و کارآمدی ارتش شاهنشاهی نبود. طی این برهه تاریخی، ارتش ایران به همراه اسراییل(اشغالگر) تبدیل به توانمندترین ارتش منطقه و یکی از ۹ ارتش کارآمد جهان شد. چگونه؟!
با افزایش جهانی بهای نفت در دهه ۵۰، بودجه نظامی ایران از ۱۵۵ میلیون دلار در. ۱۳۴۲، به ۸/۴ میلیارد دلار در ۱۳۵۶ رسید. شاه با اتکا به مناسبات نزدیک با غرب و ایالات متحده، به مدرن ترین تجهیزات دفاعی دست یافت. خرید جنگنده های پیشرفته اف- ۱۴(فقط مختص آمریکا و ایران)، اف-۴ فانتوم و اف- ۵ تایگر و نیز هواپیماهای سوخت رسان و بالگردهای تهاجمی، ارتش ایران را در غرب آسیا سرآمد ساخت.
هم چنین در این دوره کوتاه ۱۵ ساله، نیروی زمینی از راه تجهیز به تانک های چیفتن، ام ۶۰ پاتون. اسکوربیون، موشک های ضد تانک، نفربرهای زرهی و موشک های زمین به هوا، به اوج قدرت دست یافت.
در عین حال نیروی دریایی با خرید ناوچه های کلاس پیکان، ناوشکن ها و تجهیز با هاور کرافت ها و دیگر شناورهای تهاجمی، قدرت نخست و برتر خلیج فارس شد.
با این همه پهلوی دوم از طریق تنوع بخشی به منابع خرید نظامی از کشورهایی مانند بریتانیا و حتی اتحاد شوروی و اسراییل، اندک اندک به سوی گسترده تر کردن منابع تامین دفاعی بر آمد.
هم چنین استعداد ارتش ایران در این دوره از طریق نوسازی ساختار ارتش و آموزش نیرو، به گونه ای چشمگیر بالنده شد.
طی این پروسه، هزاران مستشار نظامی آمریکایی-اروپایی به ایران آمدند و افسران و درجه داران برای آموزش و طی دوره های تخصصی به کشورهای غربی اعزام شدند.
همچنین با تاسیس و گسترش مراکز آموزش داخلی و نیز توجه به رفاه ارتشیان، کشور به تدریج دارای یک طبقه نظامی شد.
رویکرد غربگرایانه پهلوی دوم و ضدیتش با کمونیسم، با وجود ارتش مقتدر، ایران را تبدیل به ژاندارم خلیج فارس کرد. حتی پهلوی دوماز ۱۳۵۲، چشم به نظارت و کنترل اقیانوس هند داشت.
همین نقش ژاندارمی منطقه ای، شاه را وادار کرد که با جریانات کمونیستی متاثر و تحت حمایت شوروی به رویارویی مستقیم بپردازد. نمونه عالی آن میخکوب کردن و سپس انهدام شورشیان ظفار در عمان بود.
قدرت برتر نظامی پهلوی دوم، زمینه اوجگیری پرستیژ و افزایش نفوذ منطقه ای بلامنازع ایران شد. مداخله نظامی در ظفار، زمینگیر کردن قوای عراق، تضمین امنیت خلیج فارس و تنگه هرمز، حیثیت منطقه ای ایران را به اوج رساند.
البته پیامد منفی منطقه ای توانمند شدن نظامی ایران، ایجاد هراس در برخی کشورهای همسایه و تشدید رقابت تسلیحاتی بود.
ولی در مجموع دستاوردهای توانمندی ارتش، برای امنیت ملی در مقیاسی گسترده سودمند بود. به عنوان نمونه ای کوچک، طی این دوره کوتاه، بعث عراق ناگزیر به بستن قرارداد فاخر الجزیره با ایران و پذیرش خط تالوگ در اروند رود شد. البته چنین قراردادی پس از دستکم ۱۰۴ مورد درگیری مرزی با ارتش حاصل شد، که در ۹۳٪ مورد آن ها، عراق وادار به شکست و عقب نشینی شده بود.
فهمیدن این که حمله اسرائیل و آمریکا به ایران در خرداد ۱۴۰۴ در پس پرده با هدف تضعیف چین و منزوی کردنش انجام می شود، خیلی سخت نیست. پیشتر با تغییر رژیم دیکتاتوری سوریه، به ظاهر “شرا” فرماندار دست نشانده ترکیه در دمشق شد. ولی وی در واقع مطیع همه جانبه بریتانیا و ایالات متحده است. چنانکه پس از فروپاشی اسد، آمریکا و اروپا، یکجا و بیدرنگ همه تحریم ها علیه سوریه را زدودند. پیشتر نیز کار لبنان و حزب الله به پایان رسیده بود.
البته دست ترکیه، به ویژه کمپانی های ساخت و ساز، انرژی، تسلیحاتی، نساجی، غذا و داروی این قدرت نوظهور در سوریه باز شد، ولی افسار دمشق در نهایت در اختیار واشنگتن، لندن، آنکارا و تل آویو خواهد ماند. هم چنین محاسبه دولت حزب عدالت و توسعه(AKP) مبنی بر باز شدن دست ترکیه در سوریه، پس از درهم شکستن نفوذ ایران درست است، ولی در پس پرده این فروپاشی مقاصد نهایی دیگری نهفته است. معلوم بود که در پی شکسته شدن سدهای لبنان و سوریه و ایضا غزه، ایران هدف بعدی خواهد بود. در واقع درک نکردن این که پشت این حمله، دستگاه اطلاعاتی آمریکا و بریتانیا قرار دارد، ساده لوحی تفسیری است.
بالاخره هم، شمشیر ترامپ علیه جمهوری اسلامی از رو کشیده شد و بامداد یکم تیرماه(۲۲ جون)، آمریکا در حمله به ایران عملا به اسرائیل پیوست. بی آن که کاری به نتیجه این نبرد داشته باشم و بی آن که بخواهم در باره پیامدهای این حملات برای ایران، جمهوری اسلامی و ملت ایران، داوری کنم، دو پیامد بزرگ و جهانی چرخه عملیات سلسله وار اسرائیل- آمریکا-ترکیه و بریتانیا طی چندماه گذشته علیه لبنان، سوریه و جمهوری اسلامی را به گمان خود بازگو می کنم:
۱- با این سری عملیات، جمهوری خلق چین خاورمیانه و خلیج فارس را از دست داد. این نخستین شکست بزرگ و میدانی پکن پس از ورود ترامپ به کاخ سفید است؛
۲- روسیه نیز پس از دست دادن قفقاز جنوبی در رویارویی با مجموعه ترکیه، امریکا، بریتانیا و بیطرف ماندن مسکو در قبال از دست رفتن سوریه و اینک حمله مشترک اسرائیل-آمریکا به جمهوری اسلامی، کم کم می رود تا دستش از خاورمیانه و خلیج فارس قطع شده و در حاشیه قرار گیرد.
برنامه غرب آن است که با پیوستن احتمالی همه جانبه ایران به اردوگاه غرب، پس از سوریه و لبنان و متعاقب آن عراق، هدف چیرگی همه جانبه بر خاورمیانه تکمیل شده و چین و روسیه در گوشه رینگ قرار گیرند.
از دیدگاه استراتژی نظامی، جنگیدن چندان مهم نیست، بلکه هنر جنگیدن حرف اول را می زند؛ یعنی مدیریت جنگ و بهره برداری متعاقب از آن.
مثلا مشخص بود که حمله آمریکا به فردو نمایشی بود و واکنش جمهوری اسلامی به العدید نیز. طرفین در این کنش و واکنش، کوشیدند که به صورت کنترل شده با هم بجنگند. ولی شوم بختی برای ملت های درگیر، جایی است که بازی از کنترل خارج شود.
رویکرد ۱۲ روزه نبرد نشان داد که اسرائیل در پی تغییر رژیم است؛ حتی مدتی کوتاه نیز ترامپ عملگرا بدین طرح پیوست. ولی امروزه روز، کاخ سفید در کل، در پی استمرار مذاکره و توافق با جمهوری اسلامی است. بهگمانم ترامپ بر این باور است که منافع ترغیب رهبر حکومت به توافق جامع، چشمگیر به نظر می رسد:
۱- نخست آن که توافق با رهبر، همراهی بی چون و چرای وفاداران، هواداران و نهادهای حکومت را با خود همراه خواهد داشت. وظیفه توجیه مشروعیت توافق نیز بر عهده رهبری و نظام خواهد بود؛
۲- از شکل گیری مخالفت سازمان یافته وفاداران پس از توافق، جلوگیری خواهد کرد،
۳- رهبری و ایالات متحده. به خوبی پی برده اند که چین و روسیه هیچ اراده ای برای پشتیبانی استراتژیک از جمهوری اسلامی برای استمرار مقاومت ندارند. بنابراین مسیر مذاکره-توافق هموارتر شده است.
با این همه اسرائیل(اشغالگر) هنوز از طرح براندازی و تغییر رژیم نا امید نشده است.
هیچ بعید نیست جمهوری اسلامی با مذاکره کنار آید. ولی برخلاف بسیاری گمان ها نه در جایگاه یک تسلیم شده بی قید وشرط، آن گونه که ترامپ می خواست و اعلام کرد؛ بلکه دستکم طی دور نخست در جایگاه دولتی که به دلیل ایستادگی اش در برابر جبهه مشترک آمریکا -اسراییل و خنثی کردن برنامه سرنگونی اسرائیل، از طریق سلول های داخلی آموزش دیده، نه تنها جان بدر برده که هنوز گلوله ای برای رویارویی با اسراییل در تپانچه اش مانده است.
به هر روی، ۱۲ روزه نبرد هوا-پایه ایران -اسراییل، تنها دور نخست درگیری بود و بس. این دور به معنای پایان جنگ نیست و به اغلب احتمال دوره های متوالی متعدد دیگر منازعه و نبرد در راه خواهد بود.
نتیجه نهایی این مذاکره-نبردها، ترسیم نقشه خاورمیانه جدید است . هیچ بعید نیست که در چشم انداز دور، ایران و اسراییل، بنیادها و ستون های این خاورمیانه را بسازند.
مفر دیگر و متفاوت برای جمهوریاسلامی، توافق جامع با ایالات متحده آمریکا است. البته گذر از این سد استوار، که حاصل حدود نیم قرن مبارزه آشتی ناپذیر است، نیازمند دولتمردانی جسور، استراتژی فهم، دوراندیش در دو سوی میز است. آرزویی که امروزه روز، در کرسیهای مدیریت استراتژیک ایران و آمریکا، کمرنگ و بلکه بیرنگ می نماید.
دست اسرائیل برای وارد کردن ضربه بیشتر به توان دفاعی ایران بسته نیست، ولی تضعیف بیش از حد توان دفاعی ایران از منظر چشم اندازهای استراتژیک، حاوی تهدیدی جدی برای تداوم موجودیت این دولت خواهد بود: افزایش نفوذ متطقه ای و بلکه فرا منطقه ای جمهوری ترکیه و اهداف آشکار نو عثمانی نگری پرزیدنت اردوغان و همپایش جمهوری آذربایجان. در عین حال تضعیف قدرت ملی ایران، به معنای احیا و بلکه اوجگیری جریان های تکفیری در بخش خاوری خاورمیانه، آسیای مرکزی و هندوکش و شبه قاره خواهد بود.
طبق معمول دهه های گذشته، نخستین برنده تنش، منازعه، مناقشه و نبردهای مستقیم و غیر مستقیم ایران-اسراییل(اشغالگر) ترکیه و اردوغان خواهند بود.
الکساندورونا گورکیان کارشناس سیاسی روسی، باورمند است که: اگر نبرد بین ایران-اسراییل همچنان ادامه داشته باشد، اصلا بعید نیست به همین زودی، آذربایجان و ترکیه طی هماهنگی عملیات نظامی را در مرز ایران- ارمتستان برای اشغال زنگزور (سیونیک) آغاز کنند.
یادمان باشد بیش از ۳۰ سال سرمایه گذاری ایران در سوریه برای رویارویی با اسراییل با فرصت طلبی، صبوری و طراحی استراتژیک، طی ۱۱ روز به کلی از میان رفت و سوریه در چنگ اردوغان قرار گرفت.
به اغلب احتمال اردوغان، دلمشغولی ایران- اسراییل را در هفته های آتی از دست نداده و هدف تاریخی انصال به دریای خزر و ماوراءالنهر را از طریق تصرف زنگزور از دست نخواهد داد.
بهترین مثال برای شناخت مناسبات ایران- اسرائیل در دوره محمدرضا شاه، چگونگی مناسبات کنونی عربستان- اسرائیل و یا قطر و عمان-اسراییل است.
رقابت بر سر رهبری منطقه ای، لایه ای بنیادین و استراتژیک در روابط اسرائیل- ترکیه است.
جلوگیری از تبدیل شدن ترکیه به هژمونی منطقه ای، به ویژه از راه تسلط بر کشورهای کلیدی مانند سوریه، هدف بزرگ اسرائیل به شمار می آید. دغدغه های امنیتی فوری تر مانند جولان، کردها و تکفیری ها و اخوانی های مسلط بر دمشق، در واقع جلوه ها و پیامدهای بیرونی این رقابت کلان تر هستند.
حضور و دخالت مستقیم و غیر مستقیم نظامی ترکیه در سوریه، لیبی، عراق و مناقشه قره باغ، حمایت از تشکل های همسوی منطقه ای مانند حماس، تقابل آنکارا با یونان، قبرس و حتی مصر و بهره گیری از قدرت نرم برای ترویج مدل سیاسی-فرهنگی و به ویژه ارائه خود در نقش یک رهبر طبیعی برای اسلام سنی و محوری برای اتحاد کشورهای ترک، از آینده نگری استراتژیک و میانمدت و درازمدت اسرائیل دور نمانده است.
از دیدگاه اسرائیل، تسلط ترکیه بر سوریه، با وجود اشراف جغرافیایی اش بر اردن، لبنان، عراق و حتی اسرائیل و ترکیه و مدیترانه خاوری، گام بسیار بزرگ در جهت تحقق جاه طلبی های ترکیه و تغییر توازن قوای منطقه ای محسوب می شود.
هم چنین کنترل ترکیه بر سوریه و حضورش در بلندی های جولان، به منزله تهدید امنیتی مستقیم ترکیه و نیابتی هایش بر امنیت اسرائیل محسوب می شود. در عین حال سوریه ای تحت تسلط ترکیه، فضای مانور دیپلماتیک و نظامی ترکیه را محدود تر خواهد کرد. هم چنین هیچ گمانی نیست که کنترل دمشق توسط آنکارا، به منزله افزایش نفوذ بر دیگر بازیگران منطقه ای مانند عراق، اردن و لبنان و حتی عربستان و مصر خواهد بود.
طی ۱۲ روز اخیر، ترکیه و ۶ دولت جنوب خلیج فارس، برای دفاع از بقای جمهوری اسلامی برابر استراتژی تغییر رژیم نتانیاهو(و در مقطعی کمدوام ترامپ) سنگ تمام نهادند. کار به جایی رسید که امیر قطر که تمامیت سرزمینی کشورش با موشکباران ایران سخت خدشه دار شد، همان دیشب ضمن رایزنی با ترامپ، به میانجیگری موفقیت آمیزی بین ایران-اسراییل دست زد و هر دو را به آتش بس کشاند.
طی این ۱۲ روز الحق اردوغان در دفاع از جمهوری اسلامی دستکم در لفاظی سنگ تمام گذاشت. ۵ کشور دیگر جنوب خلیج فارس نیز بی ذره ای خست، به دفاع جانانه از جمهوری اسلامی پرداختند. حتی گفته شده است که عربستان به ترامپ در سفر اخیرش توصیه کرده بود که برای تغییر رسمی نام خلیج فارس اقدامی نکند . اعراب هم چنین عملا مخالف جنگ علیه جمهوری اسلامی برای تغییر رژیم بوده اند. حتی طالب ها نیز به پشتیبانی از جمهوری اسلامی در برابر هدف تغییر رژیم نتانیاهو برخاستند. هم چنین همه کشورهای عربی منطقه و ترکیه از آتش بس جاری پشتیبانی کرده اند. کار به جایی رسید که با وساطت اعراب، تحریم های فروش نفت ایران به چین برداشته شده و انتظار می رود راه تحریم های ایران کمکم باز شود.
در این میان پرسش استراتژیک آن است که چرا کشورهای عرب، ترکیه و حتی طالب ها، با وجود زمینه های مزمن و سخت منازعه و مناقشه، از پایداری، امنیت و بلکه استمرار حکومت جمهوری اسلامی پشتیبانی کرده و به شدت مخالف تغییر رژیم هستند ؟!
ایران دوره مشروطه، چنان درهم و برهم، آشفته و پریشان احوال و از هم پاشیده بود، که هیچ چسب و بستی برای پیوند برگه هایش(بخوانید ولایات و ایلات) کارساز نبود؛ نه راهی، نه راه آهنی و نه آرامش و امنیتی. مردم دولتمند و مذهبی، چنان چه عزم زیارت امام هشتم را داشتند، ناگزیر به سفر به باکو در روسیه بودند، تا از آنجا با کشتی به ترکمن و عشق آباد رفته و از سوی درگز به مشهد برسند و بر عکس. در واقع، بیشرین حد نفوذ قاطع شاه قجر، به گلوبندک، بازار و سنگلج و دو سه محله و آبادی دیگر محدود می شد.
این بهترین زمینه برای بختیاری ها، گیلک ها و آذری ها و خراسانی ها و…برای جدا شدن و القصه تجزیه، «ممالک محروسه ایران» بود.
جمعیت آن روزهای ایران، به سختی از ۵ میلیون تن بیشتر می شد و بیشترشان نیز در سیستم ایلی تعریف می شدند. ولی احزاب کمونیست و سوسیال دمکرات، در کمال آزادی به نشر توفنده ی آرا و افکار و طرح و برنامه ی خود در میان کوچه و بازار و بین سیستم ایل و ایلیاتی می پرداختند. رزمندگان محلی به ستوه آمده از دولت دزد و عیاش و کهنه و نخ نما شده نیز، همه جا پرچم شورش و طغیان برافراشته بودند؛ از خراسان تا خوزستان و از آذربایجان تا سیستان و بلوچستان.
شاید هیچ دوره ای در ۵۲۴ ساله از تشکیل ایران جدید(صفوی به بعد) مناسب تر از عهد مشروطه برای تجزیه این مرز و بوم نبوده است؛ و به گمانم دیگر نیز تکرار نشود. ولی چرا سردار اسعد بختیاری، که نیمه ی جنوبی کشور در مشتش بود و می توانست به سادگی آن را از پیکره ی ایران جدا نماید، نه تنها به این نمی اندیشید، که پیاپی بر لزوم یکپارچگی ایران سخنوری کرده و می کوشید؟ چرا سردار و سالار ملی، ستارخان و باقر خان، که به بیداد استبداد در آذربایجان، با اشک و آهن و خون، پایان داده و روس و همپالکی هایش را در این دیار آزادگان، ناامید کرده بودند و هیچ احدی را دیگر یارای رویارویی با آنان نبود، به جای بر پا کردن جشن پیروزی، عرقشان خشک نشده، سوار بر اسبان خود شده و راه دراز رسیدن به تهران را در پیش گرفتند؟ چرا از هر سوی ایران، گروه گروه، با سردار و بی سردار ، به مرکز آمدند، تا آینده این کهن دیار را در تهران رقم زنند؟!
موتور پروپاگاندای رسانه ای غرب در باره مساله هسته ای جمهوری اسلامی دوباره روشن شده است. مکرر تاکید میشود عملیات آمریکا در فردو ناکام مانده و یا کمتر موفقیت آمیز بوده است. به نتیجه کامل نرسیده و زمینه برای بازسازی و بلکه نوسازی فراهم است. هم چنین پافشاری می شود بیش از ۴۰۰ کیلو اورانیوم غنی شده در دسترس جمهوری اسلامی باقی مانده است. ضمن این که مجلس همکاری با آژانس را به حالت تعلیق در آورده است. نتیجه این برآوردها چه باید باشد: حملات مجدد. چرا؟!
۱- آسمان ایران باز بوده و کریدور ایمن هوایی برای حمله برقرار است؛
۲- محتمل است در صورت طولانی شدن مدت آتش بس، جمهوری اسلامی به توانمند سازی پدافند هوایی و نوسازی آن روی آورد؛
۳- اراده جمهوری اسلامی در باره اسرائیل (اشغالگر) و غنی سازی و…همچنان باقی است و تغییر چندانی در آن دیده نمی شود.
با این محاسبات، خیلی هم کم احتمال نیست نبردها دوباره آغاز شود. نیروهای مسلح چندان به آتش بس جاری دل نبندند.
همه می دانستند که اتحادیه توانمند نظامی امپراتوری آلمان زیر رهبری ویلهلم و امپراتوری اتریش-مجار، به زودی فرانسه را مورد حمله قرار خواهد داد. در این میان دولت ملیگرای مستقر در پاریس، بیش از آنکه از حمله آلمان-اتریش واهمه داشته باشد، از رویکرد سوسیالیست ها، مارکسیست ها و کمونیست ها و احزابشان نگران بود. چرا؟!
در ادبیات مارکسیسم به طور کلی نبرد طبقاتی و همبستگی بین المللی پرولتاریا از میهن دوستی و از جان گذشتی در راه وطن بس ارجمندتر و گرانمایه تر بود؛ سهل است که وطن دوستی به عنوان یک ایدئولوژی بورژوایی-ارتجاعی فرض شده بود که طبقه حاکم برای تقسیم طبقه کارگر و حفظ سلطه خود از آن استفاده می کرد. از دیدگاه مارکسیسم کلاسیک و حتی سوسیالیست های طراز مارکس، کارگران وطنی ندارند و پرولتاریا در سراسر جهان تحت ستم سرمایه داری و طبقه بورژوازی قرار دارند.
هم چنین رویکرد مارکسیست ها بر همبستگی ببن المللی پرولتاریا و مهمتر از آن اولویت نبرد طبقاتی بنیان نهاده شده و بیشینه بر انترناسیونالیسم متکی است.
از این منظر مهمترین نبرد، نبرد بین طبقه کارگر و سرمایه دار است و عشق به میهن در این چارچوب معنایی ندارد. سهل است که عشق به طبقه خود(پرولتاریا) و همبستگی با آندر سطح جهانی برتر است.
با این همه در همان آغازهای حملات کوبنده و همه جانبه امپراتوری آلمان به خاک فرانسه، تمام این ترهات از سوی مارکسیست ها به دور انداخته شد. در آن فضا، ادبیات طبقاتی و امتگرایی کمونیستی به باد رفت. سهل است که سوسیالیست ها نخستین کسانی بودند که تفنگ در دست به دفاع از میهن پرداختند. باور کردنی نیست که بیشترین کشته را در راه وطن، همین سوسیالیست ها داده و سخت و جانانه، در برابر هم مسلکان سوسیالیست و کمونیست آلمانی ایستادند. شکست انترناسیونال دوم در حمایت احزاب سوسیالیست از دولت های ملی خود، رویدادی شوکه کننده برای مارکسیست های ارتدکس بود. سوسیالیست ها و کمونیست های فرانسوی، همانند همتایان آلمانی اشان، تحت تاثیر عواملی چون تهاجم مستقیم، فشار ناسیونالیستی و دیدگاه دفاع از میهن، اصول انترناسیونالیسم را در عمل کنار نهاده و به اتحاد مقدس میهنی پیوستند. یکی از رهبران سوسیالیست فریاد می زد: حتی سگان هم غریزی از لانه و کاشانه خود دفاع می کنند.
نویسنده: یدالله کریمی پور
ژئواستراتژی، پیوندی حیاتی میان جغرافیا و استراتژی ملی است که درک درست و بهموقع آن…
دلایل گرانی مسکن در اسرائیل بعد از حملات موشکی ایران کمبود زمین است. به همین…
بازار برنج در جنگ ۱۲ روزه، متعادل بود چون تنها ۲۵ درصد از ذخایر توزیعشده…
استیون ویتکاف، توسعهدهنده برجسته املاک و مستغلات در آمریکا و از حامیان نزدیک دونالد ترامپ،…
در میانه دهه ۱۳۰۰ خورشیدی، همزمان با تلاش رضاشاه برای ساختن ایران نوین و رهایی…
در واپسین روزهای اسفند ۱۲۸۹، مجلس شورای ملی با تصویب قانونی ششمادهای، چارچوب مالیاتگیری از…