به گزارش سرمایه فردا، قصه مائده طهماسبی و فرهاد آییش، بیش از آنکه یک داستان عاشقانه وایرالشده باشد، نمونهای از زیست آرام و تدریجی دو انسان مستقل است که یاد گرفتهاند اختلافها را به جنگ تبدیل نکنند و گذشته را با احترام ببینند. در روایت او، عشق شبیه پروژهای نمایشی نیست؛ بلکه حاصل سالها تمرین برای ساده زیستن، شوخی کردن با ضعفها و پذیرفتن آزادیهای فردی است. همین نگاه، گفتوگو را از سطح خاطرههای شیرین فراتر میبرد و به پرسشی جدیتر بدل میکند: در زمانهای که سرعت و هیجان جای صبر و شناخت را گرفته، آیا هنوز میتوان رابطهای بر پایه کیفیت و روراستی بنا کرد؟
گاهی یک زوج هنرمند، تبدیل به قصهای میشوند که مردم دوست دارند بارها مرورش کنند؛ قصهای که در قاب عکسهای روزمره شکل میگیرد، در شوخیهای ساده جان میگیرد و در یک جمله کوتاه، تبدیل به توصیهای برای زندگی میشود. مائده طهماسبی در این گفتوگو از «کیفیت رابطه» حرف میزند؛ از تمرین آرام با هم بودن، از روراستیهای بیتعارف، از احترام به گذشته، از رنجهای واقعی مراقبت از مادران در سالهای سالمندی، از بیاعتمادی تازه در شبکه نمایش خانگی و از آرزویش برای نقشهایی که زن میانسال را از کلیشه «مادر آماده» بیرون بکشد.
این روزها بخشی از صحبتهای طهماسبی در فضای مجازی دستبهدست میشود؛ همان لحظههایی که او درباره پیر شدن عاشقانه، کنار هم ماندن، و راز «کمدردسر» زندگی کردن حرف میزند. طهماسبی از همان ابتدا یک نکته را پررنگ میکند: رابطه شبیه پروژه تبلیغاتی نیست که با آرزو و شعار ساخته شود؛ محصول سالها زیستن است.
او با صراحت میگوید اگر قرار باشد رابطهای شبیه یک تصویر ایدهآل باشد، با سفارش و حسرت شکل نمیگیرد: «این یک تربیت است؛ یک با هم زندگی کردن است.» نگاهش به زندگی مشترک، بیش از هر چیز روی «کیفیت» مکث میکند؛ کیفیتی که با انگشت گذاشتن روی ضعفها و شمردن کمبودها ساخته نمیشود. به باور او، آدمها اگر یاد بگیرند خوبی طرف مقابل را ببینند، بخش بزرگی از سوءتفاهمها، پیش از تبدیل شدن به بحران، فروکش میکند.
طهماسبی در روایت خودش، از یک تجربه آرام و تدریجی میگوید: شروع زندگی مشترک با فرهاد آییش، شتابزده نبوده؛ دو آدم مستقل، با فاصله و فرصت شناخت، کمکم به هم نزدیک شدهاند. همین «آهسته رفتن» را یکی از رازهای ماندگاری میداند؛ فرصتی که در آن، طرفین یاد میگیرند کموکاستیها را روبهرو بگویند، بدون تحقیر و بدون زخمی کردن.
«اگر قرار است کسی را بپذیری، باید دوستش داشته باشی؛ اگر هم قرار نیست، محترمانه جدا شو، نگذار به جنگ برسد.»
در حرفهای طهماسبی، یک واژه مدام تکرار میشود: روراستی. او از زندگیای میگوید که در آن، طرفین «نقش بازی» نمیکنند؛ حسی که به زعم خودش، باعث میشود کوچکترین دلخوریها هم ماندگار نشود. حتی از شوخیهایی میگوید که شاید برای برخی غیرمنتظره باشد؛ شوخیهایی درباره ضعفهای شخصی یا عادتهای روزمره. طهماسبی میخندد و تعریف میکند چطور گاهی درباره «لوس شدن» همسرش حرف میزند و آییش هم با همان شوخطبعی همراهی میکند.
بخش مهم دیگر روایت او، آزادی در زندگی مشترک است؛ آزادی در سفر رفتن، مهمانی رفتن، زمان شخصی داشتن و تصمیم گرفتن. طهماسبی معتقد است رابطه سالم جایی است که «حسن نیت» جای کنترل را بگیرد. یک نفر میخواهد تنها سفر برود، دیگری تشویق میکند؛ چون میداند گاهی سفر، شکل مراقبه است: آدم در جاده با خودش خلوت میکند.
در همین مسیر، تفاوت سلیقهها هم به دعوا تبدیل نمیشود: طهماسبی عاشق کشف شهرها و تجربههای تازه است، آییش بیشتر دنبال استراحت و آرامش. با این حال، رابطهشان با همین تفاوتها زنده است؛ چون انرژی را صرف جنگیدن با سلیقه دیگری نمیکنند.
«سفر برای بعضیها مراقبه است؛ خلوت کردن با جاده. اگر این را بفهمی، اجازه میدهی طرف مقابل خودش باشد.»
وقتی حرف به طلاقهای سریع میرسد، طهماسبی نگاه جامعهشناسانه پیدا میکند. او میگوید جدایی همیشه بوده، فرق امروز در دیده شدن است؛ آمار، شبکههای اجتماعی و جنجالهای آنلاین، همه چیز را بزرگتر نشان میدهد. با این حال، یک نگرانی جدی هم دارد: تابآوری پایینتر شده است. او از تجربههای اطرافش میگوید؛ از ازدواجهایی که بیشتر شبیه یک مراسم زیبا بوده تا یک تصمیم عاقلانه. آدمها به هیجانِ عکس و ویدیو دل میبندند، بعد با اولین موج اختلاف، کل سازه فرومیریزد.
در تحلیل او، فضای مجازی هم بیتاثیر نیست: زوجی زیر یک سقف زندگی میکند، اما ذهنش در گوشی پرسه میزند؛ واقعیت رابطه، جای خودش را به مقایسههای بیپایان میدهد. طهماسبی از یک توصیه سخت هم حرف میزند: زندگی دو نفره، اجبار نیست؛ ترس از تنهایی، دلیل خوبی برای ازدواج نیست. آدم باید بداند چرا وارد رابطه میشود، چون جنگِ جدایی، فرسایشی است و بهای سنگینی دارد؛ روحی، روانی و حقوقی.
«ازدواج سخت است، جدایی سختتر است؛ چون بعدش یک جنگ شروع میشود و اگر تفاهمی نباشد، فرسایشیات میکند.»
یکی از بخشهای جذاب گفتوگو جایی است که طهماسبی درباره رابطهاش با همسر سابق آییش حرف میزند. او از همان ابتدا مرزبندی روشنی دارد: در نگاه او، خانواده سابق «دشمن» نیست. طهماسبی تعریف میکند که با همسر سابق آییش دیدار داشته، شام خوردهاند، گفتوگو کردهاند؛ مواجههای محترمانه که در فرهنگ عمومی ما کمتر دیده میشود.
منطقش ساده است: اگر کسی در گذشته انتخابِ شریک زندگیات بوده، احترامش بخشی از احترام به خود شریک فعلی است. او از همسر سابق آییش با علاقه یاد میکند و میگوید با هنرمندی مواجه شده که نقاش است و حضورش در آن دیدار، به جای تنش، حس آرامش داشته است.
«وقتی انتخابِ گذشته را محترم بدانی، با حال خودت هم محترمانهتر رفتار میکنی»
پرسش درباره عکسهای عاشقانه و استایلهای هماهنگ این زوج، به یکی از شیرینترین بخشهای گفتوگو تبدیل میشود. طهماسبی تاکید میکند اتفاقها «در لحظه» رخ میدهد؛ ژستها از پیش طراحی نشده، لباسها پروژه مشترک نیست و قابها بیشتر شبیه یک بازی طبیعی دو نفره است تا نمایش برای دوربین.
او میگوید ممکن است به طور اتفاقی رنگها به هم بخورد، اما آنچه دیده میشود، حاصل یک «شیمی» است؛ چیزی شبیه همخوانی بدنها و روحیهها. حتی مثال میزند: یک سفر طولانی و بیش از ده ساعت در جاده، میتواند دو نفر را عصبی کند، اما برای آنها تبدیل به گفتوگو و خنده شده؛ با قصهگویی آییش و شوخیهای سادهای که خستگی را کم کرده است.
«اگر پشت صحنه را ببینید، همهچیز همان لحظه اتفاق افتاده؛ انگار زندگی خودش قاب را میسازد.»
با وجود فضای گرم گفتوگو، طهماسبی از بخشهای سخت زندگی هم حرف میزند. مهمترین تلخی مشترک آنها، سالهای سالمندی مادران است؛ دورانی که هم مادر آییش نیاز به مراقبت داشته و هم مادر طهماسبی با بیماری دمانس درگیر شده است. او توضیح میدهد که زندگی دو طبقه داشتند؛ مادر در طبقه پایین، آها در طبقه بالا؛ نزدیک به بیش از یک دهه در کنار هم، با تمام پیچیدگیهای مراقبت، بیماری، اضطراب و خستگی.
طهماسبی صادقانه میگوید روزهایی بوده که از دیدار مادرش برمیگشته و توان معاشرت نداشته؛ سنگینیِ غم، روی رابطه هم سایه میانداخته. با این حال، میگوید مهربانی آییش و احترام متقابل به مادران یکدیگر، کمک کرده آن دوران راحتتر طی شود. از همین تجربه نتیجه میگیرد: بسیاری از اختلافها در فرهنگ عمومی، از «جبههبندی خانوادگی» میآید؛ اینکه خانوادهها را مقابل هم قرار میدهیم و به جای ساختن هسته خانواده جدید، مدام جنگ درست میکنیم:
«کلیدش این است که همسر و فرزندانت نفرهای اول زندگیات باشند؛ هسته که محکم شود، رابطهها هم منسجمتر میشود.»
طهماسبی درباره بچهدار نشدن هم با همان صراحت حرف میزند. میگوید از جوانی میدانسته چنین مسیری را برای خود نمیخواهد. دلیلش هم ساده و مسئولانه است: باور داشته اگر روزی بخواهد مادر شود، باید بتواند یک کودک را خوشبخت کند؛ حتی بیشتر از هر چیز به کودکانِ بیسرپرست فکر میکرده، اما هیچوقت به مرحلهای نرسیده که این مسئولیت را عملی کند.
فشار اطرافیان را هم تجربه کرده؛ همان جملههای تکراری درباره پشیمانی در سنین بالاتر. طهماسبی میگوید تا امروز با تصمیمش کنار آمده و حس پشیمانی جدی ندارد؛ چون از ابتدا برایش روشن بوده و آن را با شریک زندگیاش هم شفاف مطرح کرده است.
«مسئولیتِ مادر شدن برایم شوخی نبود؛ باید بتوانی یک انسان را خوشبخت کنی.»
از زندگی شخصی که فاصله میگیریم، گفتوگو وارد فضای حرفهای میشود. طهماسبی از آخرین تجربهاش در سریال «کنکل» حرف میزند؛ پروژهای که به گفته او قصهای متفاوت داشته و تیمی حرفهای پشت آن بوده است. او با حسرت از پخش نشدن بخش پایانی سریال میگوید؛ اتفاقی که فقط به مخاطب ضربه نزده، برای بازیگران هم تبعات مالی داشته است.
طهماسبی توضیح میدهد که در چنین وضعیتهایی، بیاعتمادی شکل میگیرد؛ بازیگران نسبت به پروژههای جدید محتاطتر میشوند و درباره پشتوانه مالی و اعتبار تهیهکننده سوالهای جدی میپرسند. او حتی مقایسه میکند با تجربههای تلخ در تلویزیون که گاهی دستمزدها دیر پرداخت میشد و پروژهها سرانجام روشنی نداشتند؛ حالا همان آسیب، به شبکه نمایش خانگی هم سرایت کرده است.
«اولین سوالم همیشه این است: تهیهکننده کیست؟ پشتوانه مالی کجاست؟ تجربه نشان داده بیتوجهی به این سؤال، هزینه دارد.»
در مرور مسیر کاری، طهماسبی یادآوری میکند که آغاز جدیِ حضورش در سینما با جعفر پناهی بوده؛ فیلم «دایره» در سال ۱۳۷۸، پروژهای که در ایران به نمایش عمومی نرسید، اما برای او تجربهای تعیینکننده بود. بعدتر، «مارمولک» کمال تبریزی تبدیل به یکی از شناختهشدهترین نقشهایش شد؛ نقشی که هنوز هم با تکرار نمایشهای ماهوارهای و بازپخشها، در ذهن تماشاگر مانده است.
در بخش پایانی، طهماسبی از تئاتر میگوید؛ از روزهایی که گروه معنا داشت، اعضا همه کار میکردند: گریم، صحنه، جارو کردن، تمرینهای طولانی. او معتقد است زمان عوض شده؛ اینترنت سرعت را بالا برده، حوصلهها کوتاهتر شده، تمرینهای چندماهه کمتر دیده میشود. با این حال، تاکید میکند در نسل جوان هم کار خوب کم نیست؛ بازیگران جوان باهوشاند و نیاز تماشاگرشان را میشناسند. مسئله در نگاه او، حفظ «کیفیت» است؛ همان واژهای که از ابتدای گفتوگو تا پایان، نخِ نامرئیِ حرفهایش میماند.
«زمانه عوض شده، اما کیفیت هنوز همان معیار اصلی است؛ چه در عشق، چه در تئاتر، چه در سریال.»
حادثه مهیب بندر شهید رجایی در اردیبهشت امسال، نهتنها جان ۵۸ نفر را گرفت، بلکه…
در میان تولیدات پرشمار شبکه نمایش خانگی، «وحشی» همچنان اثری است که میتواند مخاطب را…
بازار مرکبات ایران در پاییز امسال با جهش بیسابقه قیمت روبهرو شده است؛ پرتقال و…
پرونده واردات خودرو توسط شرکت «نگین تندیس الماس» به آزمونی جدی برای سیاستگذار بدل شده…
ممنوعیت استفاده افراد زیر ۱۸ سال از تاکسیهای اینترنتی، پس از سالها سکوت، دوباره به…