به گزارش سرمایه فردا، تقریباً در دو سال آخر پایان قرن هجدهم بود که دو شکست اساسی مسلمانان از غرب، برتری محسوس آنها بر ما را آشکار کرد: فتح مصر توسط ناپلئون در ۱۷۹۸ م. و شکست تیپوسلطان از بریتانیا در ۱۷۹۹م. و گسترش نفوذ این کشور در هند. طولی نکشید که این زنگ خطر به سرحدات ایران نیز رسید. تقریباً در آغاز دور اول جنگهای ایران و روسیه(۱۸۰۶م.) بود که عباس میرزا، به دلیل حیرت از قدرت و برتری روسیه، خطاب به موسیو ژوبر نمایندهی فرانسه میگوید:«نمیدانم این قدرتی که شما (اروپاییها) را بر ما مسلط کرده چیست و چه چیزی موجب ضعف ما و باعث ترقی شماست؟ شما در قشون جنگیدن و فتح کردن و به کار بردن تمام قوای عقلیه متبحرید و حال آنکه ما در جهل و شغب غوطه ور و به ندرت آتیه را در نظر می گیریم ، مگر جمعیت و حاصلخیزی و ثروت مشرق زمین از اروپا کمتر است یا آفتاب که قبل از رسیدن به شما به ما می تابد تاثیرات مفیدش در سرما کمتر از سر شماست؟
یا خدایی که مراحمش بر جمیع ذرات عالم یکسان است خواسته شما را بر ما برتری دهد؟ گمان نمیکنم» این تحیر جمعی فقط سه سال لازم داشت تا به صورت یک «رساله» به ایرانیان اعلام شود، این وظیفه را میرزا ابوالحسنخان ایلچی که به انگلستان رفته بود، بر عهده گرفت. او تصمیم گرفت سفرنامهی خویش را که عنوان «وقایع غریبه و گزارشات اتفاقیه بحر و بر» داشت را «حیرتنامه» بنامد. پس از آن قاطبهی سفرنامههای ایرانیان به اروپا، چیزی جز همین «حیرت» و «بهت» از عظمت تمدن غربی نبود.
همین تحیّر بود که برخی از نخبگان کشور را به تقلید و تبعیت مطلق از غرب کشانید چنانکه ملکمخان میگفت:«در مسائل حکمرانی «نمیتوانیم» و «نباید» از پیش خود اختراعی نماییم، یا باید عمل و تجربهی فرنگستان را سرمشق خود قرار دهیم یا باید از دایرهی «بربریگری» خود قدمی بیرون نگذاریم.» از دید مستشدگان تمدن غربی، مردم ما «بربر» و مردم فرنگستان «متمدن» بود. این خاکساری و خود تحقیری، لفظ صریحتری نیز به خود میگرفت چنانکه میرزافتحعلی آخوندزاده این چنین در نمایشنامه «خرس دزدافکن» از منقبت روسیه سخن به میان میآورد:«هیچ میدانید دولت روس چه خوبیها به شما کرده و شما را از چه نوع بلاها محافظت میکند؟… بر شما لازم است که بزرگ خود را بشناسید، همیشه به امر و نهی او مطلع بشوید، رسوم بندگی و آداب انسانیت را یاد بگیرید…» یا وقتی تقیزاده میگفت:«ایران باید ظاهراً و باطناً و جسماً و روحاً فرنگی مآب شود و بس».
ماحصل این تحّیرهای سیاسی و تحقیرهای هویتی چه بود؟ در مصالحهنامهی گلستان (۱۸۱۳م.) گنجه، قرهباغ، شیروان و بادکوبه و… عقب نشینی کردیم و در معاهدهی ترکمانچای(۱۸۲۸م.) علاوه بر سرزمینهای مذکور از ایروان و نخجوان و… را نیز از دست دادیم. در معاهدهی پاریس(۱۸۵۷م.) از هرات و بالتبع از کل افغانستان کنونی چشم پوشیدیم و در گلداسمیت (۱۸۷۱ و ۱۹۰۵م.) بخش بزرگی از بلوچستان قدیم و پاکستان امروزی را از دست دادیم و در آخال(۱۸۸۱م.) ماوراءالنهر را به ثمن بخس واگذار کردیم. همین رویکرد قاجاری، در دوران پهلوی نیز ادامه یافت و ما هفت منطقهی راهبردی دیگر از جمله «بحرین» و «آرارات»و… را نیز از دست دادیم.
البته فقط مسئله از دست دادن خاک نبود، بلکه قراردادهای استعماری سیاسی-اقتصادی را نیز باید به آنها اضافه کنیم: رویتر(۱۸۷۲م.)، لاتاری(۱۸۸۹م.)، رژی(۱۸۹۰م.)، دارسی(۱۹۰۱م.)، خوشتاریا (۱۹۱۷م.) ، قرارداد ۱۹۱۹ با انگلستان و… تا اعطای حق کاپیتالاسیون به آمریکا(۱۹۶۴م.). این قراردادها خون کشور ما را مکیدند و بر فلاکت ما افزودند. اماغربیان حتی به جدایی خاکهای ایران زمین و غارت منابع اقتصادی نیز راضی نشدند و دوبار در طول دو جنگ جهانی اول و دوم، میهن ما را اشغال کرده و در طول قحطی ناشی از آن جنگها میلیونها ایرانی از بین رفتند. حتی گستاخانه دولت منتخب این سرزمین یعنی دولت دکتر مصدق را نیز با کودتا ساقط کردند.
اگر بنابر سخن عباس میرزا، نقطهی تحیّر سیاسی را ۱۸۰۶میلادی قرار بدهیم دست کم تا ۱۹۷۹میلادی یعنی وقوع انقلاب اسلامی ایران، در یک فترت ۱۷۳ساله همواره در حال شکست خوردن و تحقیر شدن بودیم. بیتردید نیت و هدف غالب متفکران و روشنفکران و سیاستمداران دوران فترت، این نبود که این سرزمین همواره در بزنگاههای مختلف از دشمنان خود شکست بخورد، اما این نکتهی مهم را درنمییافتند که «تصرف» (یا به تعبیری «اجتهاد») در «علم و تکنیک» غربی، از راه «تقلید» و «تسلیم» فکری نخواهد بود.
تبیین نسبت «تصرف» و «تقلید» (یا اجتهاد و تقلید) مسئلهای است که بیش از ۲۰۰ سال ما را درگیر خود نموده است، علت حل نشدن این مسئله، به این دلیل است که این پرسش مهم، صورتی دروغین به گرفته است، چرا که نام آن را به مسئلهی «سنت» و «مدرنیته» تغییر دادهاند. ادعا میشد که برای کسب «علم جدید» میبایست هویت بنیادین ما نیز به همان سوژهی خودبنیاد غربی تبدیل شود، چراکه اساساً محال بود که از هویتی غیراُمانیستی-سکولاریستی در عالم مدرن سخن گفت که بتواند در این عالم دوام بیاورد. به تعبیر کانت، در دوران روشنگری، دوران بلوغ بشر بود، دیگر هیچ مرجع معرفتی دیگری، غیر از دستگاه فاهمهی انسانی(با قرائت اروپایی) ارزش داوری نداشت. نیچه با صدای بلند اعلام کرد که «خدا مرده است» چرا که هیچ نیازی به «خدا» و «امرمتعالی» در جهان جدید نبود.
به همین جهت برخی منورالفکران زبان به تحقیر هویت بومی و سنتی خود میگشودند که در آن خدا در همهی ارکانش حضور داشت. از شعر تا عرفان و فلسفه و بازار و روابط اجتماعی و… مملو از مفاهیم دینی و ردپای «خدا» بود. این چنین بود که برخی منورالفکران ، با اُبژه قرار دادن جامعهی خود، با نگاهی تحقیر آمیز، آنان را به تقلید از غرب فرا میخواند. حتی در یک حالت خوشبینانهتر اگر جای «تقلید» از واژهی «آموزش» استفاده کنیم، یک سؤال مهم همچنان پاسخهای تردید آمیزی دارد: آیا صرف «آموزش» و «آموختن» از غرب میتواند ما را نجات دهد؟ به لطف پیشرفت در مطالعات تاریخی و فلسفی علم میدانیم که اساساً «علم» صرف جمعآوری داده پیرامون فرمولها و قواعد طبیعی و فیزیکی و… نیست. بلکه علم یک ساختار اجتماعی درهمتنیده و بسیار پیچیده میباشد.
این که اساساً غرب چه دادهها و علمهایی را در اختیار دیگران قرار میدهد یک طرف ماجرا است، اینکه اساساً سیاستگذاری کلان ما در کاربست علوم دریافتی از غرب به چه نحوی خواهد بود نیز در طرف دیگر ماجرا قرار دارد. غرب همواره از در اختیار گذاشتن دادههای حساس و تکنولوژیهای مهم به دیگران استنکاف ورزیده است، و تنها زمانی این تکنولوژیها را عمومی میسازد که چندپله از آنها بالاتر رفته باشد. از طرف دیگر وقتی سیاستگذاری کلان کشور در بهترین حالت «ژاندارم بودن در منطقه» است، این کشور همواره ریزهخوار تهماندههای علمی و تکنولوژیک باقیخواهد ماند و در بهترین حالت یک «مونتاژکار» شناخته خواهد شد.
این الگو تا به امروز نیز تغییر نکرده است، کشورهای تابع و مطیع غرب را «گاو شیرده» مینامند و از آنها نفت گرفته و کالای تکنولوژیک میفروشند. غرب در این کشورها تمام ادوات نظامی پیشرفتهی فروخته شده را تحت نظارت مطلق خود نگه داشتهاست و اساساً بقا و دوام آن تسلیحات را نیز به دانش و سرویس دهی خود متکی کرده است. حتی فراتر از این مسئله با ایجاد پایگاههای نظامی متعدد یا انعقاد پیمان امنیتی در قالب ناتو و… در این کشورها اساساً امنیت و بقای این کشورها را نیز به خود وابسته کرده است.
از پیشرفتهترین کشورها در حوزهی تکنولوژی نظیر ژاپن، کرهی جنوبی، آلمان (که خودشان هم جزو بلوک غرب محسوب میشوند) و… گرفته تا خامفروشترین کشورها نظیر عربستان و امارات و… در زیر سایهی پایگاههای نظامی آمریکا و سربازان آمریکایی به حیات خود ادامه میدهند. در این میان هنوز بسیاری از منورالفکران ما بر مبنای همان اسلوب پیشین، این گزاره را تئوریزه میکنند که مگر «گاو آمریکا بودن چه اشکالی دارد؟ چه اشکالی دارد مثل فلان کشور شویم؟»،«کسانی که میخواهند رفاه داشته باشند باید شیر بدهند»، «رفاه اجتماعی در عادیسازی روابط و تنشزدایی است».
برای این منور الفکران ، «غرب» پس از استعمار صدها کشور در طول سه قرن، و به بردگی کشاندن میلیونها انسان و غارت سیستماتیک منابع آنها، تجزیه و کوچک کردن دولتهای پهناور(نظیر ایران و عثمانی و…)، کشتن بیش از ۱۵۰ میلیون نفر آن هم فقط در طول جنگهای جهانی اول و دوم، انجام کودتا در بیش از ۵۰ کشور، استفاده از بمبهای اتمی و شیمیایی در ژاپن و ویتنام، حمایت همهجانبه از صدام در تهاجم به ایران و نسلکشی فلسطینها و دزدیدن زمینهایشان و… «عادی» رفتار میکند و مایی که به این رفتار معترضیم، «تنشزا» هستیم. ریشهی این «عادی انگاری» وضعیت سیاسی جهان ریشه در نگاه «ارباب – بردگی» حاصل از همان تحیّر و حیرت از مظاهر تمدنی است.
منور الفکران یا برخی از متفکران مسلمان ما قبول نداشتند و ندارند که اساساً «تصرف» و «تأسیس»، مقولهای اراده محور و قدرت محور است، ذهن آنها در همان سطح «تقلید» و «تشبیه» منجمد شده است. «تصرف» اساساً تنشزا است. اینکه بخواهیم در علم و تکنولوژی پیشرفته غرب تصرف کنیم و آن را به خدمت خود دربیاوریم، باید در برابر فشارها و رفتارهای تهاجمی غرب نیز «مقاومت» کنیم. اینکه ما باید غنیسازی هستهای داشته باشیم یا بتوانیم موشک برد بلند بسازیم، یا در تولید ریزتراشهها و… موفقیت داشته باشیم، برای برتری جویی غربی «تنشزا» میباشد، چرا که اساساً دانش ما مقولهای «درونزا»است و متکی به آنها نیست. حال سؤال مهم این است که چه طرحی میتوانست این ارادهی «تأسیس محور» را پایه ریزی کند؟
وقوع انقلاب اسلامی این اراده را در دو عالم فکری و سیاسی محقق نمود. طرح بنیادین انقلاب اسلامی، همان طرح تاریخی «عقلانیت شیعی» است. عقلانیتی که به تأسی از «عاشورا»، بیزار از ذلت و حقارت است و به جهت میراث فلسفی – عرفانی – اجتهادی سترگاش، هم ظرفیت «استنباط» و «اقتباس» عقلانی از علم و تمدن غربی را داراست و هم قابلیت «تأسیس» طرح نوین تمدنی و علمی را دارد.
همین ظرفیت عظیم بود که توانست پس از نزدیک به دو قرن شکست پیاپی، در دفاع مقدس هشت ساله، ذرهای از خاک میهن را از دست ندهد و در درون بزرگترین محاصرهی اقتصادی تاریخ، با سرعت حیرت آوری در بسیاری از علوم و فنون و صنایع راهبردی به موقعیت فرادست برسد. این موفقیتها حاصل منطقی است که به آن پرداختیم حاصل منطقِ «رویکرد مصرفکنندگیِ علم را باید به رویکرد تولید علم تبدیل کنیم» یا «در زمینهی علم و فناوری، آن کاری را که ذهن بشر به آن دست نیافته است، آن را وجههی همت قرار بدهید و دنبال بکنید» یا «اگر علم نباشد، هیچچیز نیست؛ و اگر فناوری هم باشد، فناورىِ عاریهای و دروغین و وامگرفتهی از دیگران است» میباشد.
این منطق است که کارآمدی خود را در جنگ تحمیلی اسرائیل بر ایران نشان داد. علم برآمده از منطق جمهوری اسلامی بود که پس دههاسال تحقیر و تقلید، با سرعتی فراصوتی دشمن را هزاران کیلومتر دورتر از مرزهایش به خاک ذلّت کشاند. اقتدار علمی حاصل از نظام جمهوری اسلامی، راه ۲۰۰ سالهی «تصرف در تکنیک» را در کمتر از چهل سال، آن هم با سالها جنگ و تحریم و نفوذ و فتنه، پیمود.
نویسنده: یحیی بوذرینژاد
در بزنگاههایی که سیاست به سطح ادراک عمومی کشیده میشود، پروژهای آرام اما عمیق در…
شتاب فزاینده مصرف برق و رکود در سرمایهگذاریهای زیرساختی، ایران را با یکی از شدیدترین…
در پی حملات اخیر رژیم صهیونیستی به زیرساختهای حیاتی ایران، نقاط ضعف در سامانههای اطلاعاتی…
در پی حمله نظامی رژیم صهیونیستی به مراکز غیرنظامی ایران و نقش مستقیم آمریکا در…
«زن و بچه»، جدیدترین فیلم سعید روستایی، نه اعتراض است و نه روایت؛ بلکه آشفتهنگاری…
سیل مرگبار تگزاس و ناکارآمدی نهادهای امدادی آمریکا بار دیگر نشان داد که اولویت سیاستمداران…