در باب جامعه ستیزی تفکرات مارکسیستی غالبا تفکرات مارکسیستی را تفکری فرد ستیز می دانند که فرد را فدای جامعه و تاریخ می کند. اما من ادعا می کنم که تفکر مارکسیستی بر خلاف ادعای خود نه تنها فرد ستیز است بلکه جامعه ستیز و تاریخ ستیز نیز است. این تفکر فرد انسان و جامعه انسانی متشکل از افراد را چون ماشینی می بیند که براحتی قابل کنترل و برنامه ریزی است. در رویکرد تاریخی این تفکر نیز این نگاه مسلط است.
در تاریخ ظلمانی گذشته نخبگانی افراد و جامعه را هدایت و کنترل می کرده اند. از این دیدگاه نادرست, تالی فاسد ان خارج می شود که جامعه در نهایت قابل کنترل و برنامه ریزی است و فقط باید جای نخبگان ظالم گذشته را نخبگان دانشمند و عادل کمونیستی قرار گیرند. از این رو، تفکر مارکسیستی بر خلاف ادعای خود جامعه گرا نیست بلکه جامعه ستیز است. فرد گرا نیست بلکه فرد ستیز است.
تفکر نخبه گرایانه و جامعه ستیز و فرد ستیز مارکسیستی
این تفکر ادامه همان نخبه گرایی افلاطونی است که نخبه یا جماعت نخبگان را لایق هدایت جامعه می داند. اما دیدگاه هایک و نظم خودجوش او پیامبر گونه و نخبه گرایانه نیست. هم فردگرایانه است و هم جامعه گرا . اعترافی است اگاهانه به موقعیت بشری و تاریخی و محدودیت ضروری او به عنوان افراد انسانی. از دید او و از نگاه نظم خودجوش بازار هر انسانی دانشی در خور دارد که می تواند ان را در پروسه همکاری اجتماعی بازار در خدمت خود و دیگران قرار دهد. این دیدگاه هم بر اهمیت جامعه تاکید دارد و هم بر اهمیت فرد و هیچ یک را فدای دیگری نمی کند.
این دید فردگرایی به معنای کلاسیک آن نیست؛ زیرا با وجود تاکید بر نقش حیاتی و مهم فرد در جامعه بر محدودیت های اشکار ان نیز تاکید می کند. این دیدگاه جامعه گرای کلاسیک نیز نیست؛ زیرا جامعه را جدا از فرد نمی داند و کارکرد بهینه جامعه را از طریق و از میان آزادی های فردی متحقق می داند.
از این رو، به خاطر جامعه گرایی درست این دیدگاه است که فرد باید به نهایی ترین درجه ممکن ازاد باشد، چراکه بدون این آزادی هم فرد از رشد و شکوفایی باز می ماند و هم جامعه در استفاده از ظرفیت های خود عقیم می شود. این دیدگاه بر خلاف تفکر نخبه گرایانه و جامعه ستیز و فرد ستیز مارکسیستی در نهایت منجر به نفی جایگاه پیامبرگونه نخبگان مارکیستی می انجامد و درست در اینجاست که انها را خوش نمی اید و کام انها را تلخ می گرداند.