مونا موسوی: ، دیگر سفر همان تجربه روشن و جادویی گذشته نیست؛ در فرودگاهها سکوت حکمفرما شده و غمی میان سالنها پراکنده شده است. ایران که روزی مقصد رویایی گردشگران داخلی و خارجی بود، به سرزمینی تبدیل شده بود که پروازهایش محدود شدند، بلیتها گرانتر از همیشه و آسمانش بعد از غروب فقط میزبان ابرها و ستاره هاست.
اما تورلیدرها، این عاشقان سفر، حالا با دستانی خالی، روزهای خاموش را میگذرانند. آنها که روزی با هیجان قصهها را در دل تختجمشید و زاگرس روایت میکردند، حالا به مشاغلی پناه بردهاند که هیچ شباهتی با عشقشان ندارد. بیقراری در نگاهشان موج میزند؛ بیقرار برگشتن به همان لحظاتی که کودکی به شوق شنیدن افسانهای از زبانشان لبخند میزد.
در خرداد ۱۴۰۴، وقتی ۱۰۰ درصد تورهای ورودی کشور لغو شدند، صدها تورلیدر که امید به رونق دوباره داشتند، ناگهان از کار بازماندند. آنهایی که با همه وجود در میدانهای گردشگری جنگیده بودند، اینبار بیسپر مانده بودند؛ بدون بیمه، بیقرارداد، بیهیچ تضمینی. عشقشان به سفر، زیر آوار بیاعتمادی و ترس دفن شد.
آژانسهای گردشگری هم حالوروزی بهتر از تورلیدرها نداشتند. بیش از هزار دفتر تعطیل شدند؛ تابلوهای رنگارنگ گردشگری دیگر تنها خاطرهای از گذشته بودند. پرسنل آژانسها با امید کم و تردید بسیار به دنبال راهی برای ادامه کار بودند، اما آسمان دیگر مثل همیشه نبود؛ قوانین تغییر کرده ، تقاضا ناپدید شده، و افق سفر تاریکتر از همیشه است.
در چنین شرایطی، صداهایی شنیده شد؛ پیشنهاداتی برای نجات این صنعت و بازگرداندن دوباره رنگ به چهره سفر. از صندوقهای حمایتی تا تورهای مجازی، از کمپینهای بازسازی اعتماد تا آموزشهای تخصصی، همه تلاشها به یک هدف ختم میشدند: بازگشت آن تورلیدری که با لبخند، داستانی از تاریخ و طبیعت برای شنوندهای کنجکاو نقل میکرد.
اما همه اینها مشروط است. اگر نگاه حاکمیتی به سفر بهعنوان پدیدهای فرهنگی و اقتصادی تغییر نکند، اگر حمایتها به وعدههای صرف محدود بمانند، اگر عشق تورلیدرها بیسرپناه رها شود، سفر دیگر جز خاطرههای در انگیز نخواهد بود. خاطرهای که روزی در دل گنبدهای کاشان، در کویرهای خراسان، و کنار خزر زنده بود، اما حالا در سکوت دفاتر تعطیل و قلبهای خسته، زمزمهای خفیفتر شده است.
تورلیدرهایی که روزی با شوق بیدار میشدند تا گردشگری را به سفری خاطرهانگیز تبدیل کنند، حالا صبحها را با حس دلهره و بیهدفی آغاز میکنند. آنهایی که در کوچهپسکوچههای تبریز قصه قاجار را روایت میکردند یا با شور تمام درباره هنر کاشیکاری اصفهان توضیح میدادند، حالا پشت میزهایی نشستهاند که نه صدا دارد، نه رنگی از سفر. عشقشان به راه، به راهنما بودن، به دیدن جهان از نگاه گردشگر، مثل چراغی کمسو در گوشه دلشان هنوز روشن مانده، ولی نه کسی هست که آن را ببیند، نه مسیری برای ادامه دادن.
در خیابان انقلاب، علی سلطان زاده یکی از قدیمیترین تورلیدرها مغازهای کوچک باز کرده؛ فروش صنایع دستی، اما نه از روی علاقه، بلکه از روی ناچاری. او با صدایی آرام برای مشتریاش درباره نقش سمبلیک ظروف قلمزنیشده میگوید؛ همان توضیحاتی که زمانی برای گروهی از گردشگران اروپایی با زبان انگلیسی میداد. تفاوت فقط اینجاست: دیگر کسی با کنجکاوی نگاه نمیکند. دیگر چشمی برق نمیزند.
در میان این خاموشی، جوانترهایی که تازه وارد این حرفه شده بودند، خیلی زود ناامید شدند. دورههای آموزشی را گذراندند، زبان یاد گرفتند، اما حالا بیکارند و سرخورده. برخی به تدریس روی آوردند، برخی به فکر مهاجرتند، و بعضیها هنوز منتظرند، شاید سفر دوباره جان گیرد. شاید جهان دوباره ایران را بهعنوان مقصدی امن و الهامبخش ببیند.
در کافههایی که روزی محل قرار تورلیدرها برای آغاز سفر بود، حالا فقط زمزمه خاطرات باقی مانده. خاطراتی از تورهایی در دل جنگلهای گیلان، در کویرهای سمنان، کنار زایندهرود، و در بارگاه شاهچراغ. هر تور مثل یک داستان بود، مثل قطعهای از یک کتاب بزرگ و رنگارنگ که حالا بسته شده و روی قفسه غبار گرفته.
اما امید هنوز هست، در دل همانهایی که با یک نگاه عاشق تاریخ و جغرافیای این سرزمین شدند. اگر نگاه سیاستگذاران، رسانهها، و جامعه دوباره ارزش سفر را دریابد، شاید باز هم تورلیدرها بتوانند با همان لبخند معروفشان، با همان شالهایی که نماد فرهنگ ایرانیست، به استقبال گردشگران بروند. شاید بار دیگر صدای «خوش آمدید» با طنین زندگی در فرودگاهها شنیده شود.
شاید بار دیگر تابلوهای رنگارنگ آژانسهای گردشگری، همچون پنجرههایی به سوی جهان، در خیابانهای شهر بدرخشد. هرکدام نوید سفری تازه بدهند؛ به سواحل عمان، کوههای زاگرس، کویرهای شهداد یا حتی آن سوی مرزها. صدای مشاوران سفر در آن دفاتر کوچک و پرهیاهو، مثل موسیقی روزهای رویا شود؛ مثل قبل که از لحظهلحظهی سفر میگفتند، از تجربهی دیدن جهان با چشمانی نو. اما حالا، آن پنجرهها یکییکی بسته شدهاند، چراغها خاموشاند، و پشت درهای شیشهای قفلخورده، تنها غبار باقی مانده است.
آژانسها، قلب تپندهی سفر، در سکوت فرو رفتهاند. آنهایی که ماهها برای فصل داغ گردشگری برنامهریزی کرده بودند، حالا درگیر جدال بقا هستند. جنگ ۱۲ روزه تیر خلاص را زد؛ پروازها لغو شد، اعتماد عمومی فرو ریخت، و آنهایی که هنوز در حال ترمیم زخمهای کرونا بودند، حالا زیر آوار بحران جدید دفن شدند.
در خیابان ولیعصر، جایی که زمانی دفتر آژانس ها نمایان بودند، حالا هر چند قدم یک دفتر خالیست. روی شیشهی یکیشان نوشتهاند: «به علت شرایط اقتصادی تا اطلاع ثانوی تعطیلیم».
مدیران آژانسها، که زمانی با غرور قراردادهای تور خارجی امضا میکردند، حالا در جلسات کوچک به دنبال راهی برای کسب مجوزهای دیگر میگردند. بعضیها آژانس را به فروش گذاشتهاند. بعضی دیگر، بدون اعلام رسمی، فقط خاموش شدهاند؛ بیهیاهو، بیوداع.
این تعطیلیها فقط عدد نیستند بیش از هزار دفتر در سراسر کشور تعطیل شدهاند. اما آنچه در آمار نمیآید، حس اندوهیست که در دل فعالان این صنعت ریشه دوانده؛ حسی که نمیتوان با هیچ نموداری سنجید. آنها میدانند تعطیلی فقط پایان یک کسبوکار نیست، پایان یک رؤیاست، یک اشتیاق دیرینه به جهانبینی، به انتقال تجربه، به زنده نگهداشتن روایتهایی از تاریخ، فرهنگ و طبیعت.
با وجود همهی تلخیها، امیدی کوچک در دل باقی مانده؛ شاید روزی دوباره پنجرهها باز شوند، شاید روی شیشهی آن دفاتر نوشته شود: «سفر آغاز شد». شاید آن کارمند سابق، دوباره با لبخند بگوید: «تور امروز به شیراز حرکت میکنه». تا آن زمان، خاطرهی آژانسهای تعطیل، بخشی از حافظهی سفر در این سرزمین باقی خواهد ماند.
گزارشها از پیشبینی وضعیت هوای تهران حکایت، از ادامه روند افزایشی دما، حضور پایدار توده…
در پی افزایش تلاشهای ایران برای جذب جاسوس از میان اسرائیلیها و پس از تنش…
کارشناس میگویند شرط خروج بورس از رکود شکننده، نهتنها به تداوم حمایتهای نهادی وابسته است،…
این یادداشت تلاش میکند تا با الهام از تجارب تاریخی جنگهای بزرگ، بهخصوص جنگ جهانی…
اقتصاد ایران در سال ۱۴۰۳ علیرغم کاهش نسبی در نرخ رشد، همچنان مسیر مثبت خود…
در آوریل ۲۰۲۵، جگوار تنها ۴۹ خودرو در اروپا فروخت—رقمی که نشان از خروج تقریباً…